#بیوگرافیشیطانملعون👿🔖
💥خب رفقا حمله از سمته عقب رو گفتیم اگه موافق باشین میخوایم حمله از سمته جلو(اینده)رو بررسی کنیم
(البته موافقم نباشین هم میگیم😂❤️)
بریم؟
🔻خب حمله از جلو مثلا نسبت به اینده تو دلت ترس و نگرانی و دلشوره میندازه تا حالتو بد کنه،چشم نداره ببینه تو ارامش داری و حالت خوبه(حسوده دیگه) و کلا این حس ها باعث میشه ادم نتونه خوب عمل کنه و از خدا دور بشه، کسی که دلشوره داره یعنی عقلشو داده دسته شیطون،واقعا تا وقتی خدا هست و همه اتفاقات زیره نظره خدا میوفته دلشوره داشتن یه چیزه کلا بی معنیه(چون خدا که بد نمیخواد برا ادم)مومن همیشه شاده و ارامش داره چون به خدا نزدیکه (دلشورهداشتنهمشازشیطونه)
👈🏻 یا مثلا بهت میگه:از کجا معلوم اخرتی باشه؟ از کجا معلوم حساب و کتابی باشه؟اینارو همش اخوندا ساختن و چرتو پرته...میگیره ایمانتو نسبت به معاد سست میکنه...واقعا ایمان نداشتن به معاد زندگی رو بی قانون و ادمو به حیوان به تمام معنا میکنه😟...جدی میگم..
شیطون یه حمله ی مهم دیگه ای که میکنه اینه که
یه هدفه مزخرف و بدرد نخور میندازه تو سرمون
این نکته مهم رو توی پارت بعدی اساسی در موردش توضیح میدم چون خیلی مهمه و خییییلی از ادماهم درگیرش هستن🙂
✵ٌٍٍٍٍٍٍٜٜٜٜۘۘۘۘ͜͡ لـــبــیڪ یـا مـہدے ✵ٌٍٍٍٍٍٍٜٜٜٜۘۘۘۘ͜͡
هدایت شده از نخل مدیا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلزار شهدای قم❤️🔥🖤✨
هدایت شده از نخل مدیا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخش دوم ✅🔥 گلزار شهدای قم😔❤️
هدایت شده از نخل مدیا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم حیف روضه نداشته باشیم 😭❤️
4_6025882546997299431.mp3
3.5M
🎙 #پادڪست😍
📝 «راه» قسمت اول
🚨سوالات مهم:
💢شرط خلقت چی بود؟🙄
💢 آیا خودمون انتخاب ڪردیم ڪجا و تو چه زمانی بدنیا بیاییم ؟ چرا یادمون نمیاد🤔 ...
#استادرائفیپور•🎤
4_6025882546997299432.mp3
2.18M
🎙 #پادڪست😍
📝 «راه» قسمت دوم
🚨سوالات مهم:
💢شرط خلقت چی بود؟🙄
💢 آیا خودمون انتخاب ڪردیم ڪجا و تو چه زمانی بدنیا بیاییم ؟ چرا یادمون نمیاد🤔 ...
#استادرائفیپور•.🎤
#رهبرانہ
نپُرس از منِ عاشِق
ڪِہ عِشق سیِرے چَن
ڪِہ مستِ چِشم
#تٌ
چٌون و چِرا نِمے فَهمد
#جانم_سیدعلے_خامنہ_اے
41.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشقیعنے...
بہتورسیدن
نفسڪشیدنتوخاڪ سرزمینت🌴
♥
[ لبیکــیامهــدـــے]🇵🇸
عشقیعنے... بہتورسیدن نفسڪشیدنتوخاڪ سرزمینت🌴 ♥
تو اوج گناه
هرموقع پاتون لرزید
تو همون حال یه سلام به ارباب بده
بگو تو بد شرایطی اسمت رو بردم خودش دستتون رو میگیره🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #نماهنگ «دلم خونه از این قصهها»
🔅 بیا که برای رسیدن تو
همش غصه داره دل فاطمه...
✅ نیکی به والدین بهترین راه توبه
✍امام زين العابدين عليه السلام : مردى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و به ايشان عرض كرد: هيچ كار زشتى نيست كه نكرده باشم. آيا راه توبه و بازگشت برايم وجود دارد؟ حضرت فرمود : آيا از پدر و مادرت كسى زنده هست؟ عرض كردم: پدرم. فرمود: برو و به او نيكى كن. وقتى آن مرد رفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كاش مادرش زنده بود.
📚بحار الأنوار : 74/82/88
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
استاد دانشمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع: دعای امام زمان(عج)
✅ استاد دانشمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امروزمزار حاج قاسم🏴❤️
[ لبیکــیامهــدـــے]🇵🇸
🔴امروزمزار حاج قاسم🏴❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبر😍
⭕پست ویژه
🔥 «مکالمه ابلیس با خدا»
#استاد_رائفی_پور
✵ٌٍٍٍٍٍٍٜٜٜٜۘۘۘۘ͜͡ لـــبــیڪ یـا مـہدے ✵ٌٍٍٍٍٍٍٜٜٜٜۘۘۘۘ͜͡
🌿بِسمِ رَبِّ الشُهداءِ و الصِدیقین🌿
🌷 #سه_دقیقه_در_قیامت ۲
🌱🍂🌱🍂🌱🍂
گذر ایام
🍂 پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم، در دوران مدرسه و سال های پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود.
🍂 سالهای آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.
🍂 راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم.
🍂 دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند, اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام می دادم.
🍂 میدانستم که شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم.
🍂 وقتی به مسجد می رفتم، سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
🍂 یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها و گناهان نشوم بعد از التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند.
🍂 گفتم: من نمی خواهم باطن آلوده داشته باشم. من می ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید.
🍂 چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم.
🍂 با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند.
🍂 روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم.
🍂 البته آن زمان سن من کم بود و فکر می کردم کار خوبی می کنم، نمیدانستم که اهلبیت ما هیچگاه چنین دعایی نکردهاند.
🍂 آنها دنيا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه میدانستند.
🍂 خسته بودم و سريع خوابم برد. نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
🍂 بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم ایشان فرمود: «با من چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده.»
🍂 فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم، اما با خودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او می ترسند؟
🍂 میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماس های من بی فایده بود.
🍂 با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سرجایم و گویی محکم به زمین خوردم!
🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس ساعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم.
🍂 نیمه شب بود میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیدا درد می کرد!!
🍂خواب از چشمانم رفت. این چه رویایی بود؟ واقعا من حضرت عزرائیل را دیدم !؟ ایشان چقدر زیبا بود!؟
🍃 روز بعد از صبح دنبال كار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند كه متوجه شدم رفقاي من، حكم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند.
🍂 سريع موتور پايگاه را روشن كردم و باسرعت به سمت سپاه رفتم.
🍃 در مسير برگشت، سر يك چهارراه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد.
🍂 آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روي كاپوت و سقف ماشين و پشت پيكان روي زمين افتادم.
نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. راننده پيكان پياده شد و بدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مرده ام.
🍃 يك لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد!
آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود.
🍂 به ساعت مچي روي دستم نگاه كردم. ساعت دقيقاً ۱۲ ظهر بود.
🍃 نيمه چپ بدنم خيلي درد ميكرد!
يكباره ياد خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم: اين تعبير خواب ديشب من است.
من سالم ميمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده.
🍂 زائران امام رضا علیه السلام منتظرند. بايد سريع بروم. از جا بلند
شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمي!
گفتم: بله. موتور را از جلوي پيكان بلند كردم و روشنش كردم.
🍃 با اينكه خيلي درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم.
راننده پيكان داد زد: آهاي، مطمئني سالمي؟
🍂 بعد با ماشين دنبال من آمد. او فكر ميكرد هر لحظه ممكن است كه من زمين بخورم.
🍃 كاروان زائران مشهد حركت كردند.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سࢪ ارادت ما و آستان حضرت دوست
ڪہ هرچه بر سرما مۍ رود ارادت اوست...❤