eitaa logo
بانک جزوه،تلخیص،شرح کتب حوزوی
41.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
180 ویدیو
9هزار فایل
🔆بانک #جزوه_تلخیص_شرح_دروس حوزوی خواهران و برادران 🔆 اهداف: ارائه خدمات آموزشی و کمک آموزشی #رایگان به طلاب پایه های ۱ الی ۱۰ و دروس خارج و دانشجویان مقاطع سه گانه #جهت_تبادل_تبلیغات👇 @boudoe_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ درس فلسفه از کتاب بدایه الحکمه(۱) 🔰 بخش اول: مباحث کلی وجود درس اول: مفهوم وجود تعریف فلسفه فلسفه علمی است که از أحوال و عوارضِ «موجود بما هو موجود» بحث می کند. مراد از «أحوال و عوارض» همان قضایا و مسائل علم فلسفه است. و مراد از «بما هو موجود» یعنی با غضّ نظر از قالب ها و تعیّنات.   تعریف وجود وجود هم از لحاظ تصور و هم از لحاظ تصدیق بدیهى است، یعنی معقول بنفس ذاته است. به عبارت دیگر به خودی خود قابل درک است. دلیل: اگر بدیهی نبود نظری بود و نیاز به تعریف داشت. در حالی که تعریف برای وجود ممکن نیست؛ چون اولا تعریف باید اجلی از معرف باشد حال آنکه مفهومى واضح‏تر از مفهوم وجود نیست، و ثانیا تعریف باید جنس و فصل و یا لااقل جنس و عرضی خاص داشته باشد. در حالی که تعریف وجود، نه جنس دارد نه فصل و نه عرض خاص. آنچه به عنوان تعریف وجود بیان کرده ‏اند، صرفاً شرح اسم و تبیین لغوى و لفظى است.   هدف و غایت فلسفه غرض و غایت فلسفه هستی ‏شناسى و بازشناسى موجودات حقیقى است که با شناخت خواص موجودیت نسبت به موجود واقعى شناخت پیدا مى‏ کنیم. همچنین شناخت علل عالیه وجود، بویژه علت نخستین، یعنى آفریدگار هستى که سلسله موجودات به او منتهى مى‏ گردد از غایات فلسفه محسوب است.   روش فلسفه روش فلسفه، روش عقلى و برهانى است، چون تنها قیاس برهانى (سیر از مقدمات یقینى به نتایج یقینى) است که افاده یقین مى‏ کند.   مفهوم وجود  در مفهوم «موجود» دو قول هست: 1 ـ قول متکلّمین که قائل به اشتراک لفظی هستند. 2 ـ قول فلاسفه که لفظ «وجود» را مشترک معنوی می دانند. ما برای اثبات مشترک معنوی بودن (لفظی که دارای یک معناست ولی مصادیق متعدد دارد) وجود دو دلیل ذکر می کنیم:   1. در یکی از روشهای تقسیم وجود، آن را به واجب و ممکن تقسیم کرده اند. از لحاظ منطقی مَقسَم باید شامل اقسام هم بشود. لذا اگر وجود به واجب و ممکن تقسیم شود، خدا که واجب است باید در دایره وجود قرار گیرد؛ انسان هم که ممکن است، در دایره وجود قرار میگیرد.    2. وجود در مقابل عدم و نقیض آن است و عدم، بیش از یک معنا ندارد. نقیض امر واحد، واحد است و یک چیز نمیتواند دو نقیض داشته باشد. چون اگر بیش از یک معنا داشته باشد لازمه آن ارتفاع نقیضین میشود و محال. پس وجود هم بیش از یک معنا ندارد.   وجود، عَرَض ماهیت است مفهوم وجود غیر از مفهوم ماهیت است، عقل مى ‏تواند ماهیت را مجرد از وجود در نظر بگیرد و تصور کند و سپس وجود را به او نسبت دهد و بر او حمل کند و این همان معناى عروض است. انسان یک ماهیت است. وقتی میگوییم الانسانُ موجودٌ، این موجود، عارض بر انسان است. اما اگر بگوییم الانسانُ ناطقٌ، این ناطقیت جزئی از وجود انسان است. جزء ذات انسان به شمار میرود نه عرض انسان. از اینجا دانسته مى‏ شود که وجود، نه عین ماهیت است نه جزء آن.   دلایل: اوّلًا- وجود را مى ‏توان از ماهیت سلب کرد، در حالى که اگر عین ماهیت و یا جزء آن بود سلب شئ از خودش و یا سلب جزء شئ از خود آن شئ محال است.   ثانیاً- حمل وجود بر ماهیت نیازمند دلیل است و این نشان مى‏ دهد که وجود نه عین ماهیت است و نه جزء آن، زیرا حمل شئ یا اجزاء ذاتى آن بر خودش بدیهى است و بى ‏نیاز از دلیل.   ثالثاً- ماهیت ذاتاً «ممکن» است و نسبتش به وجود و عدم یکسان است، اگر وجود عین ماهیت یا جزء آن باشد محال است که متصف به عدم شود.   منابع: - بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه - خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی - خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
🔰 درس علم نحو ( خلاصه علم نحو) ۱ 🔹علم نحو تعریف علم نحو: قواعدی که به سبب دانستن آنها، احوال آخر کلمات و طریقه ترکیب آنها با یکدیگر دانسته می شود علم نحو نامیده می شود. به عبارت دیگر: نحو علمی است که از حالات آن در کلمات عرب هنگام ترکیب آنها با یکدیگر، سخن می گوید و راه و روش ترکیب کلمات و جمل را به ما می آموزد. فایده علم نحو، فهم صحیح کلام عرب و حفظ زبان از خطای در گفتار است.   کلمه: لفظِ موضوعی است که بر معنای مفردی دلالت کند، مثل: زید، نَصَرَ، مِنه.   🔹اقسام کلمه: کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف.    اسم: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت کند و آن معنی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه نباشد، مانند: عِلم، رَجُل، کتاب. فعل: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت کند و آن معنی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه باشد، مثل: نَصَرَ: یاری کرد، ینصُرُ: یاری می کند، اُنصُره: یاری کن.  حرف: لفظی است که از ترکیب کلمات با یکدیگر بوجود آید، و دارای معنای کاملی که سکوت بر آن صحیح است باشد، مثل: جاءَ زیدٌ، زیدٌ قائمٌ.    🔹اقسام کلام: کلام که گاهی از آن به «جمله» نیز تعبیر می کنند بر دو قسم است: جمله اسمیه و جمله فعلیه.    جمله اسمیه: جمله ای است که با اسم شروع شود مثل: «العِلمُ حِیاتٌ». در ترکیب این جمله گفته می شود: العِلمُ: مبتدا، حیاهٌ: خبر.   جمله فعلیه: جمله ای است که با فعل شروع شود. مثال1: صَدَقَ اللهُ. در ترکیب این جمله گفته می شود: صَدَقَ: فعل، اللهُ: فاعل. مثال2: قُضِیَ الأمرُه. در ترکیب این جمله گفته می شود: قُضِی: فعل، الأمرُ: نایب فاعل.    توجه: گاهی ترکیب کلمات به نحوی نیست که سکوت بر آن صحیح باشد بلکه شنونده منتظر تکمیل آن از جانب متکلم است، چنین مرکّبی را «مرکّب ناقص» می نامند. یکی از این مرکّبات که در کلام عرب کاربرد بسیاری دارد مرکّب اضافی است. در این نوع مرکّب جزء دوّم غالباً «مالکِ» جزء اوّل، یا «ظرف»، یا «بیان کنند» آن می باشد؛ و جزء اوّل را «مضاف»، و جزء دوم را «مضافٌ إلیه» می نامند، مثل: کِتابُ اللهِ «کتاب خدا»، صَلاهُ اللَّیلِ «نماز شب»، ثَوبُ قُطنٍ «لباس پنبه ای». مضاف الیه گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است، مانند: کتابُ اللهِ، کتابُهُ.  https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلخیص درس منطق مظفر ( ۷ ) 🔹مباحث الفاظ 🔹مباحث منطق نیاز ما به منطق تنها در علوم نظری است. زیرا علوم بدیهی عند النفس معلوم هستند و نیازی به استدلال و مصون ماندن از خطا ندارند. منطق گاهى از معلوم تصورى،به نام معرِّف،بحث مى‌کند تا به کمک آن،مجهول تصورى را براى خود معلوم سازد؛ و گاهى از معلوم تصدیقى،به نام حجت،سخن مى‌گوید تا به یارى آن، قضایایى نادانسته را براى خود معلوم سازد.    🔹نیاز به الفاظ اولین باب از ابواب شش گانه کتاب المنطق، مباحث الفاظ است و اولین بحثی که در این باب مطرح می شود نیاز به الفاظ است. سوالی که در اینجا ایجاد می شود این است که اهل منطق چه نیازی به بحث الفاظ دارند و اگر جای این بحث در کتب لغت است، چرا در منطق بیان شده است؟ تردیدى در این نیست که غرض اصلى اهل منطق تنها معانى است؛ اما براى رسیدن به معانى لازم است از احوال و احکام الفاظ نیز بحث شود؛ به دو دلیل: 1- ارتباط با دیگران : تفاهم با مردم و انتقال آراء و افکار میان ایشان غالبا توسط زبان و لغت صورت مى‌پذیرد. ازاین‌رو منطقى نیازمند آن است که از احوال لفظ بحث کند،تا تفاهم به نحو کامل صورت گیرد و بتواند سخن خود و دیگران را با معیار درستى بسنجد. 2- خود فرد: منطقى نیاز دیگرى نیز به مباحث الفاظ به خاطر خودش دارد،که از حاجت نخست به مراتب بزرگ‌تر و مهمتر است. برای فهم این نیاز، لازم است مقدمه ای را بدانیم:   🔹انواع وجود: اشیاء چهار نوع وجود دارند: دو وجود حقیقى اند و دو وجود اعتبارى و قراردادى.   1-وجود خارجی وجود خارجى،مانند وجود شما و وجود اشیایى که اطراف شماست،و نیز افراد انسان و حیوان و درخت و سنگ و خورشید و ماه و ستارگان،و دیگر وجودهاى خارجیى که به‌شماره در نمى‌آید.   2-وجود ذهنی وجود ذهنى،که همان علم ما به اشیاء خارجى و مفاهیم دیگرى است که در ذهن ما نقش بسته است، و پیش از این گفتیم که آدمى قوه‌اى دارد که صورتهاى اشیاء در آن نقش مى‌بندد. نام این قوه ذهن است؛ و نقش بستن صورت شىء در ذهن، وجود ذهنى نامیده مى‌شود که همان علم است.   این دو وجود،هر دو حقیقى هستند؛ یعنی با اعتبار و جعل بشر حاصل نمى‌شود و بستگى به قرار داد و اعتبار کسى ندارند.    3-وجود لفظی انسان برای بیان و تفهیم اغراض خود به دیگران، نیازمند الفاظ است. چرا که نمی تواند برای بیان معانی، خودِ اشیاء خارجی را حاضر سازد . لذا با وضع کردن الفاظ و کلمات، معانی را که در ذهن دارد، به مخاطب می فهماند. آنچه که انسان را قادر مى‌سازد معانى را توسط الفاظ تفهیم کند، همان ارتباط استوار و پیوند عمیق لفظ با معنا در ذهن است. گویى لفظ همان معناست و معنا همان لفظ است؛ بطوریکه وقتی لفظی برای یک معنا بیان شود، خود به خود، ذهن به آن معنا منتقل می شود. پس وجود لفظی، وضع کردن الفاظ و کلمات است. اگر لفظ موجود شود گویا معنا وجود یافته است . یعنى آنچه که موجود می شود همان لفظ است،نه چیز دیگر؛ و این وجود به سبب آن پیوند و عُلقه بین لفظ و معنا، مجازاً به معنا نسبت داده مى‌شود.   4- وجود کتبی  الفاظ به تنهایى همۀ نیازهاى آدمى را برطرف نمى‌سازد؛ زیرا اختصاص به طرفین گفت‌ و گو دارد و ازاین‌رو، باید براى رساندن معنا به کسانى که در مجلس سخن حضور ندارند و یا در آینده بوجود خواهند آمد، وسیلۀ دیگرى جست. براى این مهم، انسان خط را اختراع کرد تا الفاظ حاکى از معنا را، به جاى آنکه بر زبان جارى سازد، بوسیلۀ آن حاضر سازد. و بدین نحو،خط، وجودى براى لفظ شد. پس همانگونه که لفظ، وجودى براى معناست؛ مى‌توان گفت: «خط، وجودى براى لفظ است؛ و به تبع آن، وجودى براى معناست». یعنى آنچه واقعا تحقق دارد همان کتابت است نه چیز دیگر، و این وجود، به سبب وضع، مجازاً به لفظ و معنا نسبت داده مى‌شود.   این دو وجود به دلیل وضع و استعمال، دو وجود مجازى و اعتبارى براى معنا بشمار مى‌روند.   از آنچه گفتیم بر می آید که کتابت، الفاظ را حاضر مى‌سازد و الفاظ معانى را در ذهن مى‌آورد و معانى ذهنى بر موجودات خارجى دلالت مى‌کند. این مقدمه، دلیل دوم نیاز به الفاظ را برای ما روشن کرد.   منابع:  - منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1 -شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1 -تحریر منطق، دکتر علی شیروانی   تلخیص: نگین افتخاری  https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
✅ علم صرف ( ۲) 🔰 بخش اول: مقدمات درس دوم: کلمه و اقسام آن کلمه بر سه قسم است: فعل، اسم و حرف.  فعل فعل، کلمه اى است که بر معناى مستقلى دلالت کند; در حالى که آن معنا، با یکى از زمان‌هاى سه گانه (گذشته، حال و آینده) همراه باشد; مانند:  نَصَرَ (یارى کرد)، یَنْصُرُ (یارى می‌کند)، اُنْصُرْ (یارى کن) اسم اسم، کلمه اى است که بر معناى مستقلى دلالت کند; در حالى که آن معنا، با یکى از زمان‌هاى سه گانه همراه نباشد; مانند:  نَصْر (یارى کردن)، جِدار (دیوار)  حرف حرف، کلمه اى است که معناى مستقلى ندارد و براى ربط دادن کلمات به یکدیگر است; مانند «فی» در جمله‌ی:  جَلَسْتُ فِی الْبَیْتِ (در خانه نشستم)  توجه: از میان اقسام کلمه، فقط اسم و فعل، صرف می‌شوند، و شکل و صورت حرف همیشه ثابت است; به همین جهت، در علم صرف فقط از اسم و فعل بحث می‌شود. https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
🔰 درس علم نحو ( خلاصه علم نحو) ۲ 🔹عامل و معمول هنگام ترکیب کلمات با یکدیگر، بعضی از کلمات در کلمه دیگر تأثیر می گذارند در این صورت کلمه تأثیر گذارنده را «عامل» و کلمه تأثیر پذیر را «معمول» می نامند.   عوامل بر دو نوعند: لفطی و معنوی. عوامل لفظی بر سه قسمند: فعل، حرف، اسم. مهمترین عوامل لفظی افعالند و همه آنها عامل می باشند.    عوامل معنوی بر دو قسمند: عامل رفع در مبتدا و خبر که از آن به «ابتدائیت» تعبیر می کنند. و عامل رفع در فعل مضارع که از آن به «مجرّد بودن از ناصب و جازم» تعبیر می کنند.    🔹مُعرَب و مَبنی کلمه ای که آخر آن به سبب عواملِ داخل بر آن تغییر کند «معرب»؛ و کلمه ای که آخر آن به سبب عوامل تغییر نکند «مبنی» نامیده می شود. به دو مثال زیر توجه کنید: جاءَ هذا، جاءَ زیدٌ. در هر دو مثال جاءَ «فعل» و کلمه بعد «فاعل» است، و از طرفی جاء «عامل» و کلمه بعد «معمول» می باشد، ولی آخر کلمه «هذا» تغییر نکرده است، بخلاف «زید» که حرف آخر آن مضموم شده است. کلماتی مثل «هذا» را «مبنی» و کلماتی مثل «زید» را «معرب» می نامند. همه حروف مبنی هستند، ولی اسم و فعل این گونه نبوده و بعضی معرب و بعضی مبنی می باشند.    چند مثال معرب و مبنی: اسم معرب: رَجُل، قَلَم، کِتاب. اسم مبنی: هذا، الّذی، هُوَ. فعل معرب: یضرِبُ، أن یضرِبَ، لَم یضرِب. فعل مبنی: ضَرَبَ، اِضرب، یضرِبنَ. https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
✅ درس فلسفه از کتاب بدایه الحکمه(۲) 🔰 بخش اول: مباحث کلی وجود 🔹 مقدمه ✅ درس دوم: اصالت وجود  1 ـ وجود یعنی چه؟ ماهیّت یعنی چه؟ گفته شد که وجود بدیهی است و نیاز به تعریف ندارد. ماهیّت آنچه است که در جواب «چیستی» می آید (ما یقال فی جواب ما هو؟) مثال: این چیست؟ «کتاب» که یک ماهیّت است. «انسان» که یک ماهیّت است.   2 ـ اصیل یعنی چه؟ اعتباری یعنی چه؟ اصیل بودن یعنی یک چیز واقعیّت داشته باشد و منشاء آثار خارجی باشد. در مقابلش، اعتباری است که واقعیّت ندارد و ساخته ذهن انسان است و منشاء آثار نیست. اگر از یک واقعیت، دو مفهوم به وجود آورید، مثلا برای واقعیتِ «گربه موجود است» : بگوییم گربه و موجود، هر دو اصیل هستند و واقعی؛ («موجود» در اینجا یعنی «هست»)، پس با این فرض دو واقعیت داریم: یکی گربه چون اصیل و واقعی است و دیگری موجود. (دقت داشته باشید که گربه و موجود از حیث مفهوم یکی نیستند هر چند از حیث مصداق شاید یکی باشند. اگر بگوییم این چیست خواهید گفت گربه. پس ما در برخورد با این امر خارجی با دو امر مواجهیم: «گربه» که حاکی از چیستیِ آن امر خارجی است و «موجودٌ» که حاکی از وجود و تحقّق عینیِ آن امر واقعی است.) پس ما یک گربه دیده ایم و دو واقعیت به ذهن آمده است. اما بالاخره یکی از این دو مفهوم باید واقعی باشند. کدام؟ گربه (ماهیت)؟ یا موجود (وجود)؟ ملاّ صدرا این بحث «وجود اصیل» را برجسته کرد، آن قدر که به عنوان پایة حکمت متعالیه به حساب می آید. بحث های بعدی فلسفه بر اساس أصالة الوجود است.   🔹اقوال : 1. قول مشائون و طرفداران حکمت متعالیه: وجود اصیل است و ماهیت فاقد واقعیت. دلیل اول – هر ماهیتی نسبتش به وجود و عدم، مساوی است. [یعنی هم می تواند موجود باشد و هم می تواند عدم باشد و هر دو با هم ممکن نیست چون اجتماع نقیضین محال است]. حال اگر این ماهیت به سمت وجود میل پیدا کند، از دو حال خارج نیست: 1)ماهیت به یک حقیقت (که در اینجا وجود است) دفعتا منقلب شود و این تحول، بدون علت ایجاد شده باشد. در این صورت انقلاب در ذات رخ داده است. یعنی یک شیء بدون این که چیزی به آن افزوده شود یا از آن کاسته گردد تغییر کرده و این محال است. 2) این میل ماهیت به سمت وجود بر اثر ضمیمه شدن وجود به ماهیت است. در این صورت پس بود و نبود ماهیت بسته به بود و نبود "وجود" است. لذا آنچه که موجب تحقق ماهیت است وجود است و این یعنی اصالت وجود.   دلیل دوم– اگر ماهیت واقعا منشأ اثر خارجی باشد باید این آثار خارجی هم در وجود ذهنی ماهیت بیایند هم در وجود خارجی. یعنی وقتی آدم آتش را تجسم میکند باید سر انسان داغ شود. حال آن که ماهیت که در ذهن وجود دارد درذهن اثر نمیگذارد بلکه وجودِ خارجی ماهیت است که منشأ آثار است. آنچه که واقعا می سوزاند آتش خارج از ذهن است نه آتش در ذهن. لذا ماهیت اصیل نیست. بلکه وجود خارجی اصیل است.   2. قول اشراقیون: ماهیت اصیل است. دلیل: اگر بگوییم وجود اصیل است و واقعیت دارد و موجود است؛ یعنی وجود، صاحب الوجود است. یعنی وقتی می گوییم:  «الوجودُ موجودٌ» ، یعنی خودِ وجود ذاتی است که متصف به صفت وجود شده است. وجود، دارای وجود است. پس دو وجود داریم: یکی خودِ وجود و دیگری وجودی که وجود، آن را دارد. حال این وجود دوم چی؟ این هم موجود و صاحب الوجود است تا جایی که تسلسل پیش می آید و این محال است. پس وجود، وجود ندارد. این ماهیت است که وجود عینی دارد.   🔹حل اشکال در عالم هرچیز "بالعَرَضی" باید به یک "بالذات" ختم شود. وجود بعین ذاته موجود است. نه این که وجود دیگری باشد که صاحب این وجود باشد. وجود، وجود است. یعنی وجود واقعیت دارد. نه این که وجود، صاحب یک وجود و دارای یک وجود دیگری است. لذا اینجا یک اشتباه ادبی صورت گرفته است. وجود، عینِ وجود است. بالذات وجود است. نه آن که چیزی باشد که وجود به آن عارض شده باشد.   3. قول محقق دوانی ایشان برای وجود دو معنا در نظر گرفته اند: 1) درباره واجب الوجود (خداوند)، وجود اصیل است و ماهیت اعتباری. 2)درباره ممکنات (سایر موجودات جز خداوند)، ماهیت اصیل است و وجود اعتباری. به تعبیر دیگر، وجودِ حقیقی در عالم یکی است و آن هم خداست. وجود ما اعتباری و ساخته ذهن است. ما وجود خارجی نداریم. اگر هم چیزی از وجود به ما اطلاق می شود به خاطر نسبتی است که با وجود خارجی (خدا) داریم.   منابع: - بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه - خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی - خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان - دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه پنجم https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
🔰 مباحث علم عرفان 🔹مقدمه ✅ جلسه‌ی اول: گستره‌ی بحث مباحث عرفان اسلامی را می‌توان درچند بخش کلی طبقه‌بندی کرد:       1. فلسفه عرفان  در این بخش، درباره‌ی خود عرفان به عنوان یک علم یا یک روش شهودی بحث می‌شود. مسائلی مانند: خاستگاه عرفان اسلامی، ارتباط عرفان های غیر اسلامی با عرفان اسلامی، رابطه عرفان با دین و ... از جمله مواردی است که در فلسفه‌ی عرفان بررسی می‌شود.       2. تاریخ عرفان درباره چگونگی شکل گیری عرفان اسلامی، مراحل، شخصیت ها و آثار آن ها بحث می‌کند.       3. عرفان نظری این بخش دستگاه فکری عرفانی را معرفی می‌کند؛ دستگاهی که با تکیه بر شهودات عرفا یک نگاه هستی‌‌شناسانه جامع به ما ارائه می‌دهد.      4. عرفان عملی دستورات طبقه‌بندی‌شده عرفا برای سیر الی الله را بیان می‌کند.      5. عرفان ادبی در این بخش آثار ادبی عرفا بررسی می‌شود. تحلیل این گونه آثار می‌تواند ما را به ریشه‌های حقیقی آن ها در قلوب عرفای بزرگ رهنمون شود. بسیاری از عرفا به دلایلی از جمله: پنهان کردن حقایقی که در طول سیر معنوی خود به آنها رسیده بوده‌اند از افراد عادی و از کسانی که توان هضم این گونه مسائل را ندارند و همچنین سوز و گدازی که در اثر عشق الهی در آنها ایجاد می‌شد، به شعر و ادبیات و نجواهای عاشقانه روی می‌آوردند.     6. عرفان حماسی-سیاسی توفیقی که ما برای ارائه این مباحث پیدا کرده‌ایم، مدیون قیام و انقلاب امام خمینی (ره) است که ترکیب و یکسانی عرفان و حضور در عرصه‌های اجتماعی و قیام فی سبیل الله را در عمل به ما نشان داد.   تکیه و تمرکز ما در مباحث پیش رو، دستگاه هستی شناسانه عرفانی (عرفان نظری) و به دنبال آن دستگاه رفتار شناختی عرفانی (عرفان عملی) در مکتب محیی الدین عربی و تابعانش است؛ به خصوص نحله‌ی فقهای عارف که از زمان مرحوم آیت الله شوشتری (ره) به بعد، در بستر شیعی نضج گرفت و هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ معنوی و هم به لحاظ افراد شاخص، عرفان را در عصر ما زنده کرد و توسعه داد. این دو بخش را با دقت و تفصیل (البته در حد وسع و فرصت خودمان نه به صورت کامل) بررسی خواهیم کرد و به عنوان مقدمه‌ی ورود به بحث نیز نگاهی گذرا به مباحث فلسفه و تاریخ عرفان خواهیم داشت. هدف ما این است که نگاهی کلی و اجمالی نسبت به همه مباحث عرفان اسلامی در ارتباط با هم پیدا کنیم تا یک دستگاه فکری عرفانی در بعد نظری و عملی در ذهن ما شکل بگیرد. این دستگاه فکری نیز به نوبه‌ی خود مقدمه‌ی ورود به بحث‌های کلاسیک عرفانی و فراگیری متون درسی عرفانی حوزه‌های علمیه شیعه خواهد بود انشاءالله https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلخیص کفایه کل کتاب.pdf
999.4K
🔰 تلخیص کل کتاب کفایه پایه۱٠ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
1_1366291869.pdf
672.1K
🔰 خلاصه اخلاق ۷ (چهل حدیث امام خمینی(ره) 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ تلخیص درس منطق مظفر ( ۸ ) ✅درس پنجم: دلالت لفظی 🔹دلالت تعریف دلالت: کونُ الشىءِ بحالةٍ اذا علمتَ بوجودِهِ انتقلَ ذهنُکَ الى وجودِ شىءٍ آخرٍ اینکه شىء به گونه‌اى باشد که هنگامی علم به وجود آن، ذهن آدمی به وجود شىء دیگرى منتقل گردد. مثال: وقتی شما صدای زنگ در را می شنوید، بی درنگ متوجه می شوید که کسی پشت در است (و او زنگ را به صدا درآورده) یعنی صدای زنگ بر وجود شخصی پشت در دلالت دارد. در تعریف فوق، شیء نخست (صدای زنگ در مثال بالا) را «دالّ»، شىء دیگر (وجود شخص پشت درب) را «مدلول»، و این ویژگى که براى دال حاصل مى‌گردد را «دلالت» می نامند.   🔹اقسام دلالت تردیدى نیست که انتقال ذهن از یک شىء به شىء دیگر،بى‌جهت و بدون سبب نیست.سبب این انتقال در واقع همان پیوند راسخى است که میان دو شىء در ذهن برقرار مى‌باشد. این پیوند ذهنى نیز علتى دارد که همان علم به ملازمۀ میان دو شىء و همراهى آنها در بیرون از ذهن است. این ملازمه گاهى ذاتى است، گاهى طبعى است، و گاهى نیز از قرارداد و وضع نشأت مى‌گیرد، بر این اساس، دلالت را به سه دسته تقسیم کرده اند:   1) دلالت عقلى: در این نوع دلالت،وجود خارجى دال و مدلول ملازمۀ ذاتى دارند، مانند اثر و موثر. چنین ملازمه ای تنها بین علت و معلول و یا بین دو معلول یک علت واحد رخ می دهد. مثال: دلالت به صدا در آمدن زنگ به وجود شخصی پشت درب. (از نوع ملازمۀ بین علت و معلول) مثال: دلالت روشنایی صبح به طلوع خورشید (از نوع ملازمه بین دو معلول یک علت) یعنی اگر انسان بداند روشنایى صبح اثر طلوع خورشید است؛و آنگاه پرتو نور را بر روى دیوار مشاهده کند،یقینا به طلوع خورشید منتقل خواهد شد. (در اینجا روشنایی و طلوع هر دو معلول وجود خورشید (علت واحد) هستند.) 2)دلالت طبعى: در این‌گونه دلالت، ملازمۀ میان دو شىء، طبعى است؛ یعنى طبع انسان آن را اقتضا دارد. (یعنی هنگام عارض شدن مدلول، دال بدون اراده حادث می شود.) مثال: گفتن «آخ» توسط یک شخص به «احساس درد» دلالت می کند. همچنین «خمیازه کشیدن» به «خواب آلودگی» دلالت می کند. نکته: در ملازمۀ طبعى - برخلاف ملازمۀ عقلی که استثنا ندارد - ، تقارن میان لازم و ملزوم عامّ  و همیشگی نیست. عام نیست یعنی در اثر گوناگونى طبایع مردم مختلف مى‌گردد، مثلا ممکن است اشخاصی باشند که هنگام احساس درد، آخ نمی گویند. همیشگى نیست، یعنی گاهی تخلف می کند. مثلا همان فردی که همواره هنگام احساس درد آخ می گفت، ممکن است گاهی خلاف این عمل کند و آخ نگوید.   3)دلالت وضعى: در این دلالت، ملازمۀ میان دو شىء از وضع و قرارداد نشأت گیرد. (قرارداد بر اینکه وجود یکى،دلیل بر وجود دیگرى باشد) مثال: مانند دلالت علائم راهنمایی رانندگی به مفهوم آن (مثلا با دیدن یک علامت (تابلو) متوجه «ورود ممنوع» بودن یک خیابان می شویم. نمونه های دیگر: دلالت لفظ به معنا، دلالت خط (نوشته) به لفظ، دلالت علائم ریاضی به مفهومشان و ...    نکتۀ مهم: در تمام انواع دلالت، انسان باید به وجود ملازمه میان دو شىء آگاه باشد تا از وجود دال به وجود مدلول منتقل شود.    🔹اقسام دلالت وضعى دلالت وضعى بر دو قسم است: 1) دلالت لفظى: آنچه براساس قرارداد به عنوان دال تعیین شده است،لفظ باشد. 2) دلالت غیر لفظى: دال،چیزى غیر از لفظ باشد (مانند علائم، خطوط، تصویرها، و ...)   🔹دلالت لفظى  تعریف: هى کونُ اللفظِ بحالةٍ ینشأُ من العلمِ بصُدوره من المتکلم،العلمُ بالمعنى المقصودِ به لفظ به گونه‌اى باشد که اگر انسان بداند متکلم،آن لفظ را بیان کرده است، به معناى مراد شده از آن لفظ پى برد. (قبلا گفته شد که علت دلالت لفظ بر معنا (انتقال ذهن از لفظ به معنا)، همان پیوند استوار میان لفظ و معنا در ذهن است که از وضع نشات گرفته است (برای کسی که عالم به وضع ‌باشد).     منابع: منطق. علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. پاورقی، غلامرضا فیاضی و محسن غرویان. ج 1 فایل های صوتی المنطق. استاد علی محمدی خراسانی. قسمت دهم و یازدهم تحریر منطق، دکتر علی شیروانی   تلخیص: سمیه افتخاری  https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
✅ تلخیص درس منطق مظفر ( ۹ ) ✅درس پنجم: دلالت لفظی 🔹اقسام دلالت لفظى 1) گونۀ مطابقت: بدین‌صورت که لفظ بر تمام معناى موضوع‌له دلالت کند و با آن مطابق باشد (یعنى مدلول لفظ و موضوع‌له آن یکى باشد). مثال: دلالت لفظ «کتاب» بر تمام معناى آن،که همۀ برگها و خطوط و نقشهاى داخل آن و نیز جلد آن را شامل مى‌شود. یا دلالت لفظ «انسان» بر تمام معناى آن، یعنى«حیوان ناطق». اگر دلالت بدین‌گونه باشد،آن را دلالت«مطابقى»و یا«تطابقى»مى‌نامند، زیرا لفظ و معنا بر هم تطبیق مى‌کند. این نحوۀ دلالت،دلالت اصلى و اساسى الفاظ را تشکیل مى‌دهد، و وضع الفاظ براى معانى در اصل براى این نحوۀ دلالت است.   2) گونۀ تضمن: بدین شکل که لفظ بر قسمتى از معناى موضوع له،که در ضمن معناى موضوع‌له قرار دارد،دلالت کند. مثال) دلالت لفظ «کتاب» تنها بر صفحه های آن یا فقط بر جلد آن. یا دلالت لفظ «انسان» بر حیوان تنها، و یا ناطق تنها. توضیح: اگر شما خانه ای را بفروشید،و بگویید:این خانه را به صد میلیون تومان فروختم،مشترى مى‌فهمد که درب آن را نیز فروخته‌اید؛ و اگر پس از آن بخواهید درب خانه را استثناء کنید و به او ندهید، خریدار خواهد گفت:«لفظ خانه بر درب آن نیز دلالت دارد.» و بدین صورت علیه شما احتجاج خواهد کرد. این نحوۀ دلالت را دلالت«تضمنى» مى‌نامند. نکته: دلالت تضمنى فرع بر دلالت مطابقى است. یعنی تا دلالت تطابقی نباشد، دلالت تضمنی ممکن نمی شود. زیرا دلالت لفظ بر جزء معناى موضوع‌له پس از دلالت آن بر کل معناى موضوع‌له صورت مى‌پذیرد.   3) گونۀ التزام: بدین صورت که لفظ بر معنایى دلالت کند که بیرون از معناى موضوع‌له، اما همراه با آن است. مثال: دلالت «نمکدان» بر نمک. اگر کسى از شما بخواهد نمکدانى براى او بیاورید و شما نیز فقط یک نمکدان خالی براى او بیاورید،در این صورت شما را مؤاخذه کرده،خواهد گفت:درخواست نمکدان براى دلالت بر طلب نمک کفایت مى‌کند و تصریح به نمک لزومى ندارد. این دلالت را دلالت«التزامى»مى‌نامند. دلالت التزامى نیز فرع بر دلالت مطابقى است؛زیرا دلالت لفظ بر آنچه بیرون از معناى موضوع‌له است،پس از دلالت بر خود معناى موضوع‌له مى‌باشد.   🔹شروط دلالت التزامی: 1) این دلالت مشروط به آن است که در ذهن میان معناى لفظ و معناى بیرون از آن، تلازم و تقارن باشد.بنابراین،تلازم خارجى میان آن دو، تا وقتى در ذهن رسوخ نکرده است،کفایت نمى‌کند؛ زیرا اگر میان دو شىء تلازم ذهنى برقرار نباشد،ذهن از یکى به دیگرى منتقل نخواهد شد.   2) این دلالت همچنین مشروط به آن است که تلازم موجود میان معناى لفظ و معناى بیرون از آن،روشن و بیّن باشد؛بدین‌معنا که ذهن هنگام تصور معناى لفظ، بدون نیاز به وساطت شىء دیگر،به لازم آن منتقل گردد. منابع: منطق. علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. پاورقی، غلامرضا فیاضی و محسن غرویان. ج 1 فایل های صوتی المنطق. استاد علی محمدی خراسانی. قسمت دهم و یازدهم تحریر منطق، دکتر علی شیروانی   تلخیص: سمیه افتخاری  https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
✅ درس فلسفه از کتاب بدایه الحکمه(۳) 🔰 بخش اول: مباحث کلی وجود ✅ درس سوم: وحدت تشکیکی وجود 🔹وجود حقیقت مشککه است همچنان که در منطق بحت شد، مفهوم بر اساس صدقش بر مصادیق خود به دو قسم تقسیم می شود: 1. مفهوم مُشکّک: که در آن صدق مفهوم بر مصادیقش با مزیّت هایی همراه است و یکنواخت نیست. مثل نور که دارای شدّت و ضعف است. مثل شجاعت که در برخی قوّی و در برخی کمتر است. مثل عدد که برخی نقصان و برخی زیاده دارند (عدد 100 و عدد 1). 2. مفهوم متواطی: که درآن صدق مفهوم بر مصادیقش یکنواخت است. مانند سنگ که این سنگ کوچک و آن سنگ کوه را در بر میگیرد ولی هیچ کدام سنگ تر نیست. وجود هم یک حقیقت مشکک است. یعنی یک حقیقت است ولی صدق آن بر مصادیق متعدد، یکنواخت نیست. موجود در یک مرحله خیلی شدید می شود که اصلاً حدّ و نهایتی ندارد آن وقتی است که بر خداوند صدق می کند، هر چه از این حدّ می آییم پایین، وجود به ضعیفترین حدّ خودش تنزّل می کند. درواقع از حیث ضعف و شدّت بر مصادیقش متفاوت است (این همان نظریة معروف ملاّ صدرا است به نام «وحدت در عین کثرت»). به عبارت دیگر، وجود یک حقیقت است؛ لیکن داراى مراتب و درجات گوناگون است که براى عقل نمودار مى‏ گردد؛ و همان چیزى که منشأ اشتراک و اتّحاد آنهاست عینِ همان چیزى است که منشأ تفاوت آنهاست. 🔹وحدت در عین کثرت آن وحدتی است که می گوید بین نورها یگانگی است، همگی یکی هستند، حقیقت همه آنها یکیست. در عین این وحدت، یک کثرت هم هست، آن نوری که نزدیک مبدأ است و آن نوری که در منتهی إلیه است، دوتاست و یکی نیست. نوری که سمت راست است با نوری که در سمت چپ است دوتاست. لامپی که در خیابان روشن است، یک نور است، منتهی دو نوع کثرت دارد: کثرت طولی و کثرت عرضی. 🔹کثرت طولی به اعتبار مراتب نور از قوّت به ضعف ایجاد شده است (هرچه از منبع نور دور می شویم، نور هم ضعیف تر می شود) نوری که در منتهی إلیه این نور است با نوری که در ابتدای منبع نور است یکی نیست و دو چیز است (کثرت). در هر مرتبه نور، یک سری از اشیاء را می بینیم، مثلاً بخشی از نور، بر روی برگ درختان، زمین یا سنگ تابیده است، این نور به اعتبار تابشش روی اشیاء، یک تکثّری پیدا می کند. نوری که روی آن برگ تابیده غیر از آن نوری است که روی زمین تابیده است. به عبارت دیگر کثرت طولی آن است که به اعتبار مراتب نور ایجاد می شود که مراتب قوّت و ضعف نور را کثرت طولی می گویند. 🔹کثرت عرضی کثرت عرضی به اعتبار تابش نور در یک مرتبه، بر روی اشیاء متعدّد است که باعث می شود این اشیاء هم عرض و در یک ردیف، مانند این باشند که نورها را به چند قسم هم عرض تقسیم کنند که دارای آثار متفاوت باشند. عین همین مثال درباره عالم وجود است. خدایی هست که منبع نور است و تابش دارد. هر چه از منبع اصلی نور فاصله می گیریم، هی وجودها ضعیف تر می شود تا می رسیم به هیولای اُولی (که پایین ترین سطح وجود است) پس کثرتی در طول هم روی داد که کثرت طولی وجود است (کثرتی است که وجود به اعتبار شدّت و ضعف مراتبش می یابد). یک کثرت عرضی هم هست: هر مرتبه از این مراتب وجود (مثل مرتبه مادّه) یک کثرتی دارند به اعتبار ماهیّاتی که بوجود آمده اند (همة ما برای یک مرتبه ایم، مرتبة نازله وجودی). پس کثرت عرضی کثرتی است که وجود به اعتبار بروزش در قالب ماهیّات گوناگون پیدا می کند (یک قسم از وجودات شدند اسب، یک قسم شدند گربه، کبوتر و...یک قسم هم شدند انسان). هر کدام از اینها یک آثار متفاوتی با دیگری دارند. 🔹کثرت موجود و وجود در مقابل این نظریه ی «وحدت در مقابل کثرت»،  نظریة ای است که مشّائون قائل هستند به نام «کثرت موجود و وجود» . آنها ها قائلند بر عالم، کثرت حقیقی محض حاکم است و وحدت، اعتباری است (بر عالم وحدت حاکم نیست اگر هم هست اعتباری است). این ها می گویند: وجودها همه به تمام ذات از یکدیگر متمایزند، هیچ وجه اشتراکی بین دو وجود نیست تا بخواهد وحدت حقیقی روی دهد. اگر هم فکر می کنی عالم واحد است این ساخته ذهن شماست. تمام موجودات کثیر بما هو کثیرند.  منابع: - بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه - خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی - خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان https://hawzah.blog.ir/ 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
نمودار بخش فلسفه - از کتاب کلیات علوم اسلامی شهید مطهری - سید داود موسوی.pdf
6.64M
✅ نمودار بخش فلسفه کلیات علوم اسلامی شهید مطهری ✅ تهیه شده توسط آقای سید داود موسوی 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
تعلیم و تربیت در اسلام۱.pdf
138.1K
✅ تلخیص نموداری کتاب تعلیم و تربیت در اسلام ۱ شهید مطهری 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
چکیده کتاب تاریخ پیامبر اسلام.pdf
1.7M
✅ چکیده کتاب تاریخ پیامبر اسلام ( ص) ✍ شهید مطهری 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
مسئله حجاب۲.pdf
171.3K
✅ تلخیص نموداری کتاب مسئله حجاب ۲ شهید مطهری 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
مسئله حجاب.pdf
104K
✅ تلخیص نموداری کتاب مسئله حجاب ۱ شهید مطهری 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
نظام حقوق زن در اسلام۲.pdf
206.9K
✅ تلخیص نموداری کتاب نظام حقوق زن در اسلام ۲ شهید مطهری 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy
عدل الهی.pdf
3.94M
✅ تلخیص نموداری کتاب عدل الهی شهید مطهری 🌺~🌺~🌺~🌺 ✅ 🔰🔰 🆔 @Kotob_howzavy