تَعریفِ مَن از عشْق هـَمان بود که گُفتَم
در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است(: ❤️
#تلنگࢪانه
هرکاریمیتونیبکنکہگناهنکنے‼️
وقتاییکہموقعیت #گناه پیشمیاد🥀
دقیقا قافلہ کربلای حسینِ زمان{؏ٖ} روبروٺھ
و یہ دره عمیقِ خطرناک پشتِ
سرت
💭اگہ بہ گناه #بلہ بگے
بہ هَلمِنمُعیٓنِ ....
مهدی فاطمہ #نہ گفتی💔
منسرمگرمِگناهاست
سرم داد بزن🗣••
سینہات سخت بہ تنگ آمده
فریاد بزن🗣
#امام_زمان
#اندڪی_طنز😁
👤#استاد_رائفیپور:
با یه آتئیست (خدا ناباور) داشتم بحث میکردم،
وقتی کار به جایی رسید که دیگه جواب منطقی نداشت بهم بده.
گفت:
به قرآن خدا وجود ندارههه! 😳😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
▫️گناه جاریه چیست؟؟
▫️گناهی که اثرش بعد از مرگ هم باقی می مونه؛
مثل انتشار یک کلیپ مبتذل، یک خبر دروغ یا حدیث اشتباه.
غفلت کنیم تا قیامت گرفتار میشیم
#ترک_گناه
#رزق_امروزمون 💡
┄┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@rcrcrcrcjik
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
کوچهشهدا -!'🇵🇸
بسمحق...🍂 #پارت23 پسرکفلافلفروش اینقسمت#فدائیرهبر _._._._._._ اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام
بسمحق..🍂
#پارت24
پسرکفلافلفروش
ادامه#فدائیرهبری
_._._._._._
هادی...
هادی...
اما انگار حرفهای من را نميشنيد.چشمانش را اشك گرفته بود. به اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند.
همينطور كه هادی به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها قرار گرفت.
من از دور او را نگاه ميكردم. ميدانستم كه هادی بدن ورزيدهای دارد و از هيچ چيزی هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.
همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پارهآجر محكم به صورت هادی و زير چشم او اصابت كرد.
من ديدم كه هادی يكدفعه سر جای خودش ايستاد. ميخواست حركت
كند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد و باز روی زمين افتاد.
از شدت ضربهای كه به صورتش خورد، نميتوانست روی پا بايستد. سريع به سمت او دويدم. هر طور بود در زير بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم.
خيلی درد ميكشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگی روی صورتش ايجاد شده و همهی صورت و لباسش غرق خون بود.
هادی چنان دردی داشت كه با آن همه صبر، باز به خود ميپيچيد و در حال بی هوش شدن بود.
سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم.
چند روزی در يكی از بيمارستانهای خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی كه برايش افتاده نزد.
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايی از صورت هادی چندين روزبيحس بود.
شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی
هادی لبخند ميزد، جای اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزی صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پايگاه بسيج ميخوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس ميگرفت تا آنها نگران سالمتی اش نباشند.
بعدها رفقا پيگيری كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما هادی كه همه هزينهها را از خودش داده بود لبخندی زد و پيگيری نكرد.
حتی يكی از دوستان گفت: من پيگيری ميكنم و به خاطر اين ماجرا و بستری شدن هادی، برايش درصد جانبازی ميگيرم.
هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد!
هادی هيچ وقت از فعاليتهای خودش در ايام فتنه حرفی نزد، اما همه دوستان ميدانستند كه او به تنهايی مانند يك اكيپ نظامی عمل ميكرد.
ادامه دارد..
#یک_لقمه_کتاب📚
┄┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@rcrcrcrcjik
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
هدایت شده از ↳🕊Expectation↲
♥️͜͡🖐🏻
بسمربالرضا|❁
دلمهواۍتوڪردههزارمرتبہشُڪر
دلِبدونِتورابیگماننمیخواهم:)
🖐🏻¦⇠#السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا
#طنز_جبهه
تازه چشممان گرم شده بود که یکی از بچهها، از آن بچههایی که اصلاً این حرفها بهش نمیآید، پتو را از روی صورتمان کنار زد و گفت: بلند شید، بلند شید، میخوایم دسته جمعی دعای وقت خواب بخوانیم.😄
هر چی گفتیم: « بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یک شب دیگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصلهاش را نداریم.»😢
اصرار میکرد که: «فقط یک دقیقه، فقط یک دقیقه. همه به هر ترتیبی بود، یکی یکی بلند شدند و نشستند.»😁
شاید فکر میکردند حالا میخواهد سورهی واقعهای، تلفیقی و آدابی که معمول بود بخواند و به جا بیاورد، که با یک قیافهی عابدانهای شروع کرد: بسم اللـ....ه الرحمـ....ن الرحیـ....م همه تکرار کردند بسم الله الرحمن الرحیم... و با تردید منتظر بقیهی عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه کرد: «همه با هم میخوابیم»😂🤲بعد پتو را کشید سرش.😂🙃
بچهها هم که حسابی کفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با یک جشن پتو حسابی از خجالتش در آمدند.😁
تو انقد وجود نازنینت برای خدا با ارزشه که خدا به کائناتش دستور میده:✨
عشقم و بنده ام رو جانشینم امروز امتحان میشی تا پخته تر بشی
و در نهایت یه ورژن قوی تر شی☺️💪
تو باعث افتخاری
تو بی نظیری💯
صبحت دلپذیر💚
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕