eitaa logo
کوچه شهدا 🇵🇸 ! ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
21.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3هزار ویدیو
48 فایل
˹﷽˼ 『بسم‌اللھ‌ِ:)!』 . _ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه +کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، _نه‌رفیق . .🖐🏽 . . +اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 . +رسانه‍ ما: @hayati_r جهت رزرو تبلیغات : https://eitaa.com/tabliigh_120
مشاهده در ایتا
دانلود
روز جمعه بود وطبق معمول مامانم از خواب بیدارم کرد ولی چشماش سرخ بود گفتم چیشده گفت بدبخت شدیم دوباره پرسیدم چیشده؟گفت حاجی رو شهید کردن هنگ کردم گفتم حتما شایعه است ولی وقتی زیرنویس شبکه خبر رو دیدم نفسم بند اومد اصلا نتونستم گریه کنم تا اینکه فرداش رفتم مدرسه معلمم پرورشیمون تا منو دید بغلم کردو توی بغلم کلی با هم گریه کردیم خیلی سخت بود هنوزم که هنوزه باورم نمیشه بعضی از دوستام مسخره ام میکردن که مگه باباتو از دست دادی ولی اونا واقعا نمیدونستن که من دوباره بابام رو از دست دادم💔 ایدی:velaiat1234 اسم مستعارم :رایحه " "
سلام شهادت سردار عزیز و دوست داشتنی و سردار دلها رو به همگی دوستان تسلیت میگم🖤😔 روز شهادت سردار روز خیلی بدی بود اصلا همه هیچ حالی نداشتن من اون روز خواب بودم حدود ساعت ۹صبح بود که تلفن خونمون زنگ خورد دیدم کسی خونه نیست تلفن رو برداشتم دیدم صدای مادرم هست با یک حال اندوه و گریه بهم گفت هنوز خوابی؟گفتم آره گفت بیدار شو فردا امتحان داری درست رو بخون گفتم باشه الان میرم خواستم باهاش خداحافظی کنم که آخر حرفش گفت پاشو حاج قاسم رو شهید کردن همون لحظه خشکم زد و مات و مبهوت مونده بودم گفتم بهش که از کجا می دونید و کی گفته؟ گفت همین الان تو رادیو ماشین گفت منم همون لحظه خشکم زده و مات و مبهوت ماندم و نمی دونستم چی بگم فقط شنیدم مادرم بعد این خبری که به من داد گریه کرد و گوشی رو قطع کرد منم سریع بلند شدم رفتم سمت تلویزیون و روشنش کردم زدم شبکه خبر که دیدم بله انگار که خبر واقعیه عکس های حاج قاسم رو دیدم زیرنویس رو خوندم دیدم نوشته انا لله و انا الیه راجعون شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی آسمانی شد بعد از نوشتن این زیر نویس بی اختیار زدم زیر گریه فقط داشتم گریه میکردم پیش خودم هی می گفتم نه.....نه.......نههه صورتم از اشک خیس شده بود به یکی از رفیق های صمیمیم پیام دادم که حاج قاسم رو شهید کردن بعد چند دقیقه بهم زنگ زد شنیدم داره گریه میکنه با گریه اون منم دوباره گریه کردم چند ثانیه ای بود که هر دوتا مون داشتیم فقط پشت گوشی گریه می کردیم بعد صحبتمون گوشی رو قطع کردم رفتم کتابخونه تا درس بخونم دیدم چند تا از دوستام هم اونجا هستن چون همیشه با هم دیگه درس می خوندیم رفتم نشستم رو صندلی بهشون خبر شهادت حاج قاسم رو گفتم بعد اونا به نشانه تایید سرشون رو تکون دادن فقط فکر کنم حدود نیم ساعت چهل دقیقه ای همین طور سکوت کرده بودیم و به یک جا خیره شده بودیم منم گاهی اوقات بعد از فرو رفتن تو فکر هی با خودم می گفتم من که باورم نمیشه.......من که باورم نمیشه تا این که دو سه روزی گذشت و گفتن که ۱۶ دی قراره پیکر حاج قاسم با ابو مهدی رو ببرن تهران برای تشییع من خیلی با خودم فکر کردم اصلا دلم آروم نمی گرفت دلم میگفت که بلند بشم برم تهران برای تشییع رفتم به مادرم گفتم خلاصه هر جوری بود راضی شد و شب همون روز بلیط گرفتیم برای تهران نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم تهران رفتیم نماز خونه ترمینال نماز صبح رو خوندیم و بعدش با مترو رفتیم سمت میدون انقلاب خیلی شلوغ بود تا بحال همچین جمعیتی رو تو مترو ندیده بودم همون جا با دیدن این همه جمعیت که داشتن واسه تشییع پیکر حاج قاسم میرفتن یکدفعه گریه ام اومد حال عجیبی بود مادرم زودتر سوار مترو شده بود و رفته بود از بس مترو شلوغ بود من دهمین مترو بعد از رفتن مادرم سوار شدم آخرش هم مترو میدون انقلاب توقف نکرد و من توحید پیاده شدم مردم بدو بدو از پله ها میرفتن بالا وسط جمعیت پوستر های عکس حاج قاسم با ابو مهدی رو می دادن خیلی شلوغ بود تا بحال اینقد جمعیت تو عمرم ندیده بودم من از توحید ساعت ۱۰ راه افتادم تا اینکه حدود ساعت ۴ونیم بعد از ظهر بود که رسیدم میدون آزادی ماشین هایی که پیکر شهدا بالاش بود رو دیدم یکی از تابوت ها عکس حاج قاسم بود رودیدم اون موقع فقط و فقط گریه میکردم هنوز که هنوزه اون روز رو هیج وقت یادم نمیره عکس اون لحظه ای که پیکر حاج قاسم اومد هنوز تو ذهنم هست و مجسم میکنم عجیب ترین روز زندگی من بود امیدوارم که ما بچه ها ادامه دهنده راه حاج قاسم باشیم و بعد از شهادت حاج قاسم این آرزو کردم که روزی بشه و ما انشاالله در فتح قدس و نابودی اسرائیل و آمریکا عکس حاج قاسم با ابو مهدی رو روی دیواره های مسجد الاقصی بزنیم یاعلی مدد نام مستعار:SALEH/A5740 " "
بسم_الله_قاسم_الجبارین ما خواب بودیم، اصلا ای کاش ما خواب به خواب برویم که هرچه می کشیم از خواب غفلتمان است! ما سیاهی لشکران همیشه خوابیم! این شمایید که شبانه مرد میدان میشوید... صبح که از خواب بیدار شدم به رسم عادت بد این روز هامان روانه بازار اهالی غریب آباد اینستاگرام شدم. که ای کاش نمی شدم... من هی باور نکردم...من هی بغض کردم، گریه کردم مشکی پوشیدم... من باور نکردم! من نمی شناختمت، من فقط تورا از پشت صفحه تاریخ به تماشا نشسته بودم. دلم گرفته بود. شما علی بودی! بودی...! و سخت است که بگویم ما شما را نمیشناختیم دیر شناختیم ات اما شناختیم از خدا که پنهان نیست؛ از شما چه پنهان ما حتی خدارا هم باشما شناختیم! من نمی فهمم چه میگویم... که چرا دلم نق می زند.... بهانه می گیرد... برای شمایی که آن بالا بودی و دیدی پیکرت چه سیل جمعیتی به راه انداخته! شما آن بالا بودی و می خواستی پایبند قولت به زینب بمانی! که الحق والانصاف که خوش قولی نه تنها زینبت بلکه کل خانواده را سفر مشهد مهمان کردی! شما آن بالا بودی و گرمی اغوششان را داشتی، در بزمشان نقل مجلس بودی... همان هایی را می گویم که پایت را در کفشت جفت کردی که پیکرت هم به حرم و رواق شان برسد. آخر کار خودت را کردی رفتی آقا رفتی و زرنگ بودی آقا، زرنگ! زرنگ بودن خوب است... خوش است... و این روز ها طعم بهشت می دهد خوش به حالت! شب جمعه بود که رفتی، سیزدهم دی ماه بود که رفتی... ما دل خوشی نداریم از این ماه سفارش بکن مِن بَعد سراغ ما نیاید ما صبرمان سر آمده. شما آن بالا بودی و خوش خوشانت بود بعد از سی سال رزم رَه فردوس را طی کرده ای... اما این پایین در این زمینی که علی (ع) آه هایش را شریکش شد. سید خراسانی ما با حالی خراب سراغت آمد... سید یمانی مان با اشک گفت تورا می گیرند. و زینبت، و امان از دل زینبت که خود می طلبد خودت هم حواست هست که چگونه برگشتی؟؟! ... که تو خودت می خوانی ! از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان که دلم مردی را می‌خواهد که بیاید و بگوید "کمتر از سه ماه دیگر او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد..." نام :نوریه_سادات آیدی:... " "
سلام. خبر شهادت سردار رو من ساعت ۲ نصف شب فهمیدم.... خواب بودم که مامانم در رو با شدت باز کرد و بلند گفت پاشو که سردار شهید شد... از جا بلند شدم... ۵ دقیقه تو شوک بودم... بعدش باورم نشد... خندیدم.. خندیدم... خندیدم... تا ۳ روز بعد از شهارت سردار همچنان من باورم نشده بود که به شهادت رسیدن... تلوزیونو روشن میکردم به همشون میخندیدم... روز سوم تشییع ایشون تو شهر ما بود... رفتم برای تشییع که ببینم راسته یا چی... پیکر که از جلوم رد شد انگار یه سطل اب یخ رو سرم خالی کردن.... یه شوکِ بسیار شدید بهم وارد شد... تا یک هفته با هیچ کس حرف نمیزدم. از اتاقم بیرون نمیومدم... بعد از یک هفته افسردگی شدید گرفتم... تا سه ماه افسردگی شدید داشتم تا اینکه با مراجعه به مشاور کم کم حالم بهتر شد... نمیدونم این چه داغی بود که اینجوری بهم وارد شد.... انگار که یه شبه یتیم شدم... نام مستعار: وَهّاج ایدی : i_wish_the_best_for_u " "
سلام جمعه ساعت هشت صبح هنوز کامل بیدار نشده بودم خواهر کوچیکم اومد تو اتاق و گفت : حاج قاسم شهید شده ؟؟ منم که اصلا نمیخواستم باور کنم گفتم نه بابا چطور مگه ؟ گفت تلویزیون حضرت آقا رو نشون داد که داشتن در مورد شهادتشون صحبت میکردن منم اون جمله حضرت آقا که سردار رو شهید زنده خطاب کردند اومد تو ذهنم واسه همین گفتم شاید دارن در اون مورد صحبت میکنند تقریبا یه ربع بعد که میخواستم صبحانه بخورم یهویی زیر نویس تلویزیون رو دیدم .......قلبا هیچ جوره نمیخواستم باور کنم همش میگفتم شاید یه حاج قاسم دیگه باشه فقط خدا میدونه چجوری حیرون شده بودم .....😔 نام : ریحانه آیدی ایتا : Fatemeh_sadat28 " "
نام : بانوی گمنام💐 آیدی:... شب قبلش مهمون داشتیم بعد که مهمونامون رفتن داشتم لیوان های چایی را جمع میکردم که یک هو یکیش از دستم افتاد بهم گفتن غذا بلا بود اما از همون موقع دلم لرزید صبح جمعه با صدای تلوزیون از خواب بلند شدم و دیدم که داره قران پخش میکنه تعجب کردم و ته دلم اب شد نگاهم به گوشه تلوزیون افتاد که عکس حاج قاسم را زده بود اول باور نکردم برای اطمینان از پدرم سوال کردم و پدرم با ناراحتی گفت که سردار شهید شده. واون سه روز بعد شهادتشون خیلی غم بار بود انگار عزیزی از دست دادن " "
نام:Fatemeh آیدی:... سلام اون روز من تا نزدیکای ظهر جمعه خواب بودم( آخه شب قبلش دیر خوابیدم ) وقتی بیدار شدم مثل همیشه اول گوشیو چک می کردم دیدم تمام کانال همش از شهادت سردار حرف میزدن منم یه لحظه ترسیدم بدو بدو دفتم تو هال دیدم مامان گوشی به دست داشت با یکی صحبت می کرد مکالمه صحبتای مامانم اینجوری بود👇: +ساعتای طرف ۶ صبح بود خواب بودم دیدم گوشیه آقا رضا ( بابام ) داره زنگ می خوره بعد صدای گریه آقا رضا رو شنیدم بهش گفتم چیشده گفت حاج قاسمو شهید کردن!!! _.... + نه دیگه ما از ساعت ۶ صبح بیدار بودیم اونجا دیگه واقعا نزدیک بود گریه ام بگیره آخه من حاج قاسمو مثل حضرت آقا خیلی دوستش داشتم سریع تلویزیون رو روشن کردم زدم شبکه خبر دیدم زیزنویس شبکه خبر داره شهادت حاج قاسم نشون می ده باخودم گفتم امکان نداره شاید حاج قاسم تو خط جبهه باشه و یکیو با حاج قاسم اشتباه گرفته باشن خیلی ناراحت شدم سریع رفتم اتاق تا راحت گریه مو بکنم آخه دوست ندارم جلوی مامان و بابام گریه کنم تا شب پای گوشی بودم تا شاید یه خبری از حاج قاسم بگیرم یا خبر زنده بودن حاج قاسمو بشنوم!!! ولی یه جایی برام عبرت آموز و جالب بود! اینکه آقای روحانی در روز جمعه خواب تشریف داشته و خبر نداشته قیمت بنزین سه برابر شده و باعث در داخل کشور نفوذیا آشوب بپا کنن ولی حاج قاسم همش دنبال شهادت بود و آخر هم عاقبت بخیری نصیبش شد!!!! " "
بیابرگرد در خیمه ای علمدارم 💔🌱 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
حاجی به اون به‌ هایی که میگفتی قَسم ، تنگ شده بَرات ... ـ #💔💔💔! | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
اشک باباست که کشوند مارو به روز سیاه• :)💔🌪• | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
هر زمان (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:) | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
•| بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیمْ🌹🍃 |•
ذِکرِ إِمروز: 🍃 {إی‌صاحبِ‌جلالت‌و‌کرامت} ۱۰۰مَرتَبِہ...
رفیق عین برادر شد ♥️🌱 " الرفیق ثم الطریق " | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_اصفق‌جناحي‌في‌هواڪ‌مشتاق‌لڪ‌میت‌علیڪ _در‌هواي‌رسیدن‌به‌تو‌بال‌بال‌میزنم‌دلتنگت‌هستم ‌و‌برایت‌میمیرم. | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
⸤ خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کُشت ⸣ ـ :) 💔🌱 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
سلام مثل این روز ها بود که به همراه بچه های مدرسه مون به حرم امام رضا علیه السلام مشرف شدیم سحر گاه روز جمعه به تصمیم یکی از معلمین برای زیارت به حرم رفتیم ومشغول دعا شدیم وبه همراه هم در مسجد گوهرشاد نماز صبح رو اقامه کردیم. بعد از نماز همه با هم به سمت ضریح مطهر رفتیم ومشغول زیارت بودیم که صدایی توجه ما رو جلب کرد :(شــادی روح شهـــید حاج قاسم سلیمانی بلند صلوات). من که حرف اورا باور نکردم واز حرم خارج شدم که ناگهان با حال گرفته ی دوستانم مواجه شدم ودیدم که عکس دست بریده شده حاج قاسم را به یکدیگر نشان می دهند وگریه میکنند. تا اینکه به حسینیه آمدیم وهمه جلوی تلویزیون داخل حسینیه نشسته بوديم وبا عکس هایی که نشان میدادند اشک مي ریختیم. 🌷🌹شادی روح شهید حاج قاسم سلیمانی صلواتی رو تقدیم کنید🌷🌹 نام : .... آیدی : @javad138181 " "
یکی از فامیل های شوهر خالم فوت شده بود برای همین میخواستیم بریم تهران برای ختم.صبح که پاشدیم میخواستیم راه بیفتیم عموم زنگ زد و گفت که سردار رو شهید کردن... ما همه ماتمون برده بود:سردار خودمون؟ باورمون نمیشد اما چه کنیم که عین حقیقت بود🖤 من تا اونموقع شناختم از سردار یه جمله بود:تا وقتی که سردار هست کسی جرات نداره به ایرانمون چپ نگاه کنه....تا تهران تو رادیو آهنگای خیلی غمگین پخش میکردن و همه گریه میکردیم.وقتی از تهران برمیگشتیم من خوابم برد و غروب که پاشدم یه حسی داشتم.انگار که یه تیکه از قلبم نبود...انگار که هوا اکسیژن نداشت...انگار جمعه اون روز یه چیزی کم داشت.... من سردار رو خوب نمیشناختم ولی با رفتنش آتیش به دلم زد...💔 اینم یادمه که وقتی رهبر الهم نعلم منهم رو سر نماز میخوندن و اشک میریختن چقدر دلم گرفت....هیچوقت طاقت نداشتم انقدر رهبر رو ناراحت ببینم😞 یه تسلیت هم باید به دل رهبرمون بگیم.🖤💔 نام:فاطمه سادات آیدی: .... " "
سلام.. چندوقتی بود که از حاجی خبرنداشتیم ، چندروز بود از پدرم مدام میپرسیدم پس حاجی کجاست ؟ اونم میگفت طبق معمول ممکنه ایران نباشه و منم فعلا خبری ندارم ازش. من اونشب از خستگی تو سالن خوابم برد ، ساعت پنج صبح بودکه گوشی بابام مسلسل زنگ میزد. من تو حالت خواب و بیداربودم ، بابام اومد گوشیش رو جواب داد. بابام نظامی هست و شروع کرد به عربی صحبت کردن و مشخص بود اتفاقی افتاده. یهو بابام گوشی رو قطع کرد و شروع کردن گریه کردن .. من هنوز کامل بیدارنشده بودم. یعنی حس میکردم دارم خواب میبینم. مامانم اومد به بابام گف چیشده؟ بابام گف حاجی شهیدشده .. حاج قاسم رو ترور کردن.. جمال شهید شده .. (جمال اسم اصلی ابومهدی المهندس) بابام از رفقا و همکارای قدیمی ابومهدی بود و حالش خیلی خراب شده بود .. یهو یه شوک بزرگ بهم وارد شد و ازخواب پریدم.. و در صدم ثانیه اشکام بدون اراده میومد. تلوزیون رو روشن کردم و دیدم همه دارن از حاجی حرف میزنن.. مدام به بابام میگفتم شایعس.. ظهر تکذیب میشه.. بابام زنگ زد دوباره به همکاراش و خبر قطعی شهادت رو گرفت .. اونروز یادمه گریه میکردم .. فقط گریه میکردم.. حس یتیمی داشتم.. حس میکردم برای اولین بار دلم عزای واقعی رو داره تجربه میکنه... نام‌مستعار: 'بانــ🌸ــو' آیدی: .... " "
سلام همیشه فکر میکردم غم بابام از بقیه غم ها سخت تره، اما اشتباه میکردم، اون روز (روزی که حاج قاسم رو شهید کردن) تا نزدیکای ظهر خواب بودم. همون طور توی خواب و بیداری شنیدم که مامانم داشت با یکی صحبت می‌کرد.... تا اسم حاج قاسم رو شنیدم، رفتم نشستم کنارش اشک توی چشماش بود و منم ازش تاثیر گرفتم،وقتی گفت حاجی رو شهیدش کردن اصلا حال خودم نفهمیدم. به پهنای صورت اشک می‌ریختم اما بازم باورم نمیشد، تلویزیون رو روشن کردم و دیدم که آره..... جلوی تلویزیون زانو زدم، و از همونجا خوشحالی هایی که برامون آورده بودن مرور کردم.... نام : Amir آیدی : .... " "
سلام علیکم خسٺہ نباشید من خواب بودم نماز صبح بیدار شدم و دیدم مادر و پدرم ناراحٺن صورٺ مادرم قرمز شده بود نگران شدم پرسیدم چی شده مادرم گفت : حاج قاسم سلیمانے شہید شد😞💔 من باورم نمیشد نماز صبحمو خۅندم و دوباره خوابیدم. وقٺے بیدار شدم ساعٺ حدود نہ و خوردۍ بود ڪہ دوباره بیدار شدم . دیدم تݪوزیون روشنه و زیر نویس اخبار هم همش زده بود "خبر فوری حاج قاسم سلیمانے و ابۅ مہدے المہندس به شهادٺ رسید" من خیره شده بودم به ٺلوزیون و باورم نمیشد بعد از چند دقیقہ رفٺم تو اتاقم نشستم بہ گریہ و زارے. (و چیزۍ ڪہ منو خیلے ناراحت میکنه اینه که همون روز خونه ی یک شهید بزرگوار قرار بود بریم) و نمیدونم حال اونا چه جورے بود ڪہ اون فرزند شهید باز هم بی پدر شده بود😔💔 از مادرم شنیدم ڪہ وقتے خواب بودم یکی از دوستان پدرم به پدرم زنگ زد و خبر داده بود و پدرم هم به هیچ عنوان باورش نمیشد.🥀 خلاصہ اینڪہ بہ نظر من بدترین روز دنیا همون روز هست ڪہ مردم هنوز هم برای اون روز گریہ میکنن حتے (خودم)😔😞💔 نام مستعار: یا ضامن آهو آیدی:shahadateee " "
سلام🌱 نام مستعار :یاس کبود آیدی :Sarbazhosinam 🍃یادم میاد روز قبل شهادت حاجی ما حرکت کردیم سمت شهرستان آخه مامان بزرگم تازه از بیمارستان مرخص شده بود .حدود ساعت های ۱۲ بامداد رسیدیم خونه ی خاله ام اینا ،واز خستگی سریع گرفتیم خوابیدیم منم چون میدونستم امروز همه ی خاله هام ودائی هام خانوادگی خونه ی پدر بزرگ ومادربزرگم جمع میشیم ویه دورهمی داریم برنامه ریزی کردم بعد نماز صبح بشینم درس بخونم وبلند شدم نمازم ر خوندم و تقریبا ۱:۳۰ درس خوندم ولی چون خسته بودم دوباره خوابیدم .تقریبا ساعت ۹ یا ۱۰ بود که با صدای داد وبیداد خواهرم ودخترخاله ام بیدار شدیم که بلند بلند میگفتن واای بلند شین بلند شین سردار سلیمانی شهید کردن ،منم همین صداها توی گوشم میپیچید ،اصلا باور نمیکردم ،فکر میکردم دارم کابوس میبینم . ولی بعد اینکه ویندوزم بالا اومد دیدم نه صدای بچه هاس دارن یه چیزی میگن منم یهو با عجله بلند شدم روسری وچادر پوشیدم رفتن توی پذیرایی چون پسر خاله ام وشوهر خاله ام بیدار شده بودن باید حجاب میگرفتم مامانم هم باصدای بچه ها بهش شوک وارد شده بود همین جور داشت ناله میزد 💔 خلاصه دلم هممون هوری ریخت😞 حتی پسر خاله داشت برای اینکه مامانم رو آروم کنه میگفت حتما بدل حاج قاسم شهید شده،مگه میشه !!؟ ما همین جور توی شوک بودیم بدون اینکه بریم یه آبی به سر وصورتمون بزنیم با چشمای پفی ،هر کدوممون یه گوشه نشسته بودیم به تلوزیون خیره شدیم تا اینکه خود رهبر خبر شهادت سردارو دادن اونجا بود که وقتی حال وصدای رهبرمو شنیدم فهمیدم چه خاکی بر سرمون شده نمیتونستم جلوی همه راحت گریه کنم فقط زانو هامو بغل زده بودم به دیوار تکیه داده بودم به یه گوشه خیره شده بودم اون روز وقتی هممون توی خونه پدر بزرگم جمع شدیم هممون عین این مادر مرده ها بودیم همدیگه رو بغل میزدیم وگریه میکردیم😭💔 یادمه وقتی رسیدیم همه بلند شدن یکی یکی با دائی هام وشوهر خاله هام وبچه هاشون سلام علیک کردیم وهممون یه بغض عجیبی توی دلمون بود وهر کسی یجور ناراحتی خودشو بروز میداد یکی روضہ میخوند یکی اشک میریخت یکی زانو هاشو بغل زده بود وسرشو انداخته بود پايین💔 من اون روز به خاطر حاجی به خاطر اینکه انتقام بگیرم انگیزه ای جدید برای درس خوندن توی دلم داشتم .یادمه قبلن از فیزیک خوشم نمیومد ولی بعد شهادت حاجی در خودم انگیزه انتقام رو تقویت کردم و به درس فیزیک علاقه مند شدم ان شاءالله که بتونیم هر کدوم از ما توی گرفتن انتقام سردار سهیم باشیم وتلاش وروحیه ی جهادی رو در خودمون تقویت کنیم 🍃 توی اون روزا فقط این جمله آرومم میکرد : "رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهـــــور گل نـــــرگس بھ خدا نزدیڪ است" " "
سلام وقتتون بخیر 🥀 یک روز قبل از شهادت حاج قاسم ما داشتیم لباسهای رنگیمونو برای مولودی تولد حضرت زینب(روز پرستار)حاضرمیکردیم و واقعا خوشحال بودیم 🙂 اما فردای آنروز حدود ساعت ۹یا ۱۰بود که برادر کوچکترم اومد بالای سرم و با اینکه خبر را خوب متوجه نشده بود گفت:«سردار شهید شده!!!!»من بین خواب و بیداری بودم و گفتم کدوم سردار؟ گغت«سردار سلیمانی!!»یک لحظه کل خانه دور سرم چرخید با عجله از اتاق خارج شدم و وقتی اخبار رو دیدم تمــام دنیا روی سرم آوار شد😭😭 آنروز ما بجای مولودی مراسم عزا برگزار کردیم و این جمله را همه بدانند﴿ما راه حاج قاسم را ادامه میدهیم﴾✊🏼🇮🇷 نام: دختر انقلاب آیدی : Armiita_rahimi " "