@Loveyoub
در کنجِ دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرَد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزمِ جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشقِ کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
#پژمان_بختیاری
@Loveyoub
تو را با چشمهای بسته میبینم همینجایی
تویی..! با چشمهای بسته هم اینقدر زیبایی
دوباره بیخبر تشریف آوردی وگرنه من
به پایت ذبح میکردم سمرقندی..بخارایی..
صفا آوردهای..چشمم کف پایت..کمی بنشین
یقیناً خستهی راهی عزیزم قهوه یا چایی؟
هوا امروز هم گرد و غباری بود و آشفته
تو گیسوشانهکرده از کدام آیینه میآیی
هوای شهر من خشک است آری مثل چشمانم
تو از شهر خودت تعریف کن ای چشمدریایی
تو اصلن از کجا حس میکنی سردم..پر از دادم
لباس سرمهای پوشیدهای و شال خرمایی!
تو اینجایی که من در تو ببینم نیمهی پر را
تو یعنی زندگی در روزگار مرگپیمایی
به من حق میدهی یک عمر یکریز از تو بنویسم؟
خدا را میخورم سوگند بعد از تو به یکتایی...
تو ذات رفتنی.. رودی.. تو حق داری نمیدانی
چگونه عاشقت هستم من دلسنگ تیپایی
✍️ : #علی_فرزانه_موحد
@Loveyoub
از مستی ما گشت جهان پوچ و بقا هیچ
یا رب، سرِ ساقی به سلامت، سرِ ما هیچ
آه از دلِ پروانه که با نالهی خاموش
خود سوخت و شب را به سحر برد و صدا هیچ
هرچند حبابیم، ولی در دل دریا
با این همه سرمایه که داریم چرا هیچ؟
گفتند که یوسف سر بازار حراج است
ما نیز تهیدست و خریدار تو با هیچ
از موعظهی زاهد و از وحشتِ دوزخ
انگار نداریم امیدی به خدا هیچ
وقت است که از رستم و سهراب بپرسیم
اینجنگ چه جنگیست که «ما هیچ و شما هیچ»
یک قطره مِی ناب چشیدیم و خماریم
این است که من معتقدم یا همه یا هیچ
#هادی_محمدحسنی
@Loveyoub
دوری ز ادب که سربلندت نکند
از طینتِ پاک، بهرمند ت نکند
از آتشِ کینه و حَسد دوری کن
هشدار که آتشی سپندَ ت نکند
#سپیده_اسدی
#مهربان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@Loveyoub
ندا آمد که، ابراهيم، بشتاب
رسيده فرصت تعبير آن خواب
به شوق جذبه عشق خداوند
برآ، از آب و رنگ مهر فرزند
اگر اين شعله در پا تا سرت هست
کنون، يک امتحان ديگرت هست
مهيا شو طناب و تيغ بردار
رسالت را به دست عشق بسپار
صدا کن حلق اسماعيل خود را
به قربانگه ببر هابيل خود را
مناي دوست قرباني پسندد
تو را آن سان که مي داني، پسندد
خليل ما! رضاي ما در اين است
عبوديت به تسليم و يقين است
ببين بر قد و بالاي جوانت
مگر، نيکو برآيد امتحانت
نفس در سينه افتاد از شماره
ملائک اشک ريزان در نظاره
پدر مي بُرد فرزندش به مقتل
که امر دوست را سازد مسجّل
پدر آميزه اي از اشک و لبخند
پسر تسليم فرمان خداوند
منا بود و ذبيح و شوق تسليم
ندا پيچيد در جانِ براهيم
خليلا عيد قربانت مبارک
قبول امر و فرمانت مبارک
پذيرفتيم اين قرباني ات را
پسنديديم سرگرداني ات را
بر اين ذبح عظيمت آفرين باد
شکوه عشق و تسليمت چنين باد
خليل الله اي معناي توحيد
کنون تيغت گلوي نفس بُبريد
کنار خيمه هاجر در تب و تاب
که يا رب اين دل شوريده درياب
گلم اينک به دست باغبان است
مرا اين فصل سبز امتحان است
اگرچه مادري درد آشنايم
خداوندا به تقديرت رضايم
اگرچه مي تپد در سينه ام دل
اگرچه امتحانم هست مشکل
خداوندا دلم آرام گردان
مده صبر مرا در دست شيطان
خداي عشق مزد عاشقي داد
براي دوست قرباني فرستاد
موحّد جز خدا در جان نبيند
در اين آيينه جز جانان نبيند
#موحد
@Loveyoub
به شرابِ ارغوانی مشکن خمار ما را
به نسیم مهربانی بنشان غبار ما را
گل باغ دوستی را به سرشک پروراندم
تو به باد غم سپردی همه برگ و بار ما را
تو که ساغر لبت را به لبم نمیگذاری
به تبسمی سحر کن شب انتظار ما را
به نسیم نوشخندی دل همچو غنچه وا کن
به شکوفهی نگاهی برسان بهار ما را
ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم
تو اگر نبسته بودی سر ره گذار ما را
تو درین سیاه شبها به فروغ باده مانی
که به مهر مینوازی دل بیقرار ما را
#فریدون٠مشیری
@Loveyoub
روی این قفل نوشتند دعا می خواهد
من سپردم به خودش هر چه خدا می خواهد
رفتنت اول طوفان نفستنگی هاست
بنشین شهر دلش باز هوا می خواهد
کشتی نوح دلت قدر دلم جا دارد؟
در امان بودن من اذن تو را میخواهد
یوسف از من نگذر شهر مرا ترک نکن
شهر ما چند نفر کور و گدا می خواهد؟
رفته ام چون دل ایوب به راه دل دوست
تا ببینم که دلت باز چه ها می خواهد
از خداوند تو را خواسته ام با این حال
من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد
#امیر_سهرابی
@Loveyoub
لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست
دنیا به خدا تشنه ی گیلاس لبی هاست
یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن
این اوج تمنای قوطی حلبی هاست
تشبیه شما به غزل و ماه و ستاره
همسایه! ببخشید که از بی ادبی هاست
ناخن بجوی، بغض کنی، قهوه بنوشی
این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست
گفتی غزلت تازه شده ، دست خودم نیست
از لطف خرامیدن چادر عربی هاست
#حامد_عسکری
@Loveyoub