eitaa logo
کوچه شهدا 🇵🇸 ! ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
21.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
48 فایل
˹﷽˼ 『بسم‌اللھ‌ِ:)!』 . _ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه +کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، _نه‌رفیق . .🖐🏽 . . +اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 . +رسانه‍ ما: @hayati_r جهت رزرو تبلیغات : https://eitaa.com/tabliigh_120
مشاهده در ایتا
دانلود
یادمه میخواستیم با دانشگاه بریم هویزه خداشاهده وقتی استوری دوستام رو شش صبح دیدم ،مثل یه بنا که زیرش خالی میشه و فرو میریزه ،فرو ریختم . بیانش اینجوری آسونه برانوشتن، ولی من احساس میکردم عزیزم رو از دست دادم ،تا شب هیچی نخوردم منی که جلوی هیشکی گریه نمی کردم ،جلو همه بلند بلند زار میزدم ،تو عمرم قلبم برا هیچ ناراحتی درد نگرفت ولی حاج قاسم انگار فرق داشت برا من با همه ادمای خوب .... نام : فاطمه .پ آیدی :... " "
•°{سرباز رهبر♡}°•: سلام علیکم صبح جمعه بود.۱۳ دی ۱۳۹۸ از سر و صدای توی حال بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم.ساعت ۸ بود. به بدنم کش و قوسی دادم و از اتاق بیرون زدم. دیدم بابام ایستاده جلو تلویزیون و بادقت و با حالتی مغموم به اون زل زده... مادرم هم داشت اشک میریخت..... به تلویزیون نگاه کردم.دیدم عکس سردار هست با این عنوان که ترور شدن و به شهادت رسیدن. البته اون موقع من فقط یک بار ایشون رو اون هم در اخبار دیدم و هیچ شناختی ازشون نداشتم اما زمانی که فهمیدم ایشون ترور شدن،دلم لرزید با این که نمیشناختمشون این نشناختن و منقلب شدن برای خودم هم جالب بود اما...... اما وقتی رفتم سراغ فضای مجازی‌تحقیق کردم و ایشون چه کسی هستن تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده و به اصطلاح دوهزاریم افتاد اون لحظه بود که زمان ایستاد و عقربه ها به کندی حرکت میکردن. عادت نداشتم جلوی جمع احساساتمو بروز بدم برا همین همش دنباله یه جا بودم که تنها باشم و خودمو خالی کنم. از همون زمان بود که زندگیم عوض شد و میدونم و مطمئن هستم که هزاران نفر دیگه هم با شهادت ایشون بهشون تلنگر وارد شده و خودشونو پیدا کردن. به قول استاد رائفی پور زمانی که همه مردم حتی اونایی که اصلا فکرشو نمیکنیم منقلب میشن و اشک میریزن برا یه شخصه مهمی مثله حاج قاسم مطمئنا امام زمان(ارواحنا فداه) دارن اشک میریزن و این باعث میشه شیعیان دگرگون بشن این دگرگون شدنم اصلا دست آدما نیست..... حرف زیاد هست و فرصت کم و به عنوان حرف آخر امیدوارم که بتونیم راهشون رو ادامه بدیم و اینکه تا وقتی هم که انتقام خون حاج قاسم رو نگیریم آروم نمیشیم. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم نام : (ف.الف) آیدی :... " "
سلام ما یعنی همه خانواده حاج قاسم رو میشناختیم و ایشون رو خیلی دوست داشتیم و به ایشون ارادت داشتیم. من شب قبل از شهادت دیر خوابیده بودم و صبح که به خاطر خستگیم هنوز خواب بودم و تقریبا ظهر شده بود. خواهرم هم از شنیدن خبر شهادت حالش بد بود برای بیدار کردن اومد داخل اتاق و اسمم رو صدا کرد و گفت شنیدی حاج قاسم رو شهید کردن حضرت آقا تنها شد💔 من فکر کردم یه شوخیه و گفتم اصلا بامزه نیست اون هم گفت پس بیا تلوزیون رو بیبن. من همونطور توی شک موندم و رفتم نماز جمعه همه برعکس همیشه ساکت بودند و فقط یکم صدای پچ پچ مردم میومد به محض شروع خطبه و با تسلیت امام جمعه اما... حتی من هم نمیدونم چطور گریه میکردم درحالی که همه گریه ها چه زن و چه مرد در هم تنیده شده بود 💔. حاج قاسم توی زندگی ما نقش داشت و همیشه ایشون رو مراقب رهبرم میدونستم با رفتنشون تا چند هفته هنوز باورم نمیشد💔😞 نام: بنت الحیدر آیدی : bentolhidar " "
سلام من صبح خواب بودم داداشم اومد گفت: بیدار شو حاج‌قاسم رو ترور کردن. گفتم: برو بابا کی جرات همچین غلطی رو داره ؟؟اشتباه شنیدی. بعد که رفتم اخبار رو نگاه کردم انگار یه سطل آب یخ رو سرم خالی شد.دیگه اشکم بند نمی‌اومد ، خیلی حالم بد بود حس یتیمی و آوارگی داشتم و دارم😭😭 اسم مستعار:مرصاد آیدی:... " "
سلام .... خاطره ی تلخی بود ...!! درسته چند وقته که گذشته اما وقتی در تلوزییون اسم حاجی یا عکسش را که پراز ابهت است را میبینم انگار تمام غم های دنیا در دلم فوران میکنند.‌‌.. به نظر شما ما چه کسی رو از دست دادیم؟ شما به حاجی به چه چشمی نگاه میکنید... من که ایشون رو اندازه تمام پدارن این مرزو بوم دوست دارم... واحساس میکنم یه حس پدر دخترانه ای بین ما بوده وهست ... درست و دقیق یادم می اید شهادت حاج قاسم رو... اونروز من هم عزیزی رو تازه از دست داده بودم ... وانگار دوغم جانسوز در دلم بود ... ای وای من ماشین حامل حاج قاسم و یارانش تکه تکه شده بود ... بزارید بیشتر از این یادم نیایید و تا همینجا بس است ... ولی میخوام بگم حاج قاسم عزیز ما از دشمنانت نمی هراسیم چون تازه اول بسم الله است... بسم الله القاسم الجبارین... این علم بر زمین نمی ماند سردارم🥀🕊 بچه های آسید علی نام :نازنین غلام زاده سقایی آیدی : NazaninGholamzade " "
آن شب خانه ی خاله ام بودیم.شب را همان جا ماندیم من و مادرم و خاله ام تصمیم گرفتیم،از لذت حرف زدن در سکوت شب بگذریم و بجایش بعد از نماز صبح درد و دل کنیم :) بیدار که شدیم نماز خواندیم و نشستیم در آشپزخانه و مشغول صحبت کردن و خوردن دسر شدیم ، که یک دفعه شوهر خاله ام یااللهی گفت و بعد از اجازه ما امد و خبر شهادت سردار را داد :-\ باورم نشد گفتم شایعس. به اخبار فضای مجازی اعتقاد چندانی نداشته و ندارم.اما گفت ن انگار حقیقت دارد می خواستم این حرف شوخی ای بیش نباشد ،برای اثباتش تلویزیون را با اینکه دوبچه کوچک خواب بودند؛ روشن کردم تیتر قرمز رنگِ *خبر فوری* چشمانم را به سوی خودش کشید با سرعت خواندمش ناگهان دسری را که خودم انقدر بهش شکر اضافه کردم در دهانم تلخ شد😔💔 آن وقت ها زیاد ژنرال را نمی شناختم فقط میدانستم فرمانده سپاه قدس است همین!!اینکه چه عارفی بوده و چه کرده را نمی دانستم حتی نمی دانستم ایشان یک ژنرال جهانی است نام شهید ابومهدی المهندس که یکبار به گوشم نخورده بود اخ که چه جاهل بودم :-| (اما همیشه دوست داشتم یک بار ببینمشان از ان افردای بودند که حس می کردم خیلی بزرگ اند و آشناترین غریب هستند حاج قاسم پدرم را می گویم💔)فرض کنید با خواندن خبر چگونه ارزویم محال شد و از جلوی چشمانم پر کشید :-( حالا که قدری بیشتر میدانم و چیزهایی از ایشان خواندم و شنیدم حسرتم بیشتر شده که ای کاش یکبار از نزدیک می دیدمشان.... به امید هستیم✌️ نام و نام خانوادگی یا اسم مستعار:او :-) آیدی ایتا :.... " "
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وقتتون بخیر در روز ۱۳ دی سال ۹۸ من تا نیمه شب داشتم درس می‌خوندم چون فردای آن روز امتحان ریاضی۱ داشتم . ساعت ۳ نصف شب مطالعه من تمام شد و رفتم سراغ گوشی و فضای مجازی که دیدم داخل چند سایت خبر از شهادت حاج قاسم سلیمانی نوشته بودند ولی به طور قطعی نبود و من هم اصلا باورم نمیشد که سردار سلیمانی به شهادت رسیدند و یک مقداری نگران بودم ولی گفتم ان شاءالله که شایعه باشد و خوابیدم. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم در شبکه خبر ،اطلاع از شهادت حاج قاسم دادند و به شدت ناراحت شدم و گریه کردم و حتی تصاویری دلخراش از انفجار ماشین حاج قاسم دیدم که بیشتر ناراحت شدم.اون روز به شدت دلم گرفته بود و اصلا حوصله درس و امتحان هم دیگه نداشتم. من قبل از اینکه سردار سلیمانی به شهادت برسند با ایشان آشنایی داشتم چون پدرم از کارهای بزرگ ایشان برای کشورمان و عملیات هایی که انجام داده بودند،برای من گفته بودند. واقعا حاج قاسم سردار دل ها هستند و بسیار خوش اخلاق بودند.حاج قاسم تنها برای ما یک فرمانده نبودند بلکه یک پدر دلسوز برای ما مسلمانان بودند‌. درسته که ما پایگاه عین الاسد موشک باران کردیم ولی این انتقام اصلی نیست به گفته رهبر کشورمان این فقط یک سیلی بوده هست و دشمنان منتظر انتقام اصلی باشند. نام:مهدی شیرازی آیدی در ایتا:Mahdii_Bs
سلام. من اون روز با صدای مادر و پدرم که داشتند با تعجب بلند حرف می زدند و اخبار رو می دیدن بیدار شدم‌. نه مادرم نه پدرم نتونسته بودن باور کنن این خبر رو. منم تا شنیدم تلخندی زدم که نه بابا مجروح شدن شاید اشتباه شده اصلا مگه میشه سردار ما... ما نیاز داریم سردارو مگه میشه خدا ازمون بگیره ایشونو... الانم که دارم می نویسم دارم گریه می کنم اون روز یکی از بدترین روزای عمرم بود باور نکردم نمی خواستم باور کنم. زنگ زدم دختردایی م مثل همیشه باهم بریم مصلی نماز جمعه. هر هفته سعی می کردیم بریم تو راه کلی باهم شوخی و بگو بخند می کردیم اون روز وقتی دخترداییم رو دیدم اونم باور نکرده بود. تمام راه تا مصلی ساکت بودیم هر چند وقت یه بار یکی مون اون یکی رو دلداری می داد که نگران نباش بابا شایعه است الان میریم مصلی کلی می خندیم همینجوری پیاده رفتیم تا مصلی. به خاطر اون خبر اون قدر هول شده بودیم که زودتر از همیشه رفته بودیم نیم ساعت مونده بود به اذان ولی مصلی قلقله شده بود در حدی که جا برا نشستن نبود حتی تو محوطه من و دختر دایی م همینکه نزدیک مصلی شدیم و شدای بلندگو ها که داشتن خبر شهادت حاج قاسم رو می دادن شنیدیم دیگه نفهمیدم با چه حالی خودمو رسوندم به مصلی فقط فهمیدم رو اولین سکویی که جای خالی پیدا کردم افتادم فقط زار زار گریه می کردم اون روز حالی که تو نماز جمعه داشتم با همه جمعه ها فرق داشت نام: طباطبایی ایتا:Adyan_mazaheb " "
سلام. اون روز ساعت۷ صبح بود که پدرم منو بیدار کرد و گفت:بیا یه خبر خیلی مهمی دارن پخش میکنن،به نظرت حقیقت داره؟! رفتم و دیدم که عکس حاجی رو زدن و زیرش نوشتن شهید حاج قاسم سلیمانی! . اولش باور نکردم و شروع کردم به عوض کردن کانال ها. وقتی واکنش بقیه شبکه ها به شهادت حاج قاسم رو دیدم ، انگار تموم دنیا به روی سرم خراب شد. خجالت میکشیدم در کنار پدر و مادرم گریه کنم تا اینکه به اتاقم رفتم و یک دل سیر گریه کردم😭 حتی نتوانستم صبحانه ام را بخورم. نام: Reza آیدی ایتا:Yazdanshnas " "
سلام میخوام از بدترین روز عمرم بگم روزی پدرمون رفت و یتیم شدیم جمعه بود دوست پدرم خونه ی ما بود حدوداً ساعت ۸ صبح و این ها بود بیدار شدم دیدم پدرم دارن به دوستشون میگن خیلی آقا بودن ایشون دست راست رهبر بودن پیش خودم گفتم مگه الان نیستن 🖤 بعد یکم که هوشیار تر شدم متوجه این غم بزرگ شدم و همون لحظه بغضم ترکید و وقتی شنبه رفتم مدرسه، مدرسه ی ما همیشه صف داشتن بچه ها تو حیاط پر از هیاهو بود ولی اون روز هیچکس حال سر کلاس نشستن هم نداشتیم همه بهم تسلیت میگفتن 💔💔💔 نام مستعار: لبیک یا زینب آیدی: labayik_ya_zayinab_313 " "
دردلم هوای توست "ومیدانم که میدانی..." ♥️🌱 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
سلام علیکم بنده بی نشان هستم من خواب بودم با صدای گریه مامانم بیدار شدم داداشم میزد رو سرش مامانم میزد رو صورتش گفتم چی ‌ شده گفت سردار رو زدن گفتم نه بابا شایعه هست فاطمیه پارسال هم میخواستن بزننش نشد تا زیرنویس شبکه خبر رو دیدم دنیا رو سرم خراب شد 1ساعت بعدش حرکت کردم سمت شهدای هویزه تو تاکسی که بودم داشتم گریه میکردم رادیو هم خبر شهادت سردار رو اعلام کرد راننده هم تا اون موقع نشنیده بوده زنگ زد به یکی بهش گفت حقیقت داره اونم گفت آره هم من گریه میکردم هم راننده‌. نام:بی نشان آیدی:.... " "
بسم‌‌ربِ‌حاج‌قاسمــ🍃' شایدباورتون‌نشہ.. بندھ‌تا‌ساعٺ‌یکِ‌بعدازظھر‌روزِ‌جمعہ، خبرندا‌شتم‌حاجے‌رو‌بہ‌شھادٺ‌رسوندن🌿! ازصبح‌کہ‌بیدار‌شدم‌..‌درگیر‌درس‌خوندن‌براے امتحانابودم..خانوادھ‌ام‌همینطور.. ‌مشغول‌کارهاشون‌بودن ! کسےتلویزیون‌یارسانہ‌اےروچک‌نکرد.. نمیدونم‌چرا‌ولےقطعا‌حکمٺ‌دارھ.. براےناهارمھمون‌داشتیم.. قشنگ‌یادمہ.. داییم‌اولین‌نفر‌وارد‌خونمون‌شد.. چشاش‌سرخ‌بود.. بعد‌پشت‌سرش‌بقیہ‌هم‌دسٺ‌کمےازش‌نداشتن.. پدرم‌پرسید‌چہ‌خبرشدھ؟! داییم‌گفٺ‌مگہ‌خبر‌ندارید‌.. دیشب‌‌حاج‌قاسمو‌ترورکردن.. بہ‌لحظہ‌نکشید‌جو‌خونہ‌گرفتھ‌شد.. ازکسےصدایےدرنمیومد.. گوشیمو‌برداشتم..اولین‌عکسےکہ‌دیدم.. عکسِ‌دسٺ‌سرداربود . . . عکسِ‌انگشتر‌شون . . . ناخوداگاھ‌یادِ‌روضہ‌ابا‌عبدلله‌افتادم.. [انگشتر‌توےدستاےخونے💔'] ناهارکہ‌از‌گلومون‌پایین‌نرفٺ‌هیچ.. نفھمیدیم‌مھموناکےرفتن🚶‍♂ مھمونامون‌کہ‌رفتن.. نشستم‌یہ‌دل‌سیر‌هق‌هق‌ڪردمــ.. فرداش‌تومدرسہ.. هیچ‌کس‌نمیخندید.. بادوستام‌انقدرگریہ‌کردیم.. هممون‌حسِ‌یتیم‌شدن‌داشتیم.. یادمہ‌سر‌امتحان‌فقط‌عکسِ‌حاجےتوذهنم‌بود.. خلاصہ‌کنم‌خاطرھ‌خیلےتلخےبود.. بدجورتا‌تہ‌قلبمو‌اتیش‌زد.. التماسِ‌دعا‌...یاعلےمدد نام:سیدحسیݩ آیدے: ... " "
. . . صداے تیک تیک عقربه های ساعت ثانیه به ثانیه ی ماجرابرسَرم میڪوبد. تازهِ به خودم آمده امـ چه شد؟ بازهم به همان دقیقه هایی ڪه صداے هق هق مردم را میشنیدم درگوشم تڪرارمیشود. انگارڪه بخواهدجانم رابگیرد! اِکراهَش رابیشترمیکند... هنوزهَم صدای قدم هایم که دراثرکوبیده شدن محڪم کفش هایم روی زمین بوددرسرم صدامیڪند. چندین شب است ڪه درخواب درست مثل آن روزفقط میدوم وبه خانه امان نمیرسم. ازآن روزهروقت واردخانه میشوم انگارڪه منتظرم مادرم چیزی بگوید. صداے تلوزیون آزاردهنده شده است،ازهرچه خبراَست بیزارم.... الان چندهفته است ڪه وقتی پایم به شلوغی های درب ورودی حسینیه بازمیشودهمان صحنه ایی که صدای حاج میثم نوحه ی این گل رابه رسم هدیه تقدیم نگاهت ڪردم رامیخواندومردمی که سرگردان ازشدت گریه به یک دیگرپناه می آوردند و زار میزنند تکرارمیشود. مگرمیشودفراموش کنم کمرهایی ڪه ازرفتنت خم شد مگرشدنیست فاطمیه های بعدی بیایید ومن درسرم نوحه ی حاج محمودکه برای رفتنت خواند(عجب فاطمیه ای شد امسال...) تکرارنشود. آنقدرکه مادرانه شهیدشدی محال است،روضه های مدینه رابخوانندویادت نکنم... میدانی تازه داردجای خالیت توذوق میزند. حالامانده خان طومان هاآزادشوندوازنبودنت فقط حالمان ابری شود. جایت خالی آقافرمودن درقدس نمازخواهیدخواند. ڪاش میبودے بااینکه ندیدمت ولی آنقدردلم تنگ است ڪه چشمانم به راحتی آرامـ نمیگیرند دلخوشی این روزهایم این جمله است الحمدالله ڪه سرداربه آرزوش رسید(: . به بهانہ حوالے ۳۶۵روز از رفتنت نام : آیدی:.... " "
شبش مهمون داشتیم،دقیقا یادمه نزدیک ساعت یک بود که پسرشون داشت میگفت:به نظر من این پاسدارا همشون تروریستن! همون لحظه خیلی دلم گرفت،داشتم درس می‌خوندم تو اتاقم که صداشو می‌شنیدم روی کاغذ جلوم نوشتم [ راهت را ادامه خواهم داد ای شهید!] تاریخ هم زدم. رفتن و مثل هر شب خوابیدم.صبح با صدای مادرم که میگفت گوشیم کو؟گوشیم کو؟بیدار شدم.تا دید چشم هام بازه گفت:سردار و شهید کردن! به ثانیه نکشید که یا ابالفضلی گفتم و از جا کنده شدم. از پشت نرده های راه پله برادرم رو دیدم که با چشم های اشکبار به تلویزیون خیره شده بود.متوجه من شده بود سرش و برگردوند و بی رحمانه خنده تلخی به صورتم پاشید... من با شوک به نوار سیاه کنار تلویزیون خیره شده بودم... دیگه طاقت نیاوردم و نشستم رو پله. چند لحظه زیر نویس های تلویزیون رو خوندم اما انگار بغض گلویم را میخورد.و بعد به اتاقم رفتم و گریه کردم و فقط به حرف های مهمانمان فکر کردم... آن زمان که او داشت می‌گفت پاسدار ها تروریست هستن قرار بود چند دقیقه بعدش یه پاسدار واسمون جونشو فدا کنه (:💔 نام: ضـحیٰ متوسلیـانs.r آیدی:... " "
سلام من ۱۰اذر بابای عزیزم رو ازدست دادم مامانم با رفتن بابا به کما رفت و ۲۵اذر مامان هم رفت پیش بابا 😭😭همزمان با تشیعع مامانم همسرم بعلت بیماری خاص بیمارستان بستری شد به خاطر شرایط خاص روحی که داشتم در منزل خواهرم بودم اون صبح غم انگیز با صدای گریه های خواهرم بیدارشدم دلهره تمام وجودم رو گرفت خدایا کی فوت کرده ؟؟ باورم نمیشد سردار 😭😭😭شوک عجیبی انگار پدرم رو دوباره ازدست دادم فقط خدا صبر و تحمل میده به بنده هاش شهادت هنر مردان خداست انشالله دعای سردار شهید شامل حالمون بشه 💚 نام: تسنیم سادات موسوی آیدی: .... " "
من فقط خواستم بگم یه سری بچه هایی هم هستن ، که از بعد تولد پدرشون گفته حاج قاسم و رهبر از خونواده مهم تره ، عزیز تره، جون بده براشون ... طوری بزرگ شدن که با دیدن عکسشون هم اشک میریختن... حالا یکی از عزیزترین کسامونو شهید کردن... داغی که رو دلم گذاشتن گفتنی نیست... همین بس که وقتی فهمیدم دیگه کنترلی و خودم نداشتم... سه هفته بدون غذا گذروندم... چون کسی که عزیز ازدست میده که غذا نمیخوره به خودش نمی‌رسه.... کاش بلاگردونت میشدم حاج قاسم...🖤 کاش خونواده من میرفتن و ط میموندی ...🖤 نام : زینبِ حاج قاسم :) آیدی: .... " "
سلام برا نماز صبح بیدار شدم وقتی اعمالم تموم شد. خوابیدم معمولا گوشیمو چک نمیکنم ولی حدودا ساعت 6 بود که رفیقم خبر شهادت حاج قاسم داد ناراحت و دستپاچه بود تحیر غریبی داشت به دوستم گفتم انا لله و انا الیه راجعون و بهش گفتم شهادت حقش بود قطع کردم و الان دیگه داشتم خودمو دلداری میدادم و فک کردن به خوابی که دیدم.. تا شب فکرم مشغول بود و نتونستم گریه کنم تا شب که رفتم مسجد و با دو سه تا از دوستان روضه خوندیم نام :خادمم، خادم الزهرا آیدی: khademolzahra * " "
روز جمعه زمانی که پدر و مادرم در حال خواندن دعای ندبه بودند، و زیر نویس رو دیدند داشتن با خودشون صحبت میکردند متوجه دو تا کلمه شدم 《حاج قاسم》《شهادت》😭 نمیدونم چه طور بیدار شدم و گفتم که نه دروغه شایعه است.... نمی تونه واقعی باشه... وقتی که مطمئن شدم که این اتفاق افتاده همون لحظه لباس سیاهم رو پوشیدم و گفتم عزادار شدیم😔 همین حالا هم باور ندارم که حاج قاسم در بین ما نیست (وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ)😇 انگار بیشتر از قبل حس میشه بیشتر از قبل داریم شون ما تازه ایشون رو پیدا کردیم ایشون واقعا لایق شهادت بودن اگه طور دیگه ای از دنیا میرفتن عجیب بود ࿇⊱  ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟ ⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟🌸⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟  ⊰࿇ اما این از جنایت دشمنان کم نمیکنه و باید به سزای اعمال شون برسن نام: بانوی گمنام آیدی: .... " "
نمیدونم‌میتونید‌درک‌کنید‌یانه! صبح‌با‌صدای‌گریه‌چشماتونو‌باز‌کنین؛ کاملا‌گیج‌به‌همه‌جا‌نگاه‌کنین؛ صدای‌خوندن‌عبدالباسط‌توی‌همه‌ختما:| اون‌روبان‌مشکی‌کنار‌تلویزیون‌‌:/ تصویر‌حاجی‌رو‌صفحه:) بغض‌گوینده‌اخبار دعای‌ندبه‌با‌اشک با‌هق‌هق... و... سست‌شدن‌پاها یخ‌کردن‌دستا وبغض اما عجیبه واسه‌کسی‌که‌نه‌دیدیش‌ نه‌میشناختیش خیلی‌عجیبه عجیبه‌که‌‌تاحالا‌واسه‌کسی‌اون‌شکلی‌گریه‌نکردی عجیبه‌که‌واسه‌اولین‌بارواقعا‌داغون‌شدی عجیبه:) اسم:🖤 آیدے‌ایتا: .... " "
سلام شب قبلش تولد بهترین رفیق زندگیم بود کسی که با دنیا عوضش نمیکنم ولی متاسفانه پیشم نیست... همه داشتیم کیف میکردیم شاد و خرم بهترین شبای زندگیم بود بعد رفتم حجره خوابیدم اول صب یکی بچه ها اومد بیدارم کرد گفت ک سردار شهید شده منم گفتم هر هر مسخره من خوابم میاد گشنمم نیست وقتی دیدم داره گریه میکنه رفتم تو اتاق نگهبان و دیدم ۱۰ تا آدم دارن های‌های گریه میکنن منم جلو در نشستم و شروع کردم به زار زدن بعدش دویدم سمت اتاق بقیه و همه رو با گریه بیدار کردم باور کنید اونروز تو حوزه از هر حجره صدای شیون و زاری بلند میشد😞😞💔 نام مستعار:میم آیدی:Mahdi_shahid80 " "
سلام من جمعه خواب بودم . بیدار شدم هنوز تو رختخوابم بودم که صدای مامانم رو شنیدم که بابام میگفت سردار سلیمانی شهید شده؟ بابام هم گفت نمیدونم اینجا که نوشته شهید شده .... من چشام از تعجب داشت در میومد . به خودم گفتم نه بابا شاید شایعه اس شاید من اشتباه شنیدم . خیلی خونسرد اومدم از اتاقم اومدم بیرون که مامانم گفت سردار شهید شده ‌. من فرداش امتحان ترم ریاضی داشتم . میخواستم تمرین کنم دو تا سوال حل میکردم دو تا بیت شعر میگفتم و گریه میکردم . فردا هم که رفتم مدرسه فقط من بودم که گریه کردم ... با مقر کتاب میخواستیم کتاب نذری بدیم پول جمع کردم و کتاب هم برای روز تشییع گرفتم . من فقط یک میلیون جمع کردم . اما همین پول ها روی هم شد ۶۰ میلیون . چند روز بعد هم رفتیم تشییع . خیلی شلوغ بود . همش فکر میکردم تو این شلوغی شاید اصلا تابوتشون رو نبینم اما خدا روشکر دو سه متر فاصله داشتم . نام: جـــہــاده هــادے 128 آیدی : jahade_hadi_313 " "