eitaa logo
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
22.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
29 فایل
✍🏻اینجا قراره تکنیک های مؤثر فرزندپروری رو مرور کنیم و آنچه والدین برای روزمره ای شاد لازم دارن رو بهشون پیشنهاد بدیم😊 #نکات_تربیتی #تجربه_های_والدین #قصه ⛔استفاده از محتوا فقط با ذکر لینک مجاز است 🆔ادمین @Kidiyo_admin تبلیغات: @ResponseTeam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺به نام خدای سبب‌ساز 🍃یا مُسَبِّب : ای سبب‌ساز🍃 اون روز صبح رفتیم یه جایی که بهش می‌گفتن خیمه‌گاه... بابا میگفت وقتی امام حسین و خانواده و یارانشون رسیدن کربلا اینجا خیمه یا همون چادر زدن...⛺️⛺️⛺️ جای خیمه ها ضریح زده بودن... همون اول یه ضریح بود که مامان با بغض گفت خیمه حضرت عباسه...چون علمدار بودن خیمه شون اوله همه خیمه ها بود...⛺️ داخل چند تا دیگه هم ضریح بود... خیمه‌گاه خیلی بزرگ و خوشگل بود و من و داداش خیلی بدو بدو بازی کردیم...یه پله هم بود که من و داداش ازش رفتیم بالا که بابا گفت سریع بیاین پایین اینجا مِنبَره... فقط نفهمیدم چرا اونجا هروقت من و داداش به مامان گفتیم آب میخوایم، مامان چشماش خیس می‌شد...🥺😢 موقع برگشت از مغازه های اونجا برای فامیل و دوستامون سوغاتی خریدیم...تسبیح‌های کوچیک که فروشنده میگفت تُربته و مُهر... بابا برای من و داداش هم نفری یه بادکنک هِلیومی خرید...🎈 اومدیم هتل و بعد از ناهار و استراحت دوباره رفتیم حرم... مامان به بابا گفت اگه میشه شما و دخترا بین الحرمین بشینین، من با پسرا برم زیارت...😊 بابا جون قبول کرد و من و داداش خوشحال شدیم و همراه مامان جون راه افتادیم...😌 اول رفتیم حرم حضرت عباس...من و داداش خیلی پرده‌های مخمل حرم امام حسین و حضرت عباس رو دوست داریم...🤩 مامان یه کم دعا خوندم و میخواستیم بیایم که دیدیم یه خانمی گریه میکنه و تند تند این ور و اون ور میره...مامان گفت بنده خدا بچه‌اش رو گم کرده...داداش گفت چرا مثل ما حرف نمی‌زنه؟ مامان گفت چون عربه و عربی حرف می‌زنه... میخواستیم از در بیایم بیرون که یه دختر بچه کنار یه خادم وایساده بود و گریه می‌کرد...مامان پرسید گم شده؟ خادم که یه مدلی فارسی حرف می‌زد گفت بله گم شده مامان گفت من مامانش رو دیدم...بدین ببرمش پیش مامانش... یه خانم دیگه که اونم عرب بود و اون دختر بچه با ما اومدن...دختر گریه می‌کرد و مامان بغلش کرد و موهاش رو ناز کرد و یه شکلات هم بهش داد...🥺 من برای گریه های دختر بچه ناراحت بودم نگاه کردم و دیدم داداش هم بغض داره...😞 مامان همون جایی وایساد که مامان دختر بچه رو دیده بودیم...چند دقیقه که گذشت دوباره اون خانم رو دیدیم و دختربچه از بغل مامان پرید بغل مامان خودش...مامانش انقدر خوشحال شد که حتی تشکر هم نکرد. مامان چشماش خیسه خیس شد، اما اون خانم عرب خیلی از مامان تشکر کرد...🙏🌹 من و داداش خوشحال بودیم که دختربچه مامانش رو پیدا کرد...😍 وقتی بابا رو دیدیم من و داداش همه ماجرا رو تعریف کردیم... بابا با لبخند گفت پس خدای مُسَبِّب مامان و شما رو وسیله قرار داد...😊 من گفتم یعنی چی؟ بابا گفت یکی دیگه از صفات خدا مُسَبِّب به معنی سبب‌ساز هست... خیلی وقتا خدا جون کارا رو به وسیله بنده هاش انجام میده... شرایط رو طوری میچینه که شرایط برای انجام کار خوب بنده ها مهیا بشه حالا بستگی داره اون بنده انجام بده یا نده... الان خدا خواست که به وسیله مامان و شماها اون دختر به مامانش برسه...😊 بابا به مامان گفت خوش به حال شما که سبب خیر بودی...😇 بعد از چند دقیقه استراحت، من و داداش با مامان رفتیم زیارت حرم امام حسین علیه السلام... خدا جونم خدای مُسَبِّب، چقدر خوبه که ما رو وسیله کار خوب قرار دادی... میشه کمکم کنی همیشه سبب و وسیله کارای خوب باشم.‌.. 😇 دوستت دارم خدا جونم...❤️ ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝