eitaa logo
خُزّانُ العِلم
42 دنبال‌کننده
214 عکس
933 ویدیو
1 فایل
🍃💚﷽💚🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صاحب نفس
🍃💚﷽💚🍃 ✍استادی داشتم که از اولیاءالله بود و دارای کرامت. همسری داشتند که خیلی بداخلاق بودند و گاهی می‌دیدم او را شدیدا‍ً آزار می‌دهد. روزی به او جسارت کردم و گفتم، استاد شما چطور این همسر خود را تحمل می‌کنی؟ گفت صبر کن روزی جواب تو را خواهم داد ان‌شاءالله. روزی با هم به مغازه میوه‌فروشی رفتیم. میوه‌فروش آشنای استاد بود و به احترام میوه درهم نمی‌داد و پلاستیکی داد تا استاد جمع کند.استاد سراغ جعبه میوه سیب رفت. یک کیلو سیب حدود 8 سیب می‌شود. استاد 6 سیب را گلچین کرد و 2 سیب ضعیف و اندکی خراب به پلاستیک انداخت. بعد از خروج از مغازه گفت: این صاحب مغازه دوست من است که پلاستیک داد تا انتخاب کنم، وقتی او مرا دوست خود می‌داند من هم باید او را دوست خود بدانم و 2 سیب ضعیف بردارم تا دوستی خود را نشان دهم. 🌼 مثل خدا هم مانند این ماجرای ماست، مگر می‌شود خدا علم و فرزند صالح و روزی فراوان و ... را به من بدهد و یک زن بداخلاق را هم به دیگران؟؟!! من حیا می‌کنم از خدا در برابر این همه نعمت ناسپاسی کنم و حتی ناراحت شوم که چرا همسرم بداخلاق است. 🥰 😘 📡 @saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از صاحب نفس
🍃💚﷽💚🍃 ✍مردی با شاگرد جوانش در بازار مغازۀ زرگری داشتند. مرد همیشه می‌دید شاگرد جوانش زمان مراجعه زنان برای خرید، با آنان گرم صحبت حاشیه‌ای می‌شود و با آنان می‌گوید و می‌خندد. زرگر بر شاگردش ایراد گرفت که پسر! از من به تو نصیحت که از سخن گفتن با زنان پرهیز کن که سودی بر تو ندارد که هیچ، بلکه زیان نیز به تو می‌رساند. شاگرد گفت: زیاد سخت نگیر؛ در هر کاری که خدا لذتی قرار داده، نهایتی هم برای گناه آن تعریف کرده است و آن گناه در این امر زناست. مرد زرگر سکوت کرد تا هنگام ظهر، زمان نهار رسید. سفارش داد مرغ بریانی از غذاخوری آوردند. بوی غذا در مغازه پیچیده بود. شاگرد وسوسۀ خوردن کرد. زرگر را گفت: سریع نماز خود بخوان تا با هم طعام کنیم. مرد زرگر چون نماز خواند درب مغازه بستند و به اطاقک پشت مغازه رفتند تا بساط نهار مهیا کنند. شاگرد گفت: بوی غذا مرا دیوانه کرده است. چرا چنین تأخیر می‌کنی؟ مرد سفره را گشود و شاگرد برای شستن دست و صورتش به بیرون از مغازه رفت. دقایقی نگذشته بود که شاگرد بعد از برگشتن متوجه شد مرد زرگر همۀ مرغ بریان را به تنهایی خورده است. شاگرد را از این رفتار مرد خشم آمد. مرد زرگر روی به شاگرد کرد و گفت: پسرم! دیدی بوی غذایی که پای سفره خوردن آن ننشستی، جز دیوانه کردن تو، سودی برای تو نداشت؟! پس گفتن و خندیدن با زنانی که شب در کنارشان ننشینی به مانند این بوی مرغ بریان است که جز خشم و ولع تو چیزی نیفزاید. 🥰 😘 📡 @saheb_nafas 🇮🇷