eitaa logo
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
558 ویدیو
0 فایل
❤️ ﷽ ❤️ شخصیت های رمان آیلا و اریا
مشاهده در ایتا
دانلود
کرک و پرم ریخته بود. فکر میکردم تنها کسی که از این ازدواج فراریه منم، فکر میکردم فقط منم که به اجبار خانوادم و علی الخصوص پدرم مجبور به شرکت تو این خواستگاری شدم اما حالا داشتم میفهمیدم وضعیت پسر حاجی هم درست مثل وضعیت منه که بااین سر و ریخت اومده بود خواستگاری،که حتی جورابهای پاره پوره پاش کرده بود،طوری که انگشت شستش کاملا از اون سوراخ بیرون زده بود و جداگانه به همه سلام عرض میکرد! هنوز هم کسی چیزی نمیگفت و چای آوردن من منتفی شده بود که نیلوفر برای همه چای آورد و وسط این چای خوردن پسر حاجی لبخندی زد: _پس چرا مجلس انقدر ساکته؟ و با پررویی غیرقابل وصفی ادامه داد: _فکر کنم الان دیگه وقتشه من و آیلا خانم بریم تو اتاق حرفهامون و بزنیم، سنگامون و وا بکنیم و شماهم اینجا باهم به یه نتیجه ای برسید، نظرتون چیه؟ حتی از من هم پررو تر بود ، پدرش یه جوری نگاهش کرد که اگه فقط دونفری اینجا بودن حتما با کمربند میفتاد به جونش و اما الان و تو این جمع، تو این فضای سمی نمیتونست چیزی بگه و من که داشت خنده ام میگرفت به زور و با گاز گرفتن گوشه لب خودم و نگه داشته بودم که بابا متوجه حالم شد و معنادار برام سر تکون داد ! برام مهم نبود که بعد از این خواستگاری کوفتی باهم جر و بحث کنیم، مهم نبود اگه بخواد صدتا حرف بارم کنه، فقط مهم این بود که این خواستگاری خراب شه و بابا از خیر شوهر دادن من بگذره که آقای دوماد و تنها نزاشتم و بلند شدم: _نظر من هم همینه، ما بریم حرفهامون و بزنیم، شماهم از نبودن ما نهایت استفاده رو کنید و حسابی باهم گپ بزنید! و حتی به پایین اشاره کردم: _بفرمایید بفرمایید آقای راد دنبال من بیاید و پسر حاج محمود که مثل من به سیم آخر زده بود بلند شد و دنبالم اومد و این درحالی بود که همه مات و مبهوت مونده بودن و فقط مارو نگاه میکردن و البته حق هم داشتن، بابا تو تصوراتش هم نمیدید که من بخوام همچین حرکتی بزنم، فکر میکرد همه چیز مثل سه سال پیش و خواستگاری مسعود از نیلوفر پیش میره اما کور خونده بود، دومین دخترش و نمیتونست اینطوری زورکی شوهر بده و حالا اینطوری مات مونده بود! با رسیدن به اتاقم ،قبل از اینکه در و باز کنم رو کردم به سمت پسره و گفتم: _این چه سر و شکلیه؟