eitaa logo
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
558 ویدیو
0 فایل
❤️ ﷽ ❤️ شخصیت های رمان آیلا و اریا
مشاهده در ایتا
دانلود
لباس های پخش زمین، لوازم آرایشی که هر کدوم یه طرفی غش کرده بودن رو میز آرایشم، لپ تاپی که خاموشش کرده بودم اما نبسته بودمش، باز بودن همه درهای کمد دیواری و حتی بشقاب میوه هایی که دیشب خورده بودم و هنوز پوست میوه ها همینجا توی بشقاب مونده بود همه و همه باعث گرد شدن چشمهای آقا آریا شده بود که حالا ناباورانه هینی کشید و چرخید به سمتم: _اینجا بمب ترکیده؟ قیافه حق به جانبی به خودم گرفته: _شاید هم ترکیده باشه ولی به چه حقی بی اجازه وارد اتاقم شدی؟ سر کج کرد و جواب داد: _اولا قرار شد باهم حرف بزنیم و من فکر کردم بهتره اینجا باهم حرف بزنیم، دوما مگه من کف دستم و بو‌ کرده بودم که تو یه همچین شلخته ای هستی؟ گفت و با وقاحت تموم سرش و چرخوند و با تاسف به همه جای اتاق نگاه کرد و اما حالا که نگاهش به کشوهای باز کمد دیواری افتاد یهو سرش یه کمی جلو پرید و‌من رد نگاهش و‌گرفتم، لعنتی لباس زیرام از تو کشو بیرون زده بود و لوازم بهداشتی باز شده پخش شده بود رو زمین و اون داشت میدید، آریا راد داشت همه اینهارو میدید که یهو عین دیوونه ها پریدم جلوش و البته قد متوسط من در برابر قد دومتری اون خیلی کارساز نبود و نمیتونستم به همین راحتی ها جلوی چشمهای واموندش و بگیرم که دستهام و‌بالای سرم بردم و‌ شروع کردم به تکون دادن! دستهام و تکون میدادم بلکه توجهش به سمت من جلب شه و بیخیال دیدن اون سمت بشه، آبرو حیثیتم رفته بود