eitaa logo
❤️تو رو دوست دارم❤️
35.4هزار دنبال‌کننده
94هزار عکس
83.4هزار ویدیو
131 فایل
کانال عاشقانه تورو دوست دارم کانالی پر از کلیپ ویدیو و پستهای خاص و زیبای عاشقانه دلنوشت و شعر جملات ناب و اهنگهای گلچین و بیو تکست عاشقانه و پروف خاص بهترین کانال عاشقانه در ایتا مالک کانال @Manavio69 لینک کانال @Loveyoub
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. پیرمرد بیمار در انتظار پسر پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟» پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!» سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.» پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری…» زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.@Loveyoub
چرا وقتی میشه با یه کلمه یا جمله برای کسی امید آفرید از نا امیدی حرف بزنیم گاهی حتی یه لبخند معجزه میکنه حرف های امید بخش لبخندهای زیبا و نگاه های مهربون را از هم دریغ نکنیم 🌸@Loveyoub🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی اون‌چیزی نیست که‌ بقیه از بیرون ‌میبینن ! خوشبختی تو‌دل‌آدمه ... واسه همین هیچکس نمیتونه بگه‌کنار چه کسی خوشبخته تا تجربه نکنه ...@Loveyoub
1_8612673122.mp3
3.72M
آهنگ زیبای افغانی 👌 زیبا وعالی تقدیم به شما دوستان عزیزم 😍👌 🌹☘🌹☘❤️❤️💖💖 🌸@Loveyoub🌸
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتم پروردگار همه چیز را به من بده تا از زندگی لذت ببرم... دکتر انوش @Loveyoub
💗❣💗❣💗❣💗❣💗 ♡ جوانی که با وقاحت با خانمی حرف می زد .....!!! سوار مینی بوس شده بودم و چشمم به جوانی افتاد که تقریبا شانزده سال داشت ..او با گوشی با خانمی حرف می زد و کلمات بسیار زشتی را جلوی مسافران بکار می برد که خشم همه را بر انگیخته بود ... راحت و بدون هیچ شرم و حیایی به آن خانم اظهار محبت می کرد و‌می گفت : دوستت دارم .. عزیز منی ..فدایت شوم ..عمر و روحمی دستانت را می بوسم ...نور چشمانم ... کلمات خجالت باری که با تبسم و بدون حیا می گفت .... آنطرف پیرزنی بود که باشنیدن این کلمات استغفرالله می گفت .. ومن نزدیک آن جوان بودم و سعی می کردم به او بفهمانم که حداقل صدایش را پایین آورد ..اما او راحت بود و احساس خوشبختی در چهره اش نمایان بود .. و‌کاری به این نداشت که در اطرافش همه ناراحت و عصبانی هستند .. وقتی جوان مکالمه اش تمام شد در اثنای خداحافظی گفت : خدا حفظت کند مادر جان .. عزیز دلم .. برام دعا کن که به سلامتی برگردم دعای تو رفیق راهم باشد ...پیشانی و پاهایت را می بوسم ... کلمات آخرش صاعقه برسر همه ما بود که فکر می کردیم داشت با دختری حرف می زد اما او با مادرش صحبت می کرد !! همه خجالت زده شدیم از سوء برداشتمان ..اماپیر زنی که فقط استغفرالله می گفت اشکهایش می لغزید از شوق اینکه این پسر جوان چگونه به مادرش با کلمات محبت آمیز نیکی می کند ...و جلو آمد پیشانی جوان را بوسید .. کسی دیگر گفت : تو دو درس بزرگ و گرانبها به همه مادادی .. جوان گفت : چه درسی ؟ درس گرانبها و منحصر بفردی که کمیاب شده و آن نیکی به پدر و مادر است و درس دیگر اینکه گمان بد نسبت به مردم نداشته باشیم .. ودر حالی اشکهایش از چشمانش سرازیر می شد او نیز پیشانی جوان را بوسید... 🌟خداوند احوال همه مارا اصلاح کند ... کم نیستند کسانی که بارها قضاوت نادرست درباره دیگران می کنند ولی حتی حاضر به عذر خواهی نیستند اما حاضرند این لکه تهمت روی پرونده اعمالشان باقی بماند ..نزد احکم الحاکمین .. @Loveyoub
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی اون‌چیزی نیست که‌ بقیه از بیرون ‌میبینن ! خوشبختی تو‌دل‌آدمه ... واسه همین هیچکس نمیتونه بگه‌کنار چه کسی خوشبخته تا تجربه نکنه ...@Loveyoub