خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطرهینامادری_قسمت۲۲۳ با صدای بوق ماشین، حنانه سادات با سرعت خودش را به آیفون رساند
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۲۴
پنج شنبه آمد و جمعه رفت.
داروهایش را جا گذاشته بود.
تماس گرفتم؛
_ محدثه داروهات جامونده؛ بدم اتوبوسها بیارن برات؟
_ نه مامان جونم حالم خوبه، نگرانم نباش. درد من دوری از تو بود.
راستی مامان آقا مهدی براش ماموریت پیش اومده آخر هفته دوباره میآم چند روز می مونم.
خوشحال شدم. بعد از سه ماه و نیم، کم بود یک پنج شنبه جمعه.
آمد بیش از دو هفته پیشمان بود،
برگشتنی باز هم فراموش کرد داروهایش را با خود ببرد.
اما به لطف خدا از سردرد خبری نشد.
سری دوم که آمد گاهی سوالاتی میپرسید که بوی شک و تردیدی نسبت به من میداد؛
_مامان یه سوال بپرسم
_بپرس
_میگم شما به سیما زنگ زدی گفتی نباید مامانت با دختر من تو یه خونه زندگی کنه؟
جل الخالق؛ این از کجا در آمد!!
_چی؟ من؟ هیچ وقت. چرا همچین سوالی میپرسی؟
هر وقت موضوعی برام مهم بوده با خودت و شوهرت حرف زدم. دلیل نداره به خواهرش بگم. اصلا سیما رو در این حد نمیدونمش.
_راستش تابستون با مادر شوهرم دعوام شد، پیش آقا مهدی گفت مادر زنت زنگ زده سیما این حرفو زده آقا مهدی ناراحت شد گفت چرا مامانت تو زندگی ما دخالت میکنه.
پس دلیل این حرف آقا مهدی به آقا جواد هم مشخص شد.
دروغ بزرگ مادرش؛
یک آن یادم امد سال اول ازدواج محدثه، دفعه اولی که بدون همسرش پیش ما ماند، سیما تماس گرفت و کلی از تلخی زندگی محدثه گفت.
گفت تا جایی که میدانم برادرم به زور این شرایط را تحمل میکند. مهدی آرام است اما وقتی به مرز انفجار برسد دیگر کسی جلودارش نیست.
آن روز آنقدر حالم بد شد که میخواستم محدثه را منزل مادرم ببرم، سه بار آدرس خانهای که سالها در آن زندگی کرده بودم را گم کردم. محدثه مکرر میگفت مامان کجا میری.
میخندید و میگفت خونه مامانتو بلد نیستی؟
صبر کردم ساعتی که محدثه خانه نبود با همسرش صحبت کردم تا از موضوع سر در بیاورم که فهمیدم دروغی بیش نیست و خدا را شکر انس و الفت بینشان برقرار است. آن روز هر چه همسرش اصرار کرد چه کسی تماس گرفته، به خاطر قولی که به خواهرش داده بودم معرفی نکردم.
یادم آمد محدثه بین صحبت هایشان رسید و از اینکه بدون اطلاعش با همسرش صحبت کردهام و سعی داشتم بیخبر بگذارمش، ناراحت شد و مجبور شدم موضوع را بگویم.
چقدر وجدانشان ضعیف بود که بعد از سه سال، چنین دروغ بزرگی را ساخته بودند.
رو کردم به محدثه؛
_یادته سه سال پیش اون قضیه تماسو، که هر چی پرسیدی کی بوده بهت نگفتم، چون قول داده بودم؟
_اره
_اون تماسو سیما گرفته بود. اون حرفا رو اون زد. حالا رو چه حسابی مادرش گفته من زنگ زدم. اصلا قضیه خونه نبود. یادت که هست زنگ زدن بگن تو و شوهرت هر روز دعوا دارین. خوبه که همون وقت به شوهرتم گفتم.
_ واای مامان، کاش اون روز گفته بودی کیه.
_ قول داده بودم. من مثل اینا بیانصاف نیستم. هر چند بعد که رفتی و گفتی مادرشم باهات سرد برخورد کرده فهمیدم دستشون تو یه کاسه اس. البته اون روز از فرصت استفاده کردم و حرفای دلتو بهشون گفتم.
اما رو قولم موندم و به اصرار شما هم توجهی نکردم.
حالا از قول من گفته که من گفتم از اون خونه برین!
_ آخه نمی دونی که، میخواستن زوری ببرنم خونه یکی فامیلاشون فیلم عروسی ببینن، من نمیخواستم برم.
دعوامون شد خیلی حرفا رد و بدل شد. مادرش یک آن، غافلگیرانه، سیلیی به صورتم زد چشمام سیاهی رفت.
برگشتم سمتش که چرا زدی محکم زد تو سینه ام و هلم داد عقب.
عصبی آهی کشیدم؛
_غلط کرده، شوهرت کجا بود؟
_ همونجا، هاج و واج، ماماناشو نگاه می کرد.
_فقط نگاه؟
_اون روز مامانش، خیلی خودشو لو داد.
بهش گفتم عروسیمو خراب کردی، هر روزم میخوای فیلم عروسی فامیلاتونو نشونم بدی، نمیخوام ببینم.
گفت عمدا این کارو کردم که حرف مامانت به کرسی نشینه.
یه مشت حرف بیربط هم به خاله لیلا زد.
آقا مهدی دست منو گرفت و از خونه زدیم بیرون.
به مامانش گفت اگه نبودم میگفتی زنت مقصره و اون منو کتک زده. اگه یه دفعه دیگه صدات یا دستت رو زن و بچه من بلند شه. پشت گوشتو دیدی منو نوهتم دیدی.
این حرکت و جملات روی رفتار مادرش تأثیر زیادی داشت و مانع دخالت های بعدیش در زندگی محدثه شد.
ای کاش، محدثه آن روزهای ابتدای ازدواجش، هر حرف درست و غلطی را به زبان نمیبرد..... تا امروز کمتر چنین رنجی را متحمل میشد.
کسی که در عصبانیت هر حرف ناحقی را به زبان بیاورد میزان ایمانش چقدر است؟
اگر میخواهید میزان خلوص آب را تشخیص دهید خوب است تکانش دهی تا با هم خوردن، هر چه گل و لای ته آن است، بالا بیاید.
در آن نیم ساعتی که لیلا حضور داشت چه بدیی از او دیده بود؟
گیرم که من بد؛ اصلا بد عالم؛
چرا توی دعوایشان، به پاکی لیلا جسارت کرده بود؟
اون خاله ات که کارمنده، اون که ازدواج نکرد، مطمئنی یه کاری نکرده که دیگه نتونست ازدواج کنه؟
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
#قوانین_موفقیت
قانون تصمیم
مصمم بودن از ویژگی های اساسی افراد موفق است.😎
در زندگی هر جهشی در جهت پیشرفت هنگامی حاصل میشود که در موردی تصمیم روشنی گرفته باشیم.✴️
#پیش_به_سوی_موفقیت
#باما_بروز_باشید✍
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
متاسفانه تو ایتا هم هست.
بله ...
چقدر این داستان ها میتونن نوجوان ها و جودن ها رو ترغیب به روابط ناصحیح و آسیب زا کنند.
یا حتی تفکرشون رو در زندگی عوض کنند.
البته بی توجهی والدین در این مسائل نقش بسیار بسیار مهمی داره.
کم رنگ شدن ارتباط دختر و پدر در این شرایط و کمبود محبت برای دختری که شدیدا حس نیاز دارد میتونه مشکل زا باشه.
محبت کلامی و فیزیکی را از بچه هاتون دریغ نکنید.
#هیام
خودنویس
متاسفانه تو ایتا هم هست. بله ... چقدر این داستان ها میتونن نوجوان ها و جودن ها رو ترغیب به روابط نا
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
یه توصیه به آقایون دارم:
✅ اونهایی هم که تو کانال نیستن براشون بفرستید.✅
پدرانی که سخت زحمت میکشند تا همسر و فرزندانشون در رفاه باشند چند لحظه تأمل کنید.
🍃دخترشما از بدو تولد تا وقتی ازدواج میکنه نیاز به محبت کلامی و جسمی شما داره.
اگر پدری این عاطفه، صمیمیت و محبت رو به دخترش داشته باشه و نه فقط به لحاظ مالی اونو تامین کنه، احتمال خیلی خیلی کم وجود داره که دختر به ارتباط باجنس مخالف در سنین پایین کشیده بشه.
خجالت نکشید که دخترتون بزرگ هست. برید جلو بغلش کنید. صورتش رو ببوسید. حتی اگر تا حالا اینکارو نکردید از الان شروع کنید. دیر نشده. فکر نکنید محبت شما فقط باید به همسرتون باشه.
اگر تاحالا به همسرتون هم محبت نداشتید حداقا دخترتون رو بخاطر آینده خودش دریابید.
پای حرفاش بشینید. بذارید حرف بزنه.
محبت تامین نیازهای مالی به تنهایی نیست.❌
محبت وقت گذاشتن برای فرزند هست. توجه و ابراز علاقه هست.🌸
تربیت فرزند شما مهمتر از شغلتون هست. شغل جبران میشه با اضافه کاری و ...
اما رها شدن فرزند شما در این دنیای رسانه ای کثیف قابل جبران نیست.
ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازه است.
از همین الان شروع کنید.
#هیام
مجلس دهم هم رسما آغاز به کار کرد.
حضرت آقا در پیامی به مناسبت آغاز به کار مجلس فرمودند: "بحث اقتصاد و فرهنگ در صدر فهرست اولویتهای کشور است ."
و مجلس باید اولویت خودش رو برای رفع مردم نیازمند قرار بدهد.
به آقای دکتر قالیباف عزیز تبریک عرض میکنیم ریاست مجلس را .🌹
اگر چه دشوارترین وظیفه ای هست که تا به حال بهشون محول شده و باید براشون دعا کنیم که ان شاء الله سربلند از آن بیرون بیایند.
نکته ای رو میخواستم عرض کنم این هست که توقع نداشته باشید این مجلس آرام و بی تنش باشه.
وضعیت دولت به حدی بغرنج هست که شاید پرتنش ترین دوران رو پیش رو داشته باشیم.
اما جای گلایه از نیروهای انقلابی زیاد هست.
ببینید از الان شیطنت بعضی رسانه های انقلابی را 👇👇👇
حملات تند ... 👆
این به اصطلاح کانال انقلابی ماست.😐
متاسفانه باند بزرگی داره اطراف آقای قالیباف شکل میگیره که البته جوون هستن و با پروپاگاندای رسانه ای هم آشنا. چیزی که من همیشه از آن میترسیدم برای آقای قالیباف.
از شلیک های توپخونه رسانه ای بی تقواشون پیدا است.
هشتک #پدرخوانده را برای تخریب یک شخصیت مومن داغ میکنند. که البته نمیخوام اسم بیارم که با کی بودند. ولی متاسفم برای این جریان .
#هیام
👇👇👇
خودنویس
حملات تند ... 👆 این به اصطلاح کانال انقلابی ماست.😐 متاسفانه باند بزرگی داره اطراف آقای قالیباف شکل
برای اینکه اقای قالیباف مجبور نشه زیر بار این تعهد بره که کاندیدای ریاست جمهوری بشه چه بلوا و اتیشی علیه پایداری به پا کردن.
فردا هر روز سر یک مسئله ی ملی و انقلابی این لشکر جوانان دست پرورده ایشون با بلوای رسانه ای مانع نظارت مجلس بر عملکرد #رییس میشن.
یک لاریجانی پرقدرت تر شکل خواهد گرفت.
این خط این هم نشون ❌
کِی این حرف گفته شده ببینید چقدر طول میکشه تا واقعی بشه.
نباید اجازه داد از الان انقلابیون روی فرد خاصی تعصب نشان دهند و او از شفافیت و جواب پس دادن مبرا باشد.
تمام نمایندگان مجلس در یک رده هستند و باید شفاف و قاطع پاسخگوی عملکردشان باشند. فرقی بین رییس و نماینده معمولی نیست.
فرقی بین آقای قالیباف و آقاتهرانی و نیکزاد و حاجی بابایی با جوان ترین نماینده مجلس آقای روح الله نجابت نباید باشد.
دعامیکنم این مجلس به خیر بگذره .
که هم تنش با دولت را خواهیم داشت و هم بین خود نماینده ها.
#هیام
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطرهینامادری_قسمت۲۲۴ پنج شنبه آمد و جمعه رفت. داروهایش را جا گذاشته بود. تماس گرفتم؛
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۲۵
آنقدر این زن را به بیانصافی و ضعف، شناخته بودم که این حرف تند و تلخ محدثه از زبان مادر شوهرش، عصبانیام نکرد.
باید دید گوینده چه کسی است و به میزان ارزش آن آدم، تأثیر گرفت.
اعتبار این زن پیش من ساقط شده بود، به هزار و یک دلیل.
اما از محدثه هم خواستم تحت هیچ شرایطی دیگر از خانواده همسرش تعریف نکند. چه خوب و چه بد.
غیر رنجش و گناه حاصل دیگری نداشت.
محدقه، همچنان راهنمایی نمیخواست؛
گوشی برای شنیدن درد دلهایش میخواست؛ اما من دیگر کشش نداشتم.
نسبت به محدثه بیعاطفه و بیتفاوت نبودم و ناخواسته تاثیر میگرفتم.
هرچند آنقدر شناخت از ذره ذره وجود این زن داشتم که بعید بود برایم غیبت بنویسند.
کلام محدثه چیزی به شناخت من اضافه نمی کرد اما بیان این قصهها، از بن، ایراد داشت.
غیر از زندگی خودم، خانواده ام هم، دایما راهکار مشکلاتشان را از من میخواستند.
اگر محدثه هم هر روز طبق روال این چند سال میخواست بگوید اما راهکار نخواهد، چرا باید بگوید.
چرا که من میماندم و دردسرش.
اما حس کردم محدثه مثل خیلی از موارد مشابه دیگر، یک فاصله زمانی لازم داشت تا خودش را بیابد.
تجربه زندگی را باید تجربه کرد، گاهی و جایی، بیش از آموختن.
محدثه اشتباهات زیادی مرتکب شد مِنجمله حرف بیرون بردن از خانه پدری که منجر به سو استفاده آنها شد، هر چند پشیمانی در تمام حرکات و حرفهایش موج میزد؛
یک نکته را هم به خوبی آموخت و آن اینکه به خاطر آرامش زندگیاش از بسیاری از خواستههای بحقش بگذرد.
بعد از آن زمان، کمتر حرف آورد.
و این نکات، رشد بزرگی برای دختری در سن و سال محدثه بود.
بعد از رفتنشان، همسرش بعد از چند سال، چند روز یکبار تماس میگرفت، حتی گاهی بدون هماهنگی با محدثه!
و من، آموختم وقتی دست از خواسته ات بکشی به آن خواهی رسید.
اگر حکمت خدا بدان تعلق گرفته باشد...
این آرامش داشت و عزت و آن....
از نگاه من، محدثه وسیله رشدم بوده و هست.
ریز و درشت رفتار او و عکس العمل من، زوایای پنهان عیوبم را به من نشان میداد.
اگر محدثه در زندگی من و سر راه من نبود قطعا خدا بدست دیگری، این سیر را، سر راهم قرار میداد.
و اما من، بسیاری از مواقع موفق نبودم.
تابستان گذشته که از رفتارش ناراحت بودم تلاش میکردم حرفهایم را از خودم پس بگیرم.
عصبانیت سبب شده بود تلاش کنم پسش بزنم.
به خودم تشر رفتم که مگر خواب حجت است.
چرا برای اثبات نظرت، مدام خواب های قبل از ازدواجت را مقابل عقل و قلبت، علم میکنی؟
اما راه من با خواب ها تعیین نشده بود. دین ما چارچوب داشت. هرگاه طبق آن چارچوب حرکت کنی سعادتمندی و گرنه حالت خراب می شود.
یازده سال که محدثه را کنار خودم داشتم حتی یکبار هم یکی از خواب هایم به یادم نیامد.
اما طی این چند سال که ازدواج کرده بود مدام یادآوری میشد.
شاید میخواستند رهایش نکنم.
شاید هنوز ماموریتم تمام نشده باشد.
با همان عصبانیت سراغ دفترچه خواب هایم رفتم.
دنبال مدرکی در میان خواب هایم تا بتوانم کمک بگیرم و از محدثه فاصله بگیرم اساسی.
در خواب هایی که مکرر دیده بودم یک کودک هشت نه ماهه به من تحویل داده میشد.
اما محدثه بیش از هفت سال سن داشت که تحویل گرفتم.
شاید تاکنون اشتباه میکردم.
زیبایی پدرش، سیادتش، شاید قصه چیز دیگری باشد و ربطی به محدثه نداشته باشد.
اما یک نکته جدید یافتم. آن هم تاریخ خواب؛
پاییز سال هفتاد و هفت؛
محدثه متولد زمستان هفتاد و شش بود؛
آن زمان که طی چند مرتبه خواب دیدم، محدثه واقعا کودک هشت نه ماهه بوده.!!
خواب حجت نیست قبول!
اما آیا برای من کمتر از حجت است!؟
نه...
خواب من برای دیگران حجت نیست اما خدا حجتش را برای من تمام کرده بود.
من، تا همیشه در قبال محدثه موظفم.
کوتاهی هایم، خودم را می سوزاند.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۲۶
خانواده آقا جواد همگی با هم از شهرکرد آمده بودند.
مادر، آقا جمال و زیبا و زینب، که دو سالی است از جنوب آمده و در شهر خودش خانه گرفته.
مادر همیشه تسبیح به دست بود و مشغول ذکر؛
و صلوات ذکریست که همیشه بر لبانش جاری بود؛
بعد از ناهار بچهها مشغول بازی بودند. بزرگتر ها هم دور هم نشسته بودند و دو به دو مشغول تعریف؛
آقا جمال، طبق معمول کتاب بدست گوشهای نشسته بود و سرگرم.
گاهی هم نگاهی به پیام های گوشیاش میانداخت.
مادر تسبیح بدست خوابش برده بود اما لبهایش با ذکر تکان میخورد.
آقا جواد برایش سوال شد آیا مادر با این حال که ذکر میگوید، خوابش عمیق است یا نه.
هر چه صدایش کرد پاسخی نشنید.
زیبا با شیطنت گفت؛
_مامان اینجوری بیدار نمیشه، قلقش دست منه؛ مامان چایی میخوری؟
مادر با صدای رسا پاسخ داد؛
_آره مادر دستت درد نکنه.
و خنده پر از شیطنت زیبا و همسرش.
همسر زیبا راه خانمش را ادامه داد؛
_مادر کم رنگ بریزه یا پررنگ؟
مادر که متوجه شیطنتشان شده بود نشست و با لبخند گفت؛ کمرنگ.
و رو کرد به من؛
_مادر یه دختر خوب پیدا نکردی؟
برعکس سال اول ازدواجمان که مدام آقا جواد را سرزنش میکرد چرا با من ازدواج کرده، اما این روزها اصرار داشت از شهر من عروس بگیرد و من انتخاب و تاییدش کنم؛
ناراحتی اش از این بود که نکند با نظر هوویش انتخاب شده باشم اما به مرور و کم کم مهر من به دلش نشست و مهر او هم به دل من.
_اون عروسمون باید به شما بخوره.
یکی مثل خودت پیدا کن.
پرسیدم؛
_باید به آقا جمال بخوره. موافقه اینجا زن بگیره؟
_آره مادر
نگاهی به آقا جمال که گوشش با ما بود و لبخندی محجوب روی صورتش نشسته بود انداختم تا مطمئن شوم نظرش همین است.
هر چند متاسفانه در این مورد هم، مثل خیلی از موارد، آدم زرنگی نبودم؛
اما ان شاالله بتوانم این جوان رعنایِ خادمِ مادر را به سامان برسانم.
به چند نفر از دوستان مطمئنم سپردم دختر خوبی در شأن آقا جمال پیدا کنند.
_مادر سراغ گرفتم منتظر شما بودم؛
_دستت درد نکنه مادر
ایام عید فطر را به فال نیک گرفتیم و با موردی که یک ماه گذشته دربارهاش پرسوجو کرده بودم قرار ملاقات گذاشتیم. اما آقا جمال همچنان با نهِ محکم و قاطعی، نظر منفی داد.
از زیبا پرسیدم؛
اگر نمیپسنده چرا صحبتو طول می ده؟ اصلا چرا وقتی ظاهرشو نمی پسنده صحبت میکنه؟ اقلا زود تمومش کنه؛
بیش از یک ساعت صحبت میکرد.
زیبا با شیطنت میگوید؛
_بچه پر رو مثلا خجالت میکشه اونجا بگه نمیخوام یه جور پیش میبره که همه فکر کنن پسندیده. وقتی میزنه بیرون میگه به دلم ننشست.
خدا کند که این دختر مثل قبلیها، دل نبسته باشد.
مادر همسرم را، دوست دارم گاهی بیش از مادرم؛
چرا که بی آزار است و دائم التوسل.
و همین توسلهایش سبب ملاحت و دلنشینی آقا جمال شده است.
و امروز به این نتیجه رسیدم که باید از خانواده اهل ذکری برایش دختر خواستگاری کنیم تا به دلش بنشیند.
شاید این هم از شرایط کفویت است که در هیچ کتاب و دفتری، نامی از آن برده نشده است.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
سلام . این جمله از علامه ی بزرگ حسن زاده ی آملی حفظه الله هست.
این لینک میانبر به مباحث #ولایتفقیه در کانال هست.
از اینجا میتونید اطلاعاتتون رو بیشتر کنید.👇
https://eitaa.com/Khoodneviss/2730
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دخترت رو خوشحال کن!
حتما ببینید👆
#استادپناهیان
🔷ببینید اسلام چقدر به دختر و احترام به جنس مونث تاکید داشته.
این یعنی قطعا با بی حرمتی و بی توجهی به جنس لطیف زن و دختر اسلام مخالفه.
اینکه عده ای سوء استفاده میکنند، هیچ گاه مورد تایید دین مبین اسلام نیست و قطعا در اخرت مورد عقوبت قرار خواهند گرفت.
#هیام
@khoodneviss