یک نمایشنامه برای #سوره_عادیات بسازیم✅
مربی داستان رو تعریف می کنه تا اونجا که پیامبر صلی الله می فرمایند: "چه کسی به جنگ با آنها می رود؟" این را رو به بچه ها می گوید تا بچه ها داوطلب شوند. می شه چند تا کودک یا مربی دیگر ماسک زشت بزنند روی صورتشون و بچه های دیگر بهشون حمله کنند. بار اول و دوم بچه ها می رند و از اون آدم زشتا مثلا کتک می خورند و بر میگردند. بار سوم مربی میگه از اونجایی که این آدم بدا خیلی قوی بودند، پیامبر خدا یه فرمانده خوب و قوی رو براشون گذاشت تا پیروز بشند، اون فرمانده خیلی قوی، امام علی علیه السلام بود. بچه ها حالا بیاید این دفعه با فرماندهی امام علی علیه السلام به دشمنا حمله کنیم. قبل حمله باید نقشه بکشیم چیکار کنیم. بعد دور هم جمع می شند و تصمیم می گیرند از اطراف آدم بدا رو محاصره کنند. (میشه با چراغ روز و شب رو نشون داد)
بعد بچه ها هر کدوم یک چوب دستشون می گیرند به عنوان اسب روش سوار می شند تا برند حمله کنند. در بین راه باید یه سری صندلی یا چیز دیگه باشه بعنوان بلندی استفاده شه که بچه ها از روش رد شوند و یه سری بادکنک که کم باد شده بعنوان سنگ و وقتی بچه ها روش می رند بترکه(صدای جرقه). بعد انقدر بچه ها بدوند و بالا پایین برند که به نفس نفس بیفتند. موقع حمله به آدم بدا هم یه سری برف شدی یا خرده کاغذ یا چیز دیگه رو سر بچه ها ریخته شه به عنوان گرد و خاک. بچه ها به آدم بدا حمله کنند و پیروز بشند. می شه موقع حمله حیدر حیدر هم بکنند. و بعد از پیروزی، شادی کنند.
#نمایشنامه
═❁๑🍂๑🌼๑🍂๑❁═
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
مروارید سفید-داستان بازی امام حسن و حسین ع.pdf
حجم:
933.1K
🌸مروارید سفید-
✍داستان بازی امام حسن و حسین علیهم السلام
یک داستان زیبا با تصاویر عالی برای کودکان
داستان امام حسن ع مناسب تبلیغ
میتونید به عنوان نمایش هم دربیارین
#امام_حسن
#داستان
#غرفه
#تبلیغ
#محتوا
#نمایشنامه
#دهه_آخر_صفر
•••┈🏴💔🏴✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━🥀🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━🥀🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
50.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری داستان روز مباهله
لطفا به دیگران هم فوروارد فرمائید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مباهله
#نمایشنامه
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
نمایشنامه عروسکی ( آمریکا شبیه اصحاب فیل )
شخصیت های عروسکی :
بابا قدرت
سهراب
گلی
سهراب : بابا قدرت شما چند سالتونه ؟!
بابا قدرت : چطور بابا جان یک هو سن منو پرسیدی نکنه میخوای برام کادو تولد بگیری 😊
سهراب : نه تاریخ تولدت رو نمیخوام بابا بزرگ میگم چند سالتون هست ؟؟
گلی : من میدونم
بابا قدرت : بگو ببینم گلی جان من چند سالمه ؟ !
گلی : بابا قدرت نود سالشه
بابا قدرت : ماشالله بهت چه دختر باهوشی 😊
سهراب : بابا قدرت نود سالتوووونه 😳
بابا قدرت : چشمم نکنی سهراب جان 😂
گلی : بابا قدرت شما با این سنتون از چیزی هم می ترسید ؟!
سهراب : مثلا از سوسک میترسید 😂
بابا قدرت : از سوسک که نه ولی از شما دوتا وروجک چرا ؟؟
گلی : چرا بابا بزرگ مگه ما سوسکیم ؟!😂
بابا قدرت : نه ولی کم ماشاالله آتیش نمی سوزونید
سهراب : یعنی بابا قدرت شما از هیچ چیز تو این دنیا نمی ترسید ؟؟!
بابا قدرت : چرا از یکی که از همه بزرگتره
گلی : مثلا کی ؟
بابا قدرت : خدای مهربون و بزرگ
سهراب : مگه خدا ترس داره شما که می گفتید خدا مهربونه ؟!
بابا قدرت : هنوزم میگم خدا مهربون تر از مادر و پدره ولی از خدا ترسیدن معنیش شجاع بودنه
گلی : یعنی چی بابا قدرت ؟!
بابا قدرت : کسی که از خدا بترسه دیگه از هیچ قدرت دیگه ای نمیترسه 💪
سهراب : حتی از آمریکا ؟؟!!
بابا قدرت : حتی از آمریکا و حتی بزرگتر از اون ، ترس از خدا یعنی همیشه گوش به حرفش بدی و وقتی از خدا اطاعت کنی از هیچ کس نمی ترسی
گلی : مثل رهبرمون 😍
بابا قدرت : آفرین چقدر قشنگ گفتی گلی جان ، بله مثل رهبر شجاع کشورمون
سهراب : ولی بابا قدرت شنیدم آمریکا خیلی زورش زیاده
گلی : باشه زورش از خدا که بیشتر نیست ☺️
بابا قدرت : آفرین گلی بابا مثل زمانی که خیلی ها از اصحاب فیل می ترسیدن
سهراب : من میدونم بابا بزرگ اصحاب فیل همون هایی بودن که رفته بودن تا خونه خدا رو خراب کنند
گلی : بعدش چی شد ؟!
سهراب : هیچی خدا حسابشون رو رسید
گلی : چطوری ؟
سهراب : با پرنده هایی که داخل دهانشون سنگ ریزه هایی رو آوردن و ریختن رو سر لشگر فیل سوار
گلی : چه عجیب
بابا قدرت : حالا فهمیدی گلی جان زور خدا از همه بیشتره آمریکا هم مثل اصحاب فیل ، حریف قدرت خدا نخواهد شد 💪💪
سهراب : آمریکا که فیل نداره کلی هواپیما و تجهیزات داره
بابا قدرت : درست میگی عزیزم مگه خدای اون موقع با خدای الان فرقی کرده 😊
گلی : نه
بابا قدرت : پس هرکی بخواد با حق بجنگه انگار داره با خدا میجنگه و شک نکنید بچه ها به سرنوشت اصحاب فیل دچار میشه (ان شاءالله )
سهراب : پس همونطور که رهبرمون گفت آمریکا هیچ غلطی نمیتونه بکنه ✊
بابا قدرت : آفرین به تو سهراب عزیزم ، ان شاء الله ما پیروزیم ✌️
پایان.
نویسنده : مصطفی بهلولی
نشر حداکثری 🌸🙏
#وعده_صادق_۳
#نمایشنامه
#نمایشنامه_عروسکی_کوتاه
#ایران
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
موضوع امشب: حضرت رقیه ، الگو حجاب و عفاف
نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هيئت محله مون )
این قسمت : خواب خرگوشی
نویسنده : مصطفی بهلولی
شخصیت های عروسکی :
مهدا
مهدیار
شخصیت های انسانی:
عمو خادم
( عمو خادم مشغول بستن سربند برای مهدیار می باشد)
عمو خادم : مهدیار جان انقدر تکون بخوری که نمیتونم ببندم
مهدیار : نه میخوام ببینم چیه ؟؟!
عمو خادم : چیو ببینی عزیزم؟؟!
مهدیار : ببینم نوشته روی سربند چیه
عمو خادم : پسر گل تکون نخور آخه کی میتونه پیشونی خودشو ببینه
مهدیار: نمیشه ؟!
عمو خادم : نخیر بعد که بستم برو جلو آینه نگاه کن
مهدیار : آفرین عمو خادم ، میگم شما چقدر باهوشی ، معلومه میگو زیاد خوردید
عمو خادم : آهان اینم از این .. عالی شد
مهدیار : چی نوشته عمو ؟!
عمو خادم : نوشته یا رقیه (س)
مهدیار : به به ، عمو دستت درد نکنه
عمو خادم : فقط مونده سربند مهدا ، کجا موند این دختر ؟؟
مهدیار : شاید رفته آشپزخونه عمو
عمو خادم : نه آشپزخونه هم رفتم نبود
مهدیار : همه جارو گشتید عمو ؟!
عمو خادم : بله
مهدیار : داخل دیگ و سماور چی ؟!
عمو خادم : چرا مهدا باید بره تو سماور هیئت مگه چایی میخواهیم باهاش دم کنیم
(خنده مهدیار)
مهدیار : نه گفتم شاید بخواد سربه سرمون بزاره
عموخادم : بی زحمت شما به جای فکر کردن به نقاط امن آشپزخونه بفرمایید جلو در هیئت الان بچه های هیئت میان
مهدیار : پس مهدا چی میشه ؟!
عمو خادم : حالا من میرم دنبالش
مهدیار : چشم عمو پس من رفتم
(مهدیار درحالی که میخواهد از صحنه خارج شود ناگهان با مهدا مواجه می شود که چادر بزرگی به سر دارد و مهدیار می ترسد )
مهدیار : یا خدا عمو این دیگه چیه ؟!
مهدا : ای بابا ،، چرا اینطوری شد پس
عمو خادم : مهدا جان بابا خودتی ؟!
مهدا : بله عمو خادم خودمم
عمو خادم : این چیه سرت کردی ؟!
مهدا : عمو خادم چه سوالی چادر دیگه !
عمو خادم : میدونم چادر هستش چرا پس انقدر بزرگه؟!
مهدیار : راست میگه اگر سه تا مهدا هم باشید این چادر باز بزرگه براتون
مهدا : مهدیار بی زحمت مزه نریز داداش جونم
عمو خادم : حالا بگو ببینم چرا انقدر دیر اومدی؟!
مهدا : عمو ببخشید خوابم برده بود ، یک هو بلند شدم ساعتو دیدم ،، گفتم وای دیر شده،، میخواستم امشب حتما با چادر بیام هیئت ،، چشام خواب آلو بود اشتباهی چادر ننه گلی رو برداشتم
مهدیار : خواب خرگوشی که میگن همینه دیگه
عمو خادم : اشکال نداره عزیزم ، همه ما ممکنه خسته باشیم خواب بمونیم
مهدا : حالا با این چادر گنده چیکار کنم عمو ؟؟؟
مهدیار : راست میگه عمو چیکار کنه ؟؟
مهدا : گفتم الان شما هم منو دعوا می کنید
عمو خادم : دعوا چرا اتفاقا میخواستم بخاطر این کار خیلی خیلی قشنگت تشویقت کنم
مهدیار : یعنی چی عمو ، چادر ننه گلی رو اشتباه برداشته می خواهید تشویقش کنید آخه ؟؟!!
عمو خادم : بله تشویقش کنم
مهدا : جدی میگید عمو
عمو خادم : بله عزیزم بخاطر اینکه ،، تصمیم گرفتی امروز با چادر بیای هیئت
مهدا : حتی با چادر اشتباهی
عمو خادم : امشب شب حضرت رقیه هست عزیزم دخترای ما باید با این چادرهای خوشگل خودشون نشون بدن که چقدر حضرت رقیه رو دوست دارند و میخوان مثل حضرت با حجاب و با حیا باشن
مهدا : ممنونم عمو جون
عمو خادم : بخاطر این کار قشنگت که تصمیم گرفتی با چادر بیای هیئت یک چادر خوشگل برات میخرم عزیزم
مهدا : آخ جون سربندم بهم میدی عمو ؟!
عمو خادم : بله سربند قشنگه یا رقیه
مهدا : جانم فدای رقیه
پایان.
#نمایشنامه_عروسکی
#نمایشنامه
#نمایشنامه_کوتاه
#محرم
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
به نام خدا
شب چهارم
موضوع امشب : یاران امام ، وفاداری
نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هيئت محله مون )
این قسمت : عمو قدرت چندسالشه؟؟
نویسنده : مصطفی بهلولی
شخصیت های عروسکی :
مهدا
مهدیار
شخصیت های انسانی:
عمو خادم
( مهدیار به همراه مهدا مشغول تمرین کردن سرود هستند برای امشب تا در هیئت اجرا کنند )
مهدیار : مهدا تو خیلی یواش میخونی
مهدا : من یواش می خونم صدای من از همه بلندتره
مهدیار : بله اگر جیغ زدن و بگیم خوندن
مهدا : من جیغ میزنم ؟!!!😤
مهدیار : بله
مهدا : من چندسال عضو گروه سرود هیئتم همیشه عالی میخونم
مهدیار : این سرود خیلی فرق می کنه
مهدا : چه فرقی می کنه ؟!!
مهدیار : سرود حماسی هستش ، باید خیلی براش انرژی بزاری
مهدا: خودم میدونم
مهدیار : خوب گوش کن یادبگیر
مهدا : بفرمایید استاد سرود !!
مهدیار : خیبر خیبر یا صهیون ( با حالت آواز ولی سبک اشتباه می خوند )
مهدا : اینطوری نیست که ...
( عمو خادم وارد می شود )
عمو خادم : سلام بچه های گل خوب می بینم که سخت مشغول تمرین سرود هستید
مهدیار : ترکوندیم عمو خادم
مهدا : بله آماده ایم حالا یکم مهدیار باید بیشتر کار کنه تا هماهنگ بشه
مهدیار : من هماهنگ بشم ؟!! ، ( خنده مهدیار ) ، من عمو کل سرود رو سه بار تنها تمرین کردم
عمو خادم : آفرین به پشتکار و تلاشتون خیلی هم عالی
مهدا : ممنونم عمو خادم
مهدیار : عمو خادم امروز پذیرایی هیئت چی میخواهیم بدیم ؟!
عمو خادم : امروز ان شاء الله قراره مش قدرت برامون شیر بیاره تا برای بچه ها شیر کاکائو درست کنیم
مهدیار : کدوم مش قدرت ؟!!
عمو خادم : همون مش قدرت که تو محل لبنیاتی داره ، خیلی هم سنش زیاده
مهدا : آهان مش قدرت من با نوه نوه اش هم کلاسم عمو خادم
مهدیار : نوه نوه اش( خنده مهدیار ) ماشاالله چندسالشه مگه مش قدرت
عمو خادم : نمیدونم ولی خیلی وقته که بین هیئت های امام حسین (ع) شیر و لبنیات رو با قیمت پایین پخش میکنه
مهدیار : چرا با قیمت پایین عمو ؟!
عمو خادم : چون خودشم پیرغلام امام حسین علیه السلام هستش و نذر داره
مهدا : پیر غلام یعنی چی عمو خادم ؟!
عمو خادم : یعنی کسی که سالهای زیادی از زمانی که مثل شما سنشون کم بوده تا الان که ریش سفید شدن و سنشون بالا رفته نوکری و خادمی امام حسین ( ع ) رو می کنند بدون اینکه خسته بشن
مهدا : یعنی ما هم ریشامون سفید بشه پیرغلام میشیم 😊
مهدیار : شما که ریش نداری مهدا جان ولی من پیر غلام میشم ان شاء الله 😃
عمو خادم : جفتتون تا بابا بزرگ و مامان بزرگ بشید ان شاء الله خادم هیئت امام حسین ( ع) باشید
مهدا : عمو مش قدرت این همه سال یعنی یک سال هم نشده تو هیئت نباشه ؟؟!
عمو خادم : نه عزیزم مش قدرت حتی اگر مریض هم بشه به بچه هاش گفته که نباید کار هیئت رو زمین بمونه
مهدیار : چقدر خوب عمو با این سن زیادش
عمو خادم : بچه ها کار کردن و تلاش کردن در راه امام حسین علیه السلام سن و سال نداره شما یاران امام حسین علیه السلام رو در کربلا ببینید مثلا حبیب ابن مظاهر که خیلی سنشون زیاد بود ولی وفادرا بودن به حضرت
مهدا : عمو خادم همه یاران امام حسین ( ع) سنشون زیاد بود ؟!
عمو خادم : نه عزیزم امام حسین علیه السلام یاران با وفایی داشت که سنشون خیلی کم بود ، حضرت علی اصغر یک نوزاد شش ماهه بودن
مهدیار : عمووو چقدر امام حسین یاران خودش رو دوست داشت ؟!
عمو خادم : خیلی امام حسین خیلی خیلی اصحاب و یاران خودش رو دوست داشت چون وفادار بودن به حضرت
مهدا : عمو وفادار یعنی چی ؟!
عمو خادم : وفاداری یعنی هیچ موقع و تو هیچ شرایطی امام خودمون رو تنها نذاریم
پایان.
#نمایشنامه_عروسکی
#نمایشنامه
#محرم
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
به نام خدا
شب ششم
موضوع امشب : حضرت قاسم ، عزت مداری
نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هیئت محله مون )
این قسمت : مهدیار مداح می شود
نویسنده : مصطفی بهلولی
مهدیار : وای خدا دارم از استرس میمیرم
مهدا : استرس چی ؟؟!
مهدیار : قراره فردا تو هیئت من شور بخونم
مهدا : خوب
مهدیار : خوب نداره من که نمیتونم ،، اصلا اشتباه کردم ، نباید قبول می کردم
مهدا : داداشی من باید قوی باشی ، تو میتونی
مهدیار : اگر خراب کنم چی ، دیگه نمیتونم برم تو محله نادر اینا
مهدا : چرا ؟؟!!!
مهدیار : خوب همشون دستم میندازن
مهدا : اتفاقا نادر خودش اونروز تو هیئت می گفت مهدیار چقدر صداش برای مداحی خوبه
مهدیار : راست میگی ؟!!
مهدا : بله داداش گلم ، شما خودت رو دست کم گرفتی !!
مهدیار : آخه من که تا بحال مداحی نکردم
مهدا : مگه همه مداح ها ، مداح به دنیا اومدن
مهدیار : نه
مهدا : خوب تو هم توکل کن به خدا فردا حتما گل میکاری
مهدیار : وای نه !!!!
مهدا : باز چی شد ؟!!
مهدیار : نکنه فردا وسط مداحی من برق ها بره ؟!!
مهدا : الان این چه فکریه تو داری ؟!!
مهدیار : برق ها نره یکهو میکروفون وسط مداحی من خراب شه چی ؟!!
مهدا : نگران نباش خدا کمکت می کنه
مهدیار : شب سرما نخورم ؟!!!
مهدا : عزیزم کی تو تابستون سرما میخوره ؟!!
مهدیار : شانس من باشه وسط گرمای پنجاه درجه سرما میخورم
مهدا : نخیر ، شما باید اعتماد به نفس داشته باشید
( عمو خادم در حالی که چندتا نون دست گرفته وارد صحنه می شود )
عمو خادم : سلام بچه ها خوبید
مهدا : سلام عمو خادم ممنونم
مهدیار : سلام عمو خادم ممنونم نه اصلا خوب نیستم
عمو خادم : چرا عزیزم صبح که خیلی خوب بودی یک دفعه مریض شدی ؟!
مهدا : مریض نیست عمو یکم ترسیده
عمو خادم : از چی عزیزم ؟؟!!
مهدیار : از مداحی
عمو خادم : مگه مداحی کردن ترس داره ؟!
مهدیار : عمو خوب من بار اولم هستش
عمو خادم : عزیزم شما به خدا توکل کنی هیچ مشکلی پیش نمیاد ،، خوب تمرین کن تا شروع هیئت زمان زیادی داری
مهدیار : چشم عمو
عمو خادم : تازه پسر عموت احسان هم با دو نفر از دوستاش دارن برای امشب یک پرده خوانی قشنگ درباره حضرت قاسم علیه السلام آماده می کنند
مهدا : آفرین احسان
مهدیار : چطوری عمو اونکه از منم کوچکتره
عمو خادم : آره ولی اعتماد به نفس خیلی خوبی داره ماشاء الله دو سه باری برای من اجرا کردن
مهدا : حالا عمو قصه شون قشنگ بود ؟؟!!
عمو خادم : بله خیلی پرده قشنگی آماده کردن
مهدیار : عمو اسم قصه شون چیه ؟؟!
عمو خادم : اسم قصه شون هست اهلا من العسل !
مهدا : یعنی چی عمو ؟؟!
عمو خادم : یعنی شیرین تر از عسل
مهدیار : خوب این چه ربطی به حضرت قاسم علیه السلام داره عمو ؟؟!
عمو خادم : بچه های گلم این جمله زیبایی بود که حضرت قاسم علیه السلام به عموی بزرگوارشون امام حسین علیه السلام فرمودند حضرت قاسم وقتی شنیدن قراره روز عاشورا شهید بشن نه تنها نترسیدن بلکه فرمودن شهادت در راه خدا برای من شیرین تر از عسل هستش
مهدیار : وای چقدر شجاع و نترس
عمو خادم : بله با اینکه سنشون کم بود مثل یک انسان کامل و مرد بزرگ همه رو با این حرفش متعجب کرد
مهدا : عمو حضرت قاسم چند سالشون بود ؟!
عمو خادم : بچه ها حضرت قاسم فقط سیزده سالشون بود
مهدیار : سیزده سال فقط
عمو خادم : بله ایشون انقدر سنشون کم بود که حتی لباس جنگی اندازه شون نبود ، باعث شده بود لشگریان دشمن تعجب کنند
مهدیار : چطوری جنگیدن عمو
عمو خادم : مثل یک مرد بزرگ جنگیدن و چند نفر از سپاه دشمن که برای خودشون کسی بودن تو جنگ رو به هلاکت رسوندن
مهدا : خیلی عجیبه عمو خادم
عمو خادم : بله مهدا جان وقتی یک نفر خودش رو باور کنه و توکلش به خدا باشه از هیچی نمیترسه حتی از دشمن نامرد و خدا هم بهش عزت میده
مهدیار : عمو من دیگه هیچ ترسی ندارم فردا هر جوری شدم میخونم
عمو خادم : ان شاء الله فردا تو هیئت بیای و از حضرت قاسم بخونی و همه ما هم لذت ببریم عزیزم
مهدیار : چشم عمو حتما
پایان.
#نمایشنامه_عروسکی #نمایشنامه_کوتاه #نمایشنامه #محرم #قاسم_بن_الحسن
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
به نام خدا
شب هشتم
موضوع امشب : حضرت علی اکبر ، اطاعت
نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هیئت محله مون )
این قسمت : تعزیه خوان هیئت
نویسنده : مصطفی بهلولی
شخصیتهای عروسکی :
مهدا
مهدیار
شخصیت های انسانی :
عمو خادم
( مهدا و مهدیار مشغول آب دادن به گلدان هیئت هستند )
مهدا : آخی طفلک چقدر تشنه اش بود ؟
مهدیار : بسه دیگه مهدا خیلی هم آب بدی خراب میشه
مهدا : ببخشید نمیدونستم شما تو باغبونی هم تخصص دارید
مهدیار : بله عمو خادم همه گلدون های هیئت رو سپرده به من
مهدا : خواهش می کنم کار به گلدون ها نداشته باش من خودم به همشون میرسم ، شما به کار خودت برس مگه نمیخواید فردا تو هیئت تعزیه بخونید
مهدیار : چرا ،،، خوب شد گفتی مهدا اصلا حواسم نبود
مهدا : تو قرار جای کی بخونی ؟!
مهدیار : من حضرت عبدالله رو میخونم
مهدا : آفرین ،یکم برای من اجرا کن ببینم
مهدیار : ( با حالت تعزیه خوانی ) : کودکم اما در این بیشه جگر دارم عمو / از دو دستانم برای تو سپر دارم عمو / با مدد از نام زیبای حسن گل می کنم
مهدا : آفرین حالا باید یکم انرژی بیشتری بزاری
مهدیار : آخه میدونی من خیلی تعزیه نخوندم تازه کارم مهدا
مهدا : با اینکه تازه کاری ولی خوب میخونی ماشاءالله
( عمو خادم در حالی که یک گلدون در دست دارد وارد صحنه می شود )
عمو خادم : بچه ها به نظرتون این گلدون رو کجا بزاریم ؟!
مهدیار : عمو این گلدون رو بزارید همون جای قبلیش
عمو خادم : نه قبلا اونجا بود برگاش زرد شده فکر کنم آفتاب بهش نمیخوره
مهدا : عمو بزاریدش کنار پنجره ، اونجا آفتاب میخوره
عمو خادم : فکر خوبیه
مهدیار : عمو خادم شما قبلا تعزیه خوانی می کردید ؟!
عمو خادم : بله عزیزان من زمانی که جوون تر بودم
مهدیار : منم خیلی تعزیه خوانی رو دوست دارم عمو خادم
عمو خادم : ما هم خیلی ذوق می کردیم ، و همیشه چند روز قبل از شروع برنامه هامون دورهم جمع می شدیم و حسابی تمرین می کردیم
مهدا : کدوم نقش رو بیشتر دوست داشتید ؟!!
عمو خادم : تعزیه خوانی برای امام حسین علیه السلام کلی لذت داره و خیلی مهم نیست که جای کدوم یکی از قهرمانان کربلا تعزیه بخونید
مهدیار : درست میگید عمو خوب کدوم یکی از شهدا رو بیشتر تو تعزیه نقشش رو دوست داشتید؟؟
عمو خادم : واقیعتش اون موقع که ما جوون بودیم من و دو سه تا از دوستامون خیلی دنبال نقش حضرت علی اکبر بودیم
مهدا : چرا حضرت علی اکبر عمو ؟!!!
عمو خادم : خوب چون هم سنمون به نقش حضرت میخورد هم اینکه واقعا یک افتخاری بود برای ما چون حضرت علی اکبر علیه السلام خیلی شخصیت بزرگی هستند در کربلا
مهدیار : عمو امشبم شب حضرت علی اکبر هست درسته ؟
عمو خادم : بله حضرت علی اکبر علیه السلام پسر بزرگ امام حسین بودند که در کربلا با شجاعت جنگیدن و به شهادت رسیدن ولی یک تفاوت دیگه هم با بقیه داشتند بچه ها
مهدا : چه تفاوتی عمو خادم ؟!!
عمو خادم : ایشون خیلی شبیه جدشون پیامبر اکرم بودند
مهدیار : پس حتما خیلی هم مهربون بودن
عمو خادم : بله مهدیار جان و بسیار مظلومانه به شهادت رسیدن ،، خیلی حضرت سیدالشهدا بابت شهادت ایشون ناراحت شدند ،، حضرت علی اکبر علیه السلام تکیه گاه امام بودن چون همیشه حرف های ایشون رو گوش میدادن بچه ها
مهدا : منم همیشه عمو به حرف بابام گوش میدم
عمو خادم : آفرین به تو،، احترام به بزرگتر ما رو عاقبت بخیر میکنه بچه ها
مهدیار : منم دوست دارم یک روز نقش حضرت علی اکبر علیه السلام رو تو تعزیه بخونم عمو میشه ؟!!
عمو خادم : آره چرا که نه ان شاءالله بزرگ بشی و خادم امام حسین علیه السلام بمونی خدا روزیت میکنه
مهدیار : ممنونم عمو
عمو خادم : بچه ها یادتون نره حضرت علی اکبر علیه السلام در سخت ترین شرایط حرف امام شون و پدرشون رو گوش دادن و اطاعت کردن
مهدا : بله عمو
عمو خادم : آخه بعضی وقت ها بزرگترها یک کار سختی که از ما میخوان یک کوچولو تنبلی می کنیم و حرفشون رو گوش نمیدیم
مهدیار : اصلا و ابدا عمو من در سخت ترین شرایط حرف شما رو گوش دادم
عمو خادم : بخاطر همینه که الان پسر خوبی هستی
پایان.
#نمایشنامه_عروسکی
#نمایشنامه_کوتاه
#نمایشنامه
#محرم
#حضرت_علی_اکبر
#محرم_صفر
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
بخش دوم شب نهم
مهدا: آره با اینکه ده تا هم اضافه درست کردیم بازم کم اومد
مهدیار : زشت میشه دست خالی برن از هیئت 😔
مهدا : خوب حالا چیکار کنیم ؟؟
مهدیار: اشکالی نداره من غذای خودم و میدم بهشون
مهدا : آخه توکه گفتی من عاشق قیمه هیئتم
مهدیار : باشه مگه ندیدی عمو روحانی تو هیئت چی گفت ؟؟!
مهدا : چی گفت مگه ؟!
مهدیار : گفت ما باید فداکاری و گذشت رو از حضرت ابوالفضل العباس یاد بگیریم حالا یک دونه غذا که چیزی نیست ،، بفرمایید قبول باشه
مهدا : آفرین داداشی من ،، بفرمایید قبول باشه
( همه بچه ها آمدن و غذای نذری هیئت رو گرفتند و رفتند )
عمو خادم : خوب بچه ها دستتون درد نکنه الحمدولله همه بچه ها گرفتند و کسی دست خالی از هیئت بیرون نرفت
مهدا : عمو خادم همه گرفتند یک دونه غذا کم اومد ولی مهدیار غذاش رو داد به دوستش که دست خالی از هیئت بیرون نره
عمو خادم : آفرین مهدیار جان چه کار قشنگی کردی
مهدیار : نه بابا عمو کاری نکردم یک دونه غذا بود دیگه
عمو خادم : عوضش من چندتا غذا کنار گذاشته بودم امشب بخاطر این کار قشنگت یک قیمه خوشمزه هیئت با ته دیگ بهت میدم
مهدیار : آخ جوووون عمو دستت درد نکنه
مهدا : اگر می دونستم منم غذامو میدادم به بچه ها 😊
عمو خادم : بچه ها یادتون باشه از خودگذشتگی و فداکاری خیلی خیلی کار بزرگ و قشنگی هستش.
#نمایشنامه_عروسکی
#نمایشنامه_محرم
#محرم
#نمایشنامه
#تاسوعا
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲
به نام خدا
شب یازدهم: حضرت زینب (س) ،،، توکل و اعتماد به خدا
نویسنده : مصطفی بهلولی
نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هیئت محله مون )
این قسمت : امید اصلا ناراحت نیست
شخصیت های عروسکی :
مهدا
مهدیار
شخصیت های انسانی :
عمو خادم
امید ( نوجوان ) ، مهمان هیئت
( مهدا و مهدیار در حال آماده کردن بسته های مخصوص برنامه امشب در هیئت هستند ،، مهدیار سر خود را داخل کارتون کیک کرده )
مهدا : مهدیار خفه میشی اون تو
/ سرخود را بیرون میآورد/
مهدیار : خواهر گلم اجازه میدی من تمرکز کنم
مهدا : مگه داری بمب خنثی می کنی
/مهدیار سر خود را دوباره داخل کارتن می کند /
مهدیار : از بمب مهمتره
مهدا : میشه بگی دقیقا چیکار می کنی ؟؟؟
/مهدیار سرخود را بیرون می آورد /
مهدیار : ای بابا خوب دارم کیک های توی کارتون رو شمارش می کنم
مهدا : میتونم بپرسم چرا ؟؟!
مهدیار : خوب برای اینکه شب تو هیئت کم نیاد
مهدا : داداش باهوشم روی کارتون کیک ها تعدادش رو نوشته سواد که داری
مهدیار : بله سواد دارم خوبم دارم کو کجا نوشته
مهدا : اونجا پایین کارتون
مهدیار : خوب چرا به من نمیگی دوساعته دارم کیک میشمرم
مهدا : شما ماشاالله بدون ترمز کار خودتو می کنی گوش به حرف نمیدی که عزیزم
/ عمو خادم درحالی که تعدادی شمع در دست دارد داخل صحنه می شود/
عمو خادم : بفرمایید بچه ها اینم شمع هایی که گفته بودید
مهدا : ممنونم عمو خادم حالا من میذارم تو بسته های امشب هیئت
مهدیار : عمو خادم این کیک ها کم نیاد امشب
عمو خادم : نه عزیزم ،، فقط بچه ها من یک مهمون دارم تو راهه ممکنه تا چند دقیقه دیگه برسه
مهدا: کیه مهمون ما عمو ؟؟!
عمو خادم : مهمون ما آقا امید هست
مهدیار : همون که پدرشون پاسدار هستش ؟؟ ، من میشناسم الان کلاس ششم میره امید
عمو خادم : بله خودش هست فقط یک موضوعی بچه ها مهمه بگم
مهدا : چه موضوعی عمو خادم؟؟
عمو خادم : پدر ایشون تو جنگ اخیر اسرائیل علیه ایران شهید شدن
مهدیار: ای وای چقدر نارحت شدم لابد الان خیلی خیلی ناراحته
مهدا : آخی عمو خادم ای کاش نمی گفتید بیاد
عمو خادم : چرا ؟؟
مهدا : آخه پدرشون تازه شهید شدن لابد خیلی خیلی ناراحته
مهدیار : آره مهدا راست میگه عمو خادم
عمو خادم : نه عزیزم اینجوری هم نیست ،، ا... مثل اینکه اومد بفرمایید امید جان
امید : سلام مهدا ، سلام مهدیار ، سلام عمو خادم خوبید
مهدا : سلام امید جان خوش اومدی
مهدیار : سلام امید ممنونم شما خوبید
عمو خادم : سلام امید عزیزم خوش اومدی به هیئت ما
امید : تعریف هیئتتون خیلی شنیده بودم دوست داشتم از نزدیک ببینمتون
عمو خادم : قربون معرفتت امید جان
مهدا : عمو خادم یک لحظه بیا نزدیک
/ مهدا در گوش عمو خادم حرفی میزند/
مهدا : عمو امید مگه پدرش شهید نشده
عمو خادم : چرا شده زشته درگوشی مهدا
مهدا : آخه اصلا ناراحت نیست
امید: چیزی شده عمو خادم
عمو خادم : نه عزیزم مهدا سوال شده براش امید جان ما پدرشون شهید شده لابد خیلی غصه خوردن و ناراحت شدن
مهدیار: آره امید منم خیلی خیلی ناراحت شدم شنیدم
امید : بله وقتی بابا رو شهید کردن من گریه کردم و الانم دلم براش تنگ شده ولی خیلی ناراحت نیستم
مهدا : ناراحت نیستی ؟؟!
امید : نه چون بابای مهربونم پیروز شد و الانم پیش امام حسین علیه السلام هستش ، چرا برای بابام نارحت باشم وقتی پیروز شد و جاش خوبه
عمو خادم : احسنت امید جان عزیزم کسی که نوکر امام حسین علیه السلام باشه مثل حضرت زینب سلام الله علیها توکل داره
امید : ممنونم عمو خادم
عمو خادم : بچه ها حضرت زینب با اینکه این همه از عزیزانش رو تو کربلا مظلومانه شهید کردن فرمودن من چیزی جز زیبایی ندیدم
مهدیار: واقعا ؟؟؟!!!
عمو خادم : بله عزیزم کسی که در راه خدا جهاد می کنه و شهید میشه پیروزه و جایگاهش پیش خدا عزیزه
مهدا : امید جان ممنونم که امروز اومدی پیش ما
امید : خواهش میکنم منم خوشحالم اومد هیئت شما
پایان.
نشر در کانال ها و گروه های فرهنگی مجاز🌹
#نمایشنامه_عروسکی
#نمایشنامه
#مصطفی_بهلولی
#محرم
•••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈•••
#کودکان_آمر
#کودک_آمر_تربیت_کنیم
┏━━━👼🏻🌙━━━┓
@koodakan_Amer
┗━━━👼🏻🌙━━━┛
👈🏻در تبلیغ کانال ما
رسانه باشید📲