1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #داستان سوم ، جمهوری سلیمانی!
🔹موضوع : حکایت سربازان جمهوری سلیمانی !
🔰 مجموعه کلیپ #میراثسلیمانی ، برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی سردار حاج قاسم سلیمانی تقدیم تان
می گردد.
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌷کانال اطلاع رسانی محله لادان🌹
@ladan20
✨﷽✨#داستان
جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکهای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟
پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها میشوند زود میفهمم و بلافاصله توبه میکنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا میشوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم میشود و زودتر میتوانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشهی آن بلا را بشناسی.
بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه مینویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه میشود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را میدانی که از کدام گناه تو بوده است.
#داستانهای_آموزنده
🌷کانال اطلاع رسانی محله لادان🌹
@ladan20
﷽
#داستان
🔴🔵 خاک مالی
🌕 نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد.
کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند أمّا شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت:
من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
🌹یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودمان را خاکمالی کردهایم! گاهی در نیمهی شعبان،گاهی جمعهها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهایم! میدانیم این کارها کار نیست و خودمان میدانیم کاری نکردهایم ولی خوب یاد گرفتهایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند! یک نگاه!
از همان نگاههای لطف آمیز که به کارکردههای با إخلاصتان روامیدارید.
--------🌻--------
🌷کانال اطلاع رسانی محله لادان.🌹
@ladan20
-------🌻--------
#داستان
روزی شخصی به حضور حضرت علی(ع) آمد و گفت:من از فاصله ی هفتاد فرسخی به حضور شما آمده ام،برای اینکه هفت سوال از شما بپرسم.
حضرت علی(ع) فرمود:آنچه می خواهی بپرس.
او هفت سوال خود را چنین مطرح کرد:
1- چه چیز بزرگتر از آسمان ها است؟
2-چه چیز وسیع تر از زمین است؟
3-چه شخصی ضعیف تر از یتیم می باشد؟
4-چه چیز داغ تر و سوزنده تر از آتش است؟
5-چه چیز سردتر از زَمهریر است؟
6-چه چیز بی نیازتر از دریای پهناور است؟
7-چه چیز سخت تر از سنگ است؟
امام علی(ع) در پاسخ به سوالات فوق فرمود:
1-بزرگتراز آسمانها«بُهتان» و تهمت زدن به انسان پاک است
2-وسیع تر از زمین«حق» است
3-ضعیف تر از یتیم،نمّامی و سخن چینی است(که دلیل ضعف نمّام ) می باشد
4-داغ تر و سوزنده تر از آتش«حرص» است
5-سردتر از زَمهریر،دست نیاز به سوی بخیل دراز کردن است
6-بی نیازتر از دریا،انسان قانع و اهل قناعت است
7-سخت تراز سنگ،قلب کافر می باشد
🌷کانال اطلاع رسانی محله لادان 🌹
@ladan20
#داستان
در کوچه ای چهار خیاط بودند…این چهار نفر همیشه با هم بحث می کردند که کدامیک بهتر است .. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه اش نصب کرد که روی آن نوشته بود: "بهترین خیاط شهر".
روز بعد، دومین خیاط روی تابلوی بالای سر در مغازش نوشت :"بهترین خیاط کشور".
و روز بعد هم سومین خیاط نوشت :"بهترین خیاط دنیا"
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط معمولی نوشت:
"بهترین خیاط این کوچه".
#نتیجه: قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم میشود آدم بزرگى باشیم.
🌷کانال اطلاع رسانی محله لادان 🌹
@ladan20
#داستان
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را جدا کرد،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن.
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست.
داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
🌷کانال اطلاع رسانی محله لادان 🌹
@ladan20