eitaa logo
مُهمَل
36.6هزار دنبال‌کننده
947 عکس
589 ویدیو
16 فایل
- مگذار درد دل کنم و دردسر شود . . . ! * ثبت لحظاتِ زندگی با نگاهی شاعرانه * اینجا با هم «شعر» می‌خوانیم؛ ارسال اشعار. @Hamrah403 شنوای پیشنهادات و .. تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1368916683C307beb6d91
مشاهده در ایتا
دانلود
مُهمَل
؛
دیشب حالم مضحکانه‌ترین شیوه‌ی ممکن بود، مثل همیشه بلند شدم پناه بردم به تختی که گوشیه حیاط بود آخه اونجا کنج شبانه من بود؛ وقتایی که خسته میشدم فقط اونجا میتونست خستگیمو از تنو روحم در بیاره. رو تخت دراز کشیدمو چشام به آسمون دوختم، ستاره های آسمون داشتن بهم چشمک میزدن اونقدری قشنگ بودن که نمیتونستم از این شب قشنگی بگذرم، داشتم با خودم حرف میزدم یکی تو وجودم میگفت تو نباید کم بیاری تو به اینجا نرسیدی که یهو ول کنی بری میگفتم آخه تا کی؟ که تهش چی میشه؟ ولی اون میگفت قشنگیش به اینه که تهش معلوم نباشه وگرنه این زندگی، زندگی نمیشه.. تویی که داری میخونی منو دیوونه خطاب میکنی آخه دیوونه نشدی که بدونی دیوونگی یعنی چی حرف زدن با خودت یعنی چی... منو خودم یچیز متضادیم ولی رفیقیم، رفیق روزای تنهایی رفیق روزای سختی دختر تو این شب چی داره که همش اينجای صدای مامان بود نگاهش کردم دوتا چای ریخته بود خوب میدونست چطوری لبخند بیاره رو لبام بهش گفتم آخه قربونت این همه قشنگیو نمی‌بینی کی دلش میاد از شب بگذره، بلند شدم نشستم که کنارم بشینه وقتی نشست گفت وقتایی که میایی اینجا دلت غصه داره نمیدونم از چی میخای همه چیو مخفی کنی ولی اینو من میفهمم خندیدم گفتم بقول خودتون دلِ دیگه میگیره، نمیخاستم حرفامون زیاد کش پیدا کنه، گیر دادم به موهاش که چقدر قشنگه آخه تازه موهاشو رنگ کرده بود. اون شب مامان نذاشت تاریکی وجودمو پر کنه از خاطرات گذشته میگفت که برام شیرین بود، بلاخره بعد از مدتها قولی که بهم داده بود داستان عاشقیشو برام تعریف کرد برای هر جملش میمردم از حال خوبشون میگفت از مخالفت های خانوادهاشون از روزای قشنگی که براهم ساختن بهش گفتم خب چیشد که بهم نرسیدید نگام کرد یه لبخند تلخ رو لباش اومد ‌گفت : آدم تو یک نقطه ای از زندگیش به جایی میرسه که بین اون چیزی که داره و اون چیزی که میخواد داشته باشه باید یکیو انتخاب کنه… میدونی اون دقیقا اون چیزی بود که داشتم و میخواستم داشته باشم!و همین انتخابمو سخت کرده بود… در حالی که سعی میکرد بغض تلنبار شده تو گلوش رو پنهان کنه ،ادامه داد: ولی خب اون آرزوش این بود که مهاجرت کنه و بره،پس تصمیم گرفت اون چیزی که میخواد داشته باشه رو انتخاب کنه… شاید تقصیر من بود که انتظارمو برده بودم بالا، قطره اشک سرکشی از گوشه چشمش سرازیر شد، با پشت دستش سریع اونو پاک کرد و گفت: حالا تو ،تو این وضعیت باید بشینی و داستان غم انگیزه منو گوش کنی؟ در حالی که هنوز داشتم داستانی که تعریف میکردو تو سرم تحلیل میکردم با حالتی مبهم سرمو تکون دادم ولی خیلی زود به خودم اومدم و لبخند تصنعی نثارش کردم که متوجه غمی که در درونم غوطه ور بود نشه! لیوان داغ چای که تو دستم بودو به ارومی فشردم و بهش چشم دوختم. واقعا دنیا جای عجیبیه! نمیشه بهش دل دوخت، چی می شد آدم بعضی از آدمارو خوب بشناسه تا این همه خاطرات بد برای خودش نسازه! ✍🏻 : Af.s
[نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا در میکده شادان و غزل خوان بروم]
آدمایی که برام موزیک میفرستند >>>
مُهمَل
؛
بچه‌ ها زیاد درخواست کردید آهنگ کاملشو بزارم ولی متاسفانه آهنگی ازش پیدا نکردم همین سی ثانیه قفلی خودم شد :)
هوای روی تو دارم نمی گذارندم مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت نگاه کن که به دست که می سپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش به وعده های وصال تو زنده دارندم
غم نمی خورد ایام و جای رنجش نیست [هزار شکر که بی غم نمی گذارندم]
سری به سینه فرو برده ام مگر روزی چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
[ چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه غم شکسته دلانم که می گسارندم ]