eitaa logo
کـودکـان آمـر 💫بچـه هـای مهـربان💫
2.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
533 فایل
👼 کودکان آمر 🇮🇷 🧕🤵واحد کودک و نوجوان موسسه موعود مرکز تخصصی امر به معروف و نهی از منکر تحت اشراف علمی #استاد_علی_تقوی 💎 ایدی ثبت نام کودکان و ارتباطات👇 @vajeb_koodakan 💎 ایدی چالش و مسابقات 👇 @vajeb_mosabeghe
مشاهده در ایتا
دانلود
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مادر یک دقیقه‌ای کیه؟؟؟ ⭕️ یکی از رفتارهای اشتباه والدین فرزندانم نذر ظهور عجل‌الله‌فرجه ═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═ ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ 💐کاردستی جالب برای تولد و کلاس مدرسه🎈🎊🎈 @koodakan_Amer 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲دعای فرج امام زمان عجل ﷲ فرجه عجل ﷲ فرجه 💖🌸💖🌸💖🌸💖 ┏━━ ⭐️🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ ⭐️🌙 ━━ 🌸🌿در تبلیغ کانال ما رسانه باشید🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱یکی از شبهای قشنگ تو اون قدیم قدیما ماه تو آسمان صاف و پرستاره می درخشید. دختر پادشاه روم خوابیده بود که تو عالم رویا مرد مهربون و زیبایی رو دید. بچه ها اسم این خانم جوان، ملیکا بود. 🌷آره بچه ها! اون مرد مهربون امام حسن عسکری علیه السلام، امام یازدهم ما بود. وقتی ملیکا از خواب بیدار شد خیلی دلش برای امام تنگ شد و دوست داشت دوباره ایشون رو ببینه ولی خب نمی دونست چی کار باید بکنه! 🔹خلاصه، شبها گذشت تا اینکه ملیکا دوباره امام مهربونمون رو خواب دید. امام به ملیکا گفت برای اینکه دوباره من رو ببینی باید یه کاری بکنی! ملیکا که خیلی دوست داشت همیشه امام رو ببینه با خوشحالی گفت هر کاری باشه انجام میدم. 🌺امام بهش فرمود: پادشاه روم و سربازاش قراره با مسلمونها بجنگه! تو باید مخفیانه و بدون اینکه کسی تو رو بشناسه با سپاه پدرت بیای. ملیکا همین کار رو کرد تا اینکه به عنوان زندانی به بغداد اومد و فرستاده امام هادی علیه السلام (یعنی امام دهممون) اومد و ملیکا رو به خونه امام عسکری آورد. ✨بچه ها ملیکا با امام ازدواج کرد و زندگی خیلی قشنگی رو با ایشون شروع کردند. بعداز آن امام هادی علیه السلام نام زیبای نرجس خاتون را برای ملیکا انتخاب کردند ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
نرجس خاتون.mp3
5.27M
✳️ شروع های مهدویت ✳️ 👑❤️ملیکا شاهزاده روم❤️👑 🌼🍃نرجس خاتون🍃🌼 ═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═ ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
قسمت ۱ و ۲ هر هفته با ما همراه باشید. ═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═ ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
‍ 🍃🌼🍃 " زندگینامه امام زمان عج " روزی کافور خادم امام علی نقی(ع) بنزد من آمد و مرا طلب نمود، چون بخدمت آن حضرت رفتم و نشست فرمود که تو از فرزندان انصاری، ولایت و محبت ما اهلبیت همیشه در میان شما بوده است از زمان حضرت رسول(ص) تا حال و پیوسته محل اعتماد ما بوده اید و من تو را اختیار می کنم و مشرف می گردانم بتفضیلی که بسبب آن شعیان سبقت گیری در ولایت ما و تو را به رازهای دیگر مطلع می گردانم و بخریدن کنیزی می فرستم، پس نامهٔ پاکیزه نوشتند بخط فرنگی و لغت فرنگی و مهر شریف خود بر آن زدند و کیسهٔ زری بیرون آوردند که در آن دویست و بیست اشرفی بود، فرمودند بگیر این نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جسر حاضر شو چون کشتیهای اسیران بساحل رسد جمعی از کنیزان در آن کشتیها خواهی دید و جمعی از مشتریان از وکیلان امراء بنی عباس و قلیلی از جوانان عرب خواهی دید که بر سر اسیران جمع خواهند شد، پس از دور نظر کن ببرده فروشی که عمروبن یزید نام دارد در تمام روز تا هنگامیکه از برای مشتریان ظاهر سازد کنیزکی را که فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بیان فرمود و جامهٔ حریر آکنده پوشیده است و ابا و امتناع خواهد نمود آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان باو، و خواهی شنید که پس از پرده صدای رومی از او ظاهر می شود،پس بدانکه بزبان رومی می گوید وای که پردهٔ عفتم دریده شد، پس یکی از مشتریان خواهد گفت که من سیصد اشرفی می دهم بقیمت این کنیز، عفت او در خریدن مرا راغبتر گردانید، پس آن کنیز بلغت عربی خواهد گفت به آن شخص که اگر به زی حضرت سلیمان بن داوود ظاهر شوی و پادشاهی او را بیابی من بتو رغبت نخواهم کرد مال خود را ضایع مکن و بقیمت من مده. پس آن برده فروش گوید که من برای تو چه چاره کنم که بهیچ مشتری راضی نمی شوی و آخر از فروختن تو چاره ای نیست، پس آن کنیزک گوید که چه تعجیل. میکنی البته باید مشتری بهم رسد که دل من باو میل کند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم. پس در اینوقت تو........ ادامه دارد. 📚کلیات منتهی الآمال _ زندگانی چهارده معصوم(ع) _باب چهاردهم _ فصل اول _"در ولادت با سعادت حضرت العصر ع و احوال والدهٔ ماجدهٔ آن حضرت") 💠مؤلف: مرحوم حاج شیخ عباس قمی (رحمة الله) ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
......باید مشتری بهم رسد که دل من باو میل کند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم. پس در اینوقت تو برو بنزد صاحب کنیز و بگو که نامه ای با من هست که یکی از اشراف و بزرگواران از روی ملاطفت نوشته بلغت فرنگی و خط فرنگی و در آن نامه کرم و سخاوت و وفاداری و بزرگواری خود را وصف کرده است، این نامه را بآن کنیز بده که بخواند اگر بصاحب این نامه راضی شود من از جانب آن بزرگ وکیلم که این کنیز را از برای او خریداری نمایم. بشربن سلیمان گفت که آنچه حضرت فرمود بود واقع شد و آنچه فرموده بود همه را بعمل آوردم، چون کنیز در نامه نظر کرد بسیار گریست و گفت: به عمروبن یزید که مرا بصاحب این نامه بفروش و سوگندهای عظیم یاد کرد که اگر مرا باو نفروشی خود را هلاک می کنم، پس با او در باب قیمت گفتگوی بسیار کردم تا آنکه بهمان قیمت راضی شد که حضرت امام علی نقی(ع) بمن داده بودند پس زر را دادم و کنیز را گرفتم و کنیز شاد و خندان شد و با من آمد بحجره ای که در بغداد گرفته بودم، و تا بحجره رسید نامهٔ امام را بیرون آورد و می بوسید و بر دیده ها می چسباند و بر روی زمین می گذاشت و ببدن می مالید، پس من از روی تعجب گفتم نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی، کنیز گفت ای عاجز کم معرفت ببزرگی فرزندان و اوصیای پیغمبران گوش خود بمن بسپار و دل برای شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را برای تو شرح دهم. من ملیکه دختر یشوعای فرزند قیصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصی حضرت عیسی(ع) است، ترا خبر دهم بامر عجیب: بدانکه جدم قیصر خواست که مرا بعقد فرزند برادر خود در آورد در هنگامیکه سیزده ساله بودم پس جمع کرد در قصر خود از نسل حواریون عیسی و از علمای نصاری و عباد ایشان سیصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد کس و از امرای لشکر و سرداران عسکر و بزرگان سپاه و سرکرده های قبائل چهار هزار نفر، و فرمود تختی حاضر ساختند که در ایام پادشاهی خود بانواع جواهر مرصع گردانیده بود و آن تخت را بر روی چهل پایه تعبیه کردند و بتها و چلیپهای خود را بر بلندیها قرار دادند و پسر برادر خود را در بالای تخت فرستاد، چون کشیشان انجیلها را بر دست گرفتند که بخوانند بتها و چلیپها سرنگون همگی افتادند بر زمین و پاهای تخت خراب شد و تخت بر زمین افتاد و پسر برادر ملک از تخت افتاد و بیهوش شد، پس در آنحال رنگهای کشیشان متغیر شد و اعضایشان بلرزید. پس بزرگ ایشان بجدم گفت........ ادامه دارد 📚کلیات منتهی الآمال _ زندگانی چهارده معصوم(ع) _باب چهاردهم _ فصل اول _"در ولادت با سعادت حضرت العصر ع و احوال والدهٔ ماجدهٔ آن حضرت") 💠مؤلف: مرحوم حاج شیخ عباس قمی (رحمة اللّه) ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجوا با امامم .. 🌷السلام علیک یا صاحب الزمان 🤲 ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲