eitaa logo
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
22.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
32 فایل
✍🏻اینجا قراره تکنیک های مؤثر فرزندپروری رو مرور کنیم و آنچه والدین برای روزمره ای شاد لازم دارن رو بهشون پیشنهاد بدیم😊 #نکات_تربیتی #تجربه_های_والدین #قصه ⛔استفاده از محتوا فقط با ذکر لینک مجاز است 🆔ادمین @Kidiyo_admin تبلیغات: @ResponseTeam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤حضرت امام در خصوص تربیت فرزندان معتقد بودند: 🌿«با بچه ها روراست باشید تا آنها هم روراست باشند. الگوی بچه پدر و مادر هستند.‌‎ ‎‌اگر با بچه درست رفتار کنید بچه ها درست بار می آیند. هر حرفی را که به بچه ها زدید به‌‎ ‎‌آن عمل کنید».  ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
❗️❗️والدین دلسوز و مهربان ❓❓آیا می‌دانید...🧐 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🌀اجازه بدهید حسّ کنجکاوی کودکان با خراب کردن اسباب‌بازی هایشان، پاسخ داده شود تا آرام آرام، جذّابیت این کار برای آنها از بین برود. برخی معتقدند باید مراقبت از وسایل شخصی را از همان ابتدا به فرزند یاد داد؛ امّا این دسته از دو نکته غافل‌اند که: 🔸اوّلاً کودک، بویژه در سنین دو یا سه سالگی و پایین‌تر از آن، مراقبت از اشیای شخصی را در سالم نگه‌داشتن آنها نمی‌داند. او دوست دارد از وسایلش استفاده کند و خراب کردن اسباب‌بازی را هم نوعی استفاده از آن می‌داند. 🔹ثانیاً کودکان هر اندازه به هفت سالگی نزدیک‌تر می‌شوند، حسّ مراقبت از وسایل در درونشان قوی‌تر می‌شود ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
15.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 موضوع : بهترین بازی ها برای فرزند "استاد تراشیون" ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی ضد استرس عالی برای بچه ها و بزرگ ترها به کمک بادکنک و آرد ذرت😍😍😍 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی با دایره😍 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕به نام خدای قصه های قشنگ 💕 یکی بود یکی نبود، غیر ازخدا هیچ کَس نبود😊 یه جنگل داریم مثل تمام جنگلای دنیا قشنگ و پر از درخت.🌲🌳🌳🌴🌲🌳🌲 حیوونهای زیادی توی جنگل ما زندگی می کنن، که اسم یکی از اونها تانا است. تانا یه گنجشکِ خیلی قشنگیه به طوریکه هر حیوونی اونو می بینه ازش تعریف می کنه و به به و چه چه راه میاندازه.🐤 قصّه از اون جا شروع شد که... تانا یه گل سر خیلی قشنگ داشت وهر روز که از خواب بلند می شد اونو به سرش می زد و این طرف و اون طرف جنگل پرواز می کرد. گل سر تانا سفید بود و یه نگین طلایی روش داشت. همه ی حیوونهای جنگل تانا رو به خاطر زیباییش تحسین می کردن. یه روز صبح تانا وقتی از خواب بیدار شد با تعجب دید که گل سر،سر جاش نیست همه جای اتاقش رو گشت ولی پیدا نشد که نشد…😔 تانا با ناراحتی به پیش مادرش رفت.مادر در حال آماده کردن صبحانه بود.تانا به مادرش گفت:مادر جون ،گل سر منو ندیدی؟ مادر گفت؟سلامت کو عزیزم؟ تانا خیلی ناراحت بود با این حال از مادر عذر خواهی کرد و گفت:مامان جون سلام من خیلی ناراحتم چون گل سرم نیست. مامان باتعجب گفت یعنی گمش کردی؟😳 تانا با ناراحتی سرش رو تکون داد.😔 مادر با مهربونی دخترش رو بغل کرد وگفت:برو توی جنگل و از دوستات بپرس شاید اونا دیده باشن من مطمئنم که حتماً پیداش می کنی. تانا به سمت جنگل پرواز کرد. اول از همه پیش سنجاب، یکی از دوستاش که همیشه با هم بازی می کردن، رفت.🐿 اسم سنجاب نانی بود.نانی وقتی تانارو دید فکر کرد که مثل همیشه اومده تا با هم بازی کنن ولی تانا خیلی ناراحت بود. وقتی نانی رو دید بدون معطلی سلام کرد و گفت:نانی تو گل سر منو ندیدی؟ نانی با تعجب گفت:مگه گمش کردی؟ تانا با ناراحتی گفت:با خودم حدس زدم شاید دیروز که این جا بازی می کردیم گمش کرده باشم.😔 نانی گفت من این جا ندیدیمش ولی اگه پیداش کردم بهت خبر میدم. تانا از نانی تشکر کردو دوباره شروع به پرواز کرد.یاد دوست دیگه اش خرگوش افتاد .اسم خرگوش پِتی بود.🐇 پتی مشغول تمیز کردن دورو بر خونه اش بود تا چشمش به تانا افتاد دست از کار کشیدو به سمت اون رفت. تانا به دوستش سلام کرد و بدون معطلی پرسید؟ پتی تو وقتی داشتی این جا رو تمیز می کردی گل سر منو ندیدی؟ پتی گفت: همون که رنگش سفیدِ و خیلی برق میزنه؟ تانا گفت:آره درسته همونه، دیروز گمش کردم. پتی با ناراحتی گفت:چه حیف شد خیلی قشنگ بود.😢 خلاصه تانا گشت و گشت ولی خبری از گل سر نبود. جغد دانا تانا رو دید و دلیل ناراحتیش رو پرسید.🦉 تانا هم خیلی مفصل همه چیز رو برای اون تعریف کرد. جغد دانا لبخندی زد و گفت:من فکر کنم که بدونم گل سر براق تو کجا باید باشه.😊 تانا خندید و باخوشحالی پرسید:واقعا می‌گی جغد دانا؟ کجاست؟ بیا بریم هر چه زودتر پیداش کنیم. جغد دانا لبخندی زد و گفت: پس پرواز کن و دنبال من بیا.🦉 دوتایی پرواز کردن و رفتن هر چی جلوتر رفتن تانا دید که دارن به مغازه ی کلاغ پر سیاه نزدیک میشن.🐧 تانا با تعجب پرسید:برای چی ما اومدیم این جا؟ جغد دانا گفت: وقتی بهم گفتی گل سرت برق میزنه فهمیدم که گل سرت باید پیش کلاغ پر سیاه باشه چون کلاغ فقط چیزای براق و دوست داره و همیشه تو جنگل می گرده و این وسائل رو جمع می کنه.👌 وارد مغازه ی پرسیاه شدن و دیدین که پرسیاه داره مغازشو تمیز می کنه. هر دو به پرسیاه سلام کردن.🐤🦉 پرسیاه گفت: سلام خیلی خوش اومدین اگه از چیزی خوشتون اومده بگید براتون بیارم. جغد دانا لبخندی زد و گفت: پرسیاه جان تانا گل سرش رو گم کرده، می خواستم ببینم تو وقتی صبح داشتی توی جنگل چرخ میزدی، پیداش نکردی؟ پر سیاه خودش رو کمی تکون داد و ابروهاشو تو هم کشید و گفت:این گل سر چه شکلی بود؟🧐 تانا گفت:یه گل سر سفید بود که روش یه نگین براق داشت. پر سیاه گفت :پس اون گل سر قشنگ مال تو بود؟ من اونو پایین درخت توت پیدا کردم. تاناخیلی خوشحال شد و گفت: آره خودشه بالای درخت توت خونه ی ماست.😊 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝