بسم الله
خب میروم سر اصل مطلب!
نوشته بود: «اسمش شده «حجاب بان» و حقوق هم دارد. یعنی صبح به صبح روسری سیاهش را میکشد زیر مانتوهای سیاهش و ساق سیاهش و چادر سیاهش را روی این همه سیاهی بقچه میکند برای این مردم خسته! حقوق می گیرد. چیزی بیشتر از حقوق یک کارگر!»
گفته بود: «نمیتوانم بفهمم کسانی که حجاب را برای بهشت و جهنمش تبلیغ و تجویز میکنند، لقمهی نیشتر زدن به دل مردم را چطور قلنبه قلنبه فرو میدهند.»
نوشته بود: «دیوار اتاق فکرهایتان سیاه است و سیاهی رسوخ کرده در رگ هایتان! دست بردارید خسته ایم ما»
خواستم برای یک بار مسامحه و عطوفت و «قربونت برم» و «فدات بشم خانمی» و «خوش به حالت که دلت با امام حسینه» و «ظاهرت هم ایشاالله امام حسینی کن» را که برای نرم کردن دلت میگویم، که یک وقت رَم نکنی، کنار بگذارم و رک و پوست کنده بگویم:
«راستش ما هم از دست شما خسته ایم. از شما آدم های بی سوادِ چیپِ سطحی نگری که فقط دماغ خودش و لاک ناخنش را میبیند و ژست هنرمند و فیلسوف غرب و نیچه گفت را میگیرد، و دنیای وحشی غرب را متمدن میشمرد اما هنوز که هنوز است، بعد از این همه آشوب و پر پرشدن جوانان رشیدی که برای محافظت از شمای «خُل وضع» کشته شدند، نفهمیده که تبلیغ و ترویج حجاب ربطی به پستوی خانه و بهشت و جهنمت ندارد. هر غلطی میخواهی بکن، بهشت و جهنم با خودت و خدای خودت، اما حق نداری شهر و مغازه و رستوران و بانک و شهربازی و خیابان و پارک و... را به گند بکشی!
زباله دان بدنی کنی که افتخارش، نمایش دادن سر و سینه و گردن و پاچه هایی است که فقط و فقط برای اتاق خواب تزیین شده اند و لاغیر!
بفهم که آن جا خانهی منم هست. آن جا شهر من هم هست. من هم نمیتوانم بفهمم چرا باید کسی با لباس خواب یا زیر پوش و نیمتنه بیرون بیاید و بزند ذائقه همسر و پسر و پدر و دختر مرا خراب کند. بزند زندگی زناشویی مرا بهم بریزد.
میگویی این حسادت است؟! آری من حسودم که دلم نمیخواهد همسرم یکی مثل تو را ببیند و دیگر میلی به من نداشته باشد. تعصب و غیرت دارم که دلم نمیخواهد طلاق بین دختران و پسران جوان سرزمینم زیاد شود.
من حسودم که دلم نمیخواهد دخترم یکی مثل تو را ببیند و عفت و پاکی و دخترانگی و حیایش را بر باد دهد. اگر این ها حسادت است با افتخار میگویم بلی من یک حسودم. و از این بابت خرسندم.
کاش انصاف داشتی و میدیدی آن بانویی که چارقد سیاه و روسری سیاه و ساق سیاه میپوشد، سپیدبانویی است با روحی اهورایی که قهرمان زندگی توست. نه اُمُل است و نه قدیمی! بلکه حافظِ امنیت و خوشبختی همگان است که نمیخواهد شوهر و معشوقه و پارتنر و boy فرند تو، دست از تو و زیبایی هایت بکشد. بفهم این را.
اتاق خواب و سالن پذیرایی و آشپزخانه را با شهر و خیابان اشتباه نمیگیرد. فداکاری میکند برای زندگی همهی ما!
اما خب اگر این را ابدا نمیفهمی و دوست داری هر جور دلت میخواهد در شهر و خیابان بگردی من هم دوست دارم هر جور دلم میخواهد با تو رفتار کنم! چرا؟! چون تو برهم زننده و مخلّ آرامش زندگی اجتماعی من هستی.
پس سعی نکن مثل بی سواد ها بگویی:«به تو چه مربوط است.»
این شهر، این خیابان، این مغازه و رستورانش همه و همه مال من هم هست.
اگر حکومتی، دولتی، شهربانی و آجانی برای حفاظت از امنیت شهروندانش میگوید: «قانون پوشش را رعایت کن.» یعنی این جا جنگل نیست.
عمری شنیده ای که گفته اند: «چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی!»
کدام حکومت می آید محیط جرم و فحشاء و بی بندوباری را فراهم کند، آن گاه که جرم شکل گرفت، بیاید و فکر مجازاتش باشد؟!»
حکومت عُقلا و انسان های والا دنبال راه های بازدارنده و پیشگیرانه هستند نه راه های ایجاد بستر مجرمانه.
آن زن سیاه پوش، نیروی بازدارندهی آن جرم است. مثل بازرسین دولت و نیروی ناظر قوه قضاییه برای جلوگیری از فساد اقتصادی مثل جرائم قاچاق و...
بفهم که جلوی یک فساد را گرفتن به معنای بی توجهی به بقیهی فسادها نیست.
مثل بی سوادها، نشخوار کننده و مجیزگوی «خُل وضع» ها نباش.
نمیدانم! شاید تو به دنیای حیوانات علاقه مند باشی. مُجازی! میتوانی به جنگل بروی. و هر جور دلت میخواهد زندگی کنی. حتی لخت و برهنه مثل شامپانزه های کُنگو!
اما اینجا شهر من است. کشور من است. من هم اینجا حق دارم و تو داری با لجاجت و خودخواهیت آرامش مرا میگیری.
بدون تعارف و بدون ذره ای سانسور میگویم :« این روزها از شما متنفرم از شما مردم عوام و سطحی و روشنفکرمآب و ایضا خل وضع های متعصب!»
چه کنم! دل است دیگر گاهی این حس های بد سراغش می آید. این روزها زیاد برخورده ام به انسان های بد قول! انسان های خرابکار! بی تعهد! ایضا خُل وضع و سطحی نگر!
أه «خُل وضع» اصلا ولم نمیکند.
لُب کلام اینکه: « شدیدا از دست شما. ها خسته ایم.»
#خُل_وضع
#حجاب
#هیام
@khoodneviss