قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم...)مرا فریاد کن !
@Loveyoub
نمی خواهم کسی عاشقم باشد...!
می خواهم مرا به حدِ معمولی بخواهد
آنقدر که بعدِ من،من را در کسی جستجو نکند
زندگیَش در نبودنم تباه نشود
می خواهم هیچگاه دلتنگم نباشد
آخر می دانم دردِ دلتنگی سرآغازِ تمامِ دردهاست
می خواهم نداند بی قراری چیست
انتظار، دل کندن، حسرت...
من خود معنیِ تمامِ این ها را می دانم
معنیِ شبهای بارانی را
کوچه های بی نهایت را
اضطرابِ دیدنش را
بوی عطرِ همیشگی اش را
خنده های بی مثالش
@Loveyoub
نیست او را سر موئی سر سودائی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند
شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما
گر بدادیم بهای دهنت نقد روان
سود بردیم که شد هیچ خریداری ما
همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم
به امیدی که بیائی تو به غمخواری ما
چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان
راحت جان مگرت هست، دل آزاری ما؟
تو که چون سرو، ز آسیب خزان آزادی
چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما؟
چشم فتّان تو را دوش، بدیدم در خواب
ای بسا فتنه که برخاست ز بیداری ما
@Loveyoub