🌺به نام خدای حسابرس
🍃یا حسیب : ای حسابرس🍃
بعد از شام تو راه حرم، یکی از اعضای کاروانمون رو دیدیم که دو تا پسر داشتن.😊
مامان باباها با هم صحبت کردن و متوجه شدیم اونا هم میخوان برن حرم.
چون و من و داداش با پسراشون دوست شده بودیم، خوشحال شدیم که قراره با هم باشیم.😍
وقتی وارد صحن امام حسین علیه السلام شدیم، باباها بلند سلام دادن و همگی رفتیم بین الحرمین...😊
حالا که شب بود کل خیابون بین الحرمین با چراغای سبز روشن شده بود و خیلی خوشگل تر شده بود...ما بچه ها چند دقیقه فقط به چراغا نگاه میکردیم...🤩
رفتیم سمت حرم حضرت عباس...
نزدیک حرم یه بچه خیلی خیلی کوچولو رو روی زمین خوابونده بودن و دورش رو پر از شکلات کرده بودن...🍬🍬🍬🍬🍬
مامان گفت این بچه نذر حضرت عباسه...من نفهمیدم یعنی چی🤔
قرار شد ما بچه ها با مامانا بریم داخل حرم...😌
وارد حرم که شدیم یه گوشه وسایل رو گذاشتیم.
قرار شد جدا جدا بریم زیارت. اون خانم کنار وسایل و خواهرام موند و اول من مامان و داداش رفتیم.🧒🧕👦
یه درب بود که جلوش یه پرده مخمل افتاده بود. وقتی پرده رو کنار زدیم ضریح حضرت عباس رو دیدیم...😍
خیلی خوشگل بود. من و داداش دستامون رو به ضریح حلقه کردیم و به نورهای داخل ضریح نگاه میکردیم. من حواسم بود از خدا بخوام یه کاری کنه تا هر کسی که دوست داره بیاد زیارت، بتونه بیاد.🤲
مامان چشماش خیسه خیس بود...شنیدم که میگفت...السلام علیک یا ساقی عطشان...😭
یه کم که کنار ضریح موندیم رفتیم پیش دوستامون و این بار دوست مامانم با پسراشون رفتن زیارت...🧒🧕👦
وقتی اونا هم اومدن با ماشینامون مشغول بازی شدیم...🚎🚌🚙🚕🚗
حرم پر از کبوترایی بود که همینجوری تو حرم راه میرفتن...🐧🐦🐧🐦
یه دفعه یه کبوتر اومد نزدیک ما نشست...
خیلی خوشگل بود...ما کلی ذوق کردیم...داداش میخواست بگیردش که پرواز کرد و رفت😔
پسر کوچیکه دوستمون داداش رو هل داد و گفت چرا یه کاری کردی فرار کنه...داداش عصبانی شد و اونم اون پسر رو هل داد و گفت دوست داشتم...😠😡
مامان بلند شد دست هردوشون رو گرفت و کنار خودش نشوند...مامان گفت بچه ها این کار شما اشتباه بود و گرمای بدی داشت...نار داشت...🔥
من گفتم کارای درست نور داره و حال آدمو خوب میکنه...💫
مامان گفت آفرین...😊
داداش گفت اول اون هل داد...مامان گفت بله اما شما بهتر بود دست دوستت رو بگیری و بگی دست برای هل دادن نیست...شما هم کار اشتباه انجام دادی...😌
مامان اون بچه گفت بهتره همدیگه رو بغل کنین و از هم معذرت بخواین...
داداش و اون پسر همدیگه رو بغل کردن...🤗
مامان گفت بچه ها جون، شما می دونستین یکی از صفات خدا جونمون حسیب به معنای حسابرس هست...
یعنی خدا حساب کارهای ما بنده ها رو داره...
هر کار خوبی که انجام بدیم برامون نور میشه و هر کار خوب ده تا پاداش داره...💫
هر کار اشتباهی که انجام بدیم نار داره یعنی گرمای خیلی زیاد و یه دونه تنبیه داره...🔥
خوبه خودمون هم مثل خدا جون حواسمون به کارامون باشه و مراقب باشیم دهتاییهامون یا همون کارای درستمون کمتر از یکیهامون یا همون کارای اشتباهمون نشه...😊
خواهرام بیدار شدن و مامان شیر خواهرام رو آماده کرد و مامان دوستامون برای ما پارچه انداخت و بهمون نفری یه بیسکوییت داد و گفت بعد از اینکه خوراکی هاتون رو خوردین میریم حرم امام حسین علیه السلام ...🙂
خدا جونم خدای حسیب، چقدر خوبه که حواست بهم هست. میشه کمکم کنی که کارای درستم بیشتر از اشتباه هام باشه... 😇
دوستت دارم خدا جونم...❤️
#عید_غدیر
#دو_روز_تا_غدیر
#صفات_خدا
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝