#داستان پند آموز
روزی شخصی به #بهلول گفت: به نظر من خدا وجود ندارد چون دیده نمی شود.
همچنین انسان از خود اختیاری ندارد چون همه اتفاقات دنیا قضا و قدر است.
ضمنا شیطان را نمی توان در آتش عذاب کرد چون او خود از آتش است و آتش نمی تواند آتش را بسوزاند.
💥بهلول از روی زمین یک کلوخ خاکی برداشت و محکم به سر آن شخص کوبید.
آن شخص با عصبانیت به بهلول گفت چه میکنی؟ سرم خیلی درد گرفت.
بهلول با زیرکی پاسخ داد: من قبول ندارم که سرت درد گرفت. چون درد دیده نمی شود پس وجود ندارد.
همچنین شما حق اعتراض به مرا نداری، چون من انسانم و از خود اختیاری ندارم و اینها همه قضا و قدر است.
ضمنا انسان از خاک است. پس کلوخ خاکی نمی تواند انسان را آزار دهد.
با این حرکت بهلول، آن مرد به اشتباه بودن تمام اعتقاداتش پی برد.
کانال رسمی«بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیرٌ لَّکُم»
🆔 @MAHDYONN 👈