دامنش جغرافیای کوچک یک کشور است
قد رعنایش بنایی با شکوه از مرمر است
گیسوانش مثل دریا بود... هر جا ... هر زمان
شانه اش می زد گمان می بردم او پیغمبر است
گاه با "لب" ... گاه با "غمزه" ... و گاهی با "نگاه
دلبری" تنها سلاح کشتن یکدیگر است
یک شب از این خانه رفت و بال پروازم شکست
در قفس بی یار مردن ... انتخاب آخر است
تازه فهمیدم چرا هر شعر ِسعدی گفته بود
عشق از هر درد بی درمان که دیدی بدتر است
چشمهایش "قهوه" ای بود و به حق فهمیده ام
"قهوه" از سیگار و قلیان اعتیاد آور تر است
#محمد_مهدیدرویشزاده
🆔@Labkhandghalam