✳️ مانند رئیسی اخلاق و ادب داشته باشید!
قبول کنیم خیلی از ما در مناظرات انتخاباتی فریب ترفندهای گناهآلود برخی از نامزدها را خوردهایم. آنکه به شهید مظلوم رئیسی گفت تو ششکلاس بیشتر نداری، در حالی که جلسه دفاع از پایاننامه دکترایش را پیش یکی از سختگیرهای شهره در جناح مقابل گذرانده بود یک نمونه آن است و دیدیم که تا روز شهادت رئیسی، این حرف بخصوص از سوی ضدانقلاب و معاندان تکرار میشد و برخی از مردم ساده و بیاطلاع هم آن را باور میکردند. گاهی یک حرف خوب و دلسوزانه مثل «ناهار خوردهاید؟» که به مثلاً راننده یا عزیزان تیم همراهش گفته شده بود، با چرخش ۱۸۰درجهای در فضای مجازی، به گناه و یکی از نقاط ضعف و اسباب تمسخر رئیسی تبدیل میشد.
گاهی این تکهانداختنها مرزهای فحاشی را هم رد میکرد. به یاد بیاوریم تعابیر خارج از ادب و اخلاقی که آقای #حسن_روحانی بهوفور به منتقدانش حواله میداد: کمسواد، بزدل، بیشناسنامه، جیببر، مستضعف فکری، دنیا ندیده، کاسب تحریم، افراطی، بروید به جهنم، عقل سالم ندارید، مخلوقات ترسو، بگذارید آب و صابون بیاوریم صورتتان را بشوریم، تازه به دوران رسیده، عصر حجری، هوچیباز، حسود، لبو فروش و راننده تاکسی (که برای تحقیر به کار برده شده بود) و تعابیری که در دورههای مختلف انتخابات از سوی نامزدها یا هوادارانشان به رقیبان حواله شده بود از جمله: قیافهات به ریاست جمهوری نمیخوره، یه هفته دو هفته فلانی حموم نرفته، دکتر برو دکتر و موارد متعددی که شاید هنوز در خاطر مردم مانده باشد.
این متلکپرانیها، بخصوص در صحنه مناظرات انتخاباتی آنهم از سوی کسانی که قصد دارند زمام ریاست در حکومتی با هویت «اسلامی» را به دست گیرند، فرسنگها با اخلاق و ادب و حیای حداقلی فاصله دارد و کاملاً مغایر با دستورات اخلاقی و شرعی دینی و توصیههای اهل بیت علیهمالسلام است، اما متأسفانه مانند انتخابات کشورهای غربی به نوعی به عرف عرصه انتخابات ایران تبدیل شده است تا جایی که گاه تیم جنگ روانی نامزدها از مدتها قبل از برنامهها و سخنرانیها و مناظرات، برای انتخاب بهترین متلک و تکه و حتی دشنامهای مدرن! جلسه و وقت میگذارند و حتماً بابت این درفشانیها مبالغ خوبی هم دشت میکنند!
طی همین یکی دو روز گذشته یکی دو تا از نامزدها در صفحات شخصی خود این متلک انداختنها، بخصوص به شهید مظلوم رئیسی و نحوه شهادتش را کلید زدند که البته با واکنش فراگیر مخاطبان منتقد مواجه شدند و کوشیدند در فرستههای بعدی تا حدودی به توجیه و ماستمالی کردن موضوع بپردازند و البته منتقدان را هم با فحاشی بنوازند.
آقایان محترم! نامزدهای بزرگوار ریاست جمهوری اسلامی! شخصیتهای سابقهدار! این عرصه، عرصه اخلاق و ادب و عرضه فرهنگ متعالی اسلامی و ایرانی است. از شهید رئیسی یاد بگیرید که در پایان بیادبیها در مناظرات به سراغ فرد مزبور میرفت و میگفت: «من از خدا برای شما مغفرت آرزو میکنم.» زبان رئیسی برای برخورد متقابل الکن نبود؛ اما او به ریاست جمهوری به چشم یک طعمه نگاه نمیکرد و مانند امام خمینی که فردا سالگشت ارتحال ملکوتی اوست، هر اقدامی را «تکلیف» میدید و خود را «مأمور به انجام وظیفه» میدانست نه «نتیجه»، بنابر این دلیلی نمیدید که با هتاکان و بیادبان برخورد مشابه داشته باشد و همین یکی از رازهای عاقبت به خیری و سربلندی و اوج و ارتقا و #ارتفاع رئیسی بود.
بله، مانند رئیسی بودن و رفتار کردن سخت است و احتیاج به تمرین و ممارست اخلاقی دارد، اما ناممکن و نشدنی هم نیست؛ بخصوص از کسانی که میخواهند بر کرسی مسئولیت او تکیه بزنند.
#دژاکام
✳ بیمها و امیدهای عارف
درست چندساعت بعد از مراسم تنفیذ، رئیس دولت چهاردهم طی حکمی دکتر محمدرضا عارف را به عنوان معاون اول رئیسجمهور منصوب کرد. این انتصاب در حالی بود که تا پیش از آن، نام کسان مختلفی از آقایان لاریجانی و ظریف گرفته تا طیبنیا در مظان این عنوان قرار گرفته بود و آخری تقریباً قطعی هم شده بود.
انتخاب آقای عارف از همان ابتدا در بین حامیان آقای رئیسجمهور تنشهایی را موجب شد، بسیاری از اصلاحطلبان این انتخاب را ناامیدکننده دانستند، برخی او را به بیعملی و سکوت و شکست همیشگی متصف کردند، بسیاری استعفاهای مکرر او را در سر بزنگاهها یادآور شدند، یکی دو نفر تلویحاً از رانتِ کاریِ فرزند او یاد کردند و تعبیر «ژن مرغوب» را بهکار بردند، تا جایی که احمد زیدآبادی مجبور شد طی دو متن پیدرپی از عارف به عنوان بهترین گزینه معاونت اول حمایت کند. او در دومین متن خود در این باره بهدرستی کسی چون علی لاریجانی را از آنجا که فقط به ایفای نقش اول گرایش دارد، برای معاونت مناسب ندانسته و گفته است انتخاب او به اصطکاک با شخص پزشکیان منجر میشده است. وی ظریف را هم زودرنج و تحریکپذیر و گرفتار حاشیه معرفی کرده و جالب اینکه در رد جهانگیری، او را موجب «انگ» تداوم دولت حسن روحانی دانسته است!
اما فارغ از انتقادات و حمایتهای درون جبهه اصلاحات از این تصمیم، باید گفت دکتر عارف از شخصیتهای سالم و خوشنام اصلاحطلبی است که در مسئولیتهای قبلی خود از ریاست دانشگاه تهران تا وزارت علوم و بعدها معاونت رئیسجمهور در دولت آقای خاتمی، خوش درخشیده و بدون حاشیه بوده است و اهداف کاری خود را تا حد زیادی خوب پیش برده است. او جناحگرایی افراطی ندارد و اصولاً در هیچ مسئولیتی به دامن تندروی و ضدیت با نظام نیفتاده است. با اینهمه بعضی نگرانیها از این انتصاب را هم نمیتوان نادیده گرفت. اولین نکته اینکه او با ۷۳ سال سن، برای این مسئولیت اجرایی زیادی پیر است و انتظار میرفت دکتر پزشکیان با وعدههایی که داده بود، برای این مسئولیت مهم از نیرویی جوان و قبراق استفاده کند، نه پیرترین معاون اول تاریخ جمهوری اسلامی را.
ضمن اینکه معمول و منطقی این است بین رئیسجمهور و معاون اول، یکی عملیاتیتر و دیگری ستادیتر (هر کدام که) باشد تا کارها بهتر پیش برود و به نتیجه برسد. با شناختی که از شخصیت هر دو بزرگوار وجود دارد، هر دو آدمهای ستادی هستند و نه عملیاتی و وسطِ میدانِ کارهای بزرگِ فراوان. این دومین نگرانی بزرگی است که وجود دارد. نکته سوم اینکه باز هم با توجه به شرایط کشور و وعدههای رئیس محترم جمهور برای حل مشکلات معیشتی مردم و اقتصاد ایران، نه ایشان و نه آقای عارف سابقه و صبغه ورود به حوزه مسائل اقتصادی را ندارند و با توجه به نیاز جدی کشور به حل این موضوعات، معلوم نیست فرجام این مشکلات چگونه و به دست چه کسان آشکار و پنهانی قرار است رقم بخورد. آیا همانطور که آقای خاتمی بارها تصریح کرده بود که کار اصلی من توسعه سیاسی است نه اقتصادی، حالا که سرنوشت کشور پس از گذشت ۲۰ سال مجدداً به معاون اول او گره خورده است، باز هم شاهد همان آش و همان کاسه خواهیم بود؟!
اما مهمترین نکتهای که توجه منِ خبرنگار را به خود جلب کرد، عبارتی در حکم انتصاب ایشان بود که آقای پزشکیان مرقوم فرمودهاند «اداره جلسات هیئت وزیران» با آقای عارف است. اگر منظور مطابق اصل ۱۲۴ قانون اساسی است که در نبودِ احتمالی رئیسجمهور هنگامی که در سفر یا مأموریتی باشد که اداره جلسه دولت خواهناخواه به عهده معاون اول ایشان است، اما اگر منظور اداره همه جلسات دولت باشد، معنی و مفهوم آن این است که آقای پزشکیان حتی در حد اداره هیئت دولت هم در مسائل دخالت (یا دخالت جدی) نخواهد کرد و کارها به دست دیگران است! این نکته البته ایرادی به دکتر عارف نیست و اگر اشکال وارد باشد، به حکم صادره از شخص آقای رئیسجمهور است و بس!
بیچارۀ توفیقند، هم صالح و هم طالح
درماندۀ تقدیرند، هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی!
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی!
#دژاکام
.....
....
✳ فاتحهخوانانِ جدیدِ آقای سکوت!
حدود ۴۰روز از آغاز عملیات طوفانالاقصی گذشته بود که ویدیویی بدون تاریخ از محمود احمدینژاد در یوتیوب منتشر شد که در کمال تعجب وی در آن تلویحاً از حق حیات اسرائیل در کنار فلسطینیها دفاع کرده و با انکار اظهارات مکرر قبلی خود، افزوده بود: «من نگفتهام که اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود.» وی خواستار -به تعبیر خودش- «راهکاری انسانی» و «انسانمدارانه» برای حل و فصل مشکلات ایران و اسرائیل و فلسطین شده و تهدید ایران در استفاده از زور و بمب و موشک علیه اسرائیل را کارساز ندانسته و گفته بود: «باید به سمتی برویم که اراده انسانها حاکم شود» و حرکت به سمت تقابل نظامی ایران و اسرائیل را نادرست تلقی کرده بود.
ماجرا هنگامی جدیتر شد که در ایام انتخابات ریاست جمهوری اخیر حتی دوستان نزدیک فعلی او تلاش کردند تا وی را حداقل برای رأیدادن به پای صندوق بکشانند و او حتی حاضر نشد درِ منزل خود را به روی این دوستان باز کند! اینبار فقط ما منتقدان سالهای اخیر او نبودیم که از رفتارهای او تعجب میکردیم؛ کسانی هم که از سالها پیش برای نشر نظریههای او کانال پربازدید تلگرامی راه انداخته بودند، با سرسختی او مواجه شده بودند.
شگفتآورتر اینکه در ماجرای شهادت مجاهد بزرگ فلسطینی اسماعیل هنیه هم این سکوت دهونیم ماهه ادامه یافت و سیاستمدار پرسروصدای آنروزهای ایران و جهان، در حد کلمهای و پیامی و توییتی دربارۀ این تروریسم آشکار واکنش نداشت. ما که مدتها بود دیگر برایمان بودونبود محمود و سکوتها و خفقانهایش فرقی نداشت، اما باز هم همین دوستان کانال معروف با اشاره به توییت فوری محمود پس از ترور نمایشی ترامپ خطاب به وی نوشتند: «جنابعالی صحبتکردن را خوب بلدید و اتفاقاً به نظر میرسد خیلی هم اهل سکوت و این چیزها نیستید؛ کمااینکه بعد از ترور نمایشی ترامپ خیلی سریع در توییتر به طور ضمنی ترور وی را محکوم کردید، اما اینکه چرا در تمام دهماه گذشته درباره جنایات اسرائیل و قتل عام مردم مقاوم فلسطین سکوت کردهاید و حتی ترور اسماعیل هنیه در خاک ایران و تجاوز اسرائیل به کشور باعث نشد حتی یک نشانه حیات از خود نشان بدهید جای علامت سؤال بزرگ است. ظاهراً جنابعالی دیگر خود را از صف جنوب جهان جدا کردهاید و به ناسیونالیسم افراطی و نفرتانگیز و نژادپرست اروپایی-آمریکایی پیوستهاید، با ترامپ همذاتپنداری میکنید و آنطور که از کانالهای خبری تحت مدیریت مستقیمتان برمیآید ترامپ و رهبران راست جهانی ناسیونالیست را بسیار میستایید. ما که تا دم در خانهتان هم برای مصاحبه و فهمیدن این جهانبینی کجومعوج شما آمدیم و در را باز نکردید...ما هم مایلیم بدانیم احمدینژادِ همراهِ چاوز چطور امروز به احمدینژادِ غمخوار ترامپ تبدیل شده است؟»
حالا نوبت معاون مشایی در دوران سردفتری ریاست جمهوری است که مثل همه این روزها و سالها برای رئیس سابقش توجیه بتراشد. او در صفحه مجازیاش بدون اینکه به روی خودش بیاورد حالا دیگر این دوستان گرمابه و گلستان و جوانان ضد امپریالیست تا همین چند هفته پیش دوست احمدینژادند که منتقد او شدهاند نه فقط کسانی که برای ریاست جمهوری او در ۸۴ و ۸۸ تلاش کردند، نوشت: «شما نسبت به این شخص دچار نوعی لجبازی کودکانه شدهاید که موجب واکنشهای پارادوکسیکالی و مازوخیسمی شده است. چرا از کسی که منحرف نامیدیدش توقع دارید مواضع همسو با شما اتخاذ کند؟ مگر نمیگفتید او مُردۀ سیاسی است؟ آیا در قاموس شما مرده حرف میزند؟»
فارغ از اینکه تعجب دوستان احمدینژاد از این است که اگر ساکتی چطور برای ترور ترامپ بلدی توییت بزنی اما برای نسلکشی دهماهه زنان و کودکان مظلوم فلسطینی و ترور مجاهد بزرگ فلسطینی نه! و فارغ از اینکه سیاست و کنش سیاسی را نباید مانند قهرهای دخترکان خردسال دانست که به کوچکترین زخم زبانی کنار میگیرند و صحنه بازی را ترک میکنند، اما باز هم توییتی که در کانال مکتوبات بازنشر شد، پاسخی به این دوست قدیمی است:
«صحبتکردن یا نکردن احمدینژاد از نسلکشی در غزه یا ترور اسماعیل هنیه یا پیروزی مادورو در ونزوئلا و آشوبهای رنگین آمریکایی بعد آن که شبیه انتخاب دوم او بود، ابداً اهمیتی ندارد. جهان مقاومت و ملل مستضعف جهان با سدهها تاریخچه مبارزاتی علیه نژادپرستی، اشغالگری و سلب اراضی، نسلکشی و به بردگی کشیدن انسانها مگر معطل اوست؟ حتی تصور آن هم خندهدار است. اینکه ما هم اینجا گاهی تلاش میکنیم بر این پیکر رو به زوال چوبی بزنیم و از خواب بیدارش کنیم، به خاطر اندوه و غصه ماست. اندوه خاموششدن یک ستاره در این آسمان بیکران و زیبای ضدامپریالیستی و فوتکردن به شمعی رو به اضمحلال به امید دوباره سوختن...! وگرنه ما خیلی پیش از اینها به قول خودش فاتحه را خواندهایم.. شما هم بخوانید.»
#دژاکام
.....
....
✳️ آرومتر، چه خبرتونه؟!
بالاخره انتظارها به سر رسید و دکتر پزشکیان رئیسجمهور دیروز طی نامهای به رئیس مجلس اسامی کابینه پیشنهادی خود را برای گرفتن رأی اعتماد از نمایندگان مردم اعلام کرد.
اینکه انتظار داشته باشیم همه کسانی که از سوی یک رئیسجمهور برای در دست گرفتن سکان هدایت وزارتخانهها معرفی میشوند، بهطور یکدست مورد قبول و اجماع همه اشخاص و گروهها حتی احزاب و فعالان سیاسی همسو (در اینجا اصلاحطلب) قرار بگیرند، البته که بیشتر به یک شوخی و لطیفه شبیهتر است تا واقعیت. معلوم است که وقتی پزشکیان شعار میدان دادن به جوانان میدهد و کابینه معرفیشدهاش با میانگین ۶۰ سال سن پیرترین دولت پیشنهادی ۴۵ سال اخیر حتی پیرتر از دولت حسن روحانی است، هم صدای اصولگرایان را در میآورد و هم اصلاحطلبان همسوی او را. اما تعجب اینجاست که حتی خود ما اصولگراها هم اینمقدار هجمه و حمله و انتقاد و اعتراض به کابینه اعلامی را در بین کسانی که تا دیروز داشتند خودشان را برای پزشکیان میکشتند تصور نمیکردیم. حتی کسانی که تا پریروز نامشان در بین وزرای پیشنهادی بود و دیروز اسم خود را در بین ۱۹ وزیر اعلامی ندیدند، واکنشهای عصبی غیرقابل باوری در فضای مجازی بروز دادند و پته خود را به آب ریختند تا نشان دهند که به قول شهید بهشتی چقدر «شیفته خدمت» بودند و چقدر «تشنه قدرت». کار به جایی رسیده است که اصولگرایانی که، اما و اگرهایی در بین وزرای پیشنهادی دارند، حالا در سکوت و حیرت دارند به این واکنشها، بخصوص از سوی کسانی که جیبهای گشادی برای خود و نزدیکانشان دوخته بودند نگاه میکنند. آنها حتی از بهبه و چهچه انتظاری برای معرفی وزیر زن هم خودداری کردند و حاضر نشدند این دومین اتفاق در نوع خود را به فال نیک بگیرند. بگذریم از کسانی که با ساختن خبرهای جعلی و فیک از پشیمانشدن بعضی از وزرا در دقیقه آخر نوشتند در حالی که داشتند آرزوهای خودشان را به رشته تحریر و تحریک در میآوردند!
پزشکیان همانطور که در انتخاب دکتر عارف یک «نه» بزرگ به کسانی گفت که در فکر تندروی و قانونشکنی و درگیرسازی نظام اجرایی کشور بودند، با معرفی کابینهای که اکثر آن مانند خودش از اصلاحطلباناند، اما میخواهند در آرامش به کار بپردازند و انشاءالله گرههای فراوان موجود در معیشت و ارتقا و اعتلای کشور را حل کنند، آبی به خوابگه مورچگان ریخته و حساب خود را رسماً از آنان سوا کرده است تا به یکی دیگر از وعدههای خود در انتخابات عمل کرده باشد. چنین باد.
#دژاکام
.....
.....
✳️ اربعین؛ بهترین بستر دادخواهی فلسطین
از سوی دیگر درست بعد از اربعین سال گذشته تاکنون بیش از ۱۱ماه است که بزرگترین و شگفتآورترین جنایات تاریخ جهان به دست صهیونیستهای غاصب علیه مظلومترین و بیپناهترین مسلمانان تحت سلطه یعنی مردم غزه و فلسطین در جریان است و تا امروز در این نسلکشی فجیع بیش از ۴۰هزار نفر از مردم مسلمان این خطه که بیش از دوسوم آنها را زنان و کودکان و نوزادان تشکیل دادهاند قتل عام شدهاند، دشمن جنایتکار به بیمارستانها و مدارس و کودکستانها و خبرنگاران و حتی نیروهای امدادگر خارجی رحم نکرده و همه را با بمبهای مختلف کشته و حتی کشتهها را هم بمباران مجدد کرده و از ورود غذا و دارو و کمکهای بینالمللی هم جلوگیری میکند تا باقیماندگان این نسلکشی وحشتناک با بیماری و گرسنگی و آلودگی جان دهند.
راهپیمایی امسال اربعین در چنین شرایطی برگزار میشود؛ در شرایطی که دانشجویان امریکا و مردم اروپا و غرب آسیا و شبه قاره را با هر دین و آیین و مرامی به واکنش واداشته و در چنین شرایطی این خیزش بزرگ تاریخی امت اسلامی که برخلاف مراسم حج، سایه وهابیان و وابستگان مادی و سیاسی به غرب و اسرائیل هم بالای سرشان نیست، میتوانند از این ظرفیت مهم در اعتراض و هماندیشی و حداقل شعار علیه دشمن صهیونیستی استفاده کنند و اعتراض همه ملل اسلامی حاضر در این تظاهرات عظیم را به گوش و چشم جهانیان برسانند و تأثیرات شگفت آن را به سرعت مشاهده کنند.
خوشبختانه مرجع عالی شیعیان عراق حضرت آیتالله العظمی سیستانی «حفظهالله» تا حالا چندین بار، و بخصوص چند روز پیش، بعد از جنایت اخیر اسرائیل در هدف قرار دادن مدرسه التابعین که پناهگاه آوارگان بود و شهید و مجروح شدن بیش از یکصد نفر از غیرنظامیان بیگناه صریحاً علیه اسرائیل و به نفع غزه و فلسطین موضع صریح رسمی گرفته و حتی در همین بیانیه «عملیات ترور خائنانهای در هدف قرار دادن فرماندهان برجسته در مقاومت در برابر رژیم اشغالگر» را رسماً محکوم کرده است و بدین ترتیب حتماً دولت و ملت مسلمان عراق هم با هر حرکتی که در راستای این بیانیه حضرت آقای سیستانی و به نفع مسلمانان مظلوم غزه و فلسطین باشد همداستان و همراهند.
پیشنهاد میکنم در این مسیر از هر عمل و فعالیتی که در این جهت و در دفاع از مردم غزه و علیه رژیم صهیونیستی باشد ابا نکنیم؛ از سخنرانی و شعار و هماندیشی و توزیع عکس و پیکسل و پرچم فلسطین و شهدای مقاومت گرفته تا گفتوگو و روشنگری.
آن داستان غمانگیز را هم که یک بار امام خمینی یادآوری کرده بود، به خاطر داشته باشیم و برای دیگران هم نقل کنیم که «وقتى که انگلیسها در دهه دوم قرن بیستم آمدند وارد عراق شدند و مسلط شدند، بعد آن فرمانده نظامى انگلیسى دید یک نفرى فریادى بلند کرده، دارد صدایى میزند، دستپاچه شد، چون روى مناره یک کسى اذان میگفت. پرسید این سرو صدایى که هست چیست؟ گفتند اذان میگوید. گفت علیه ماست؟ یکى گفت: نه. گفت خب، اگر کاری به ما ندارد هرچه میخواهد بگوید. اذانى که علیه او نباشد، «اللهاکبر»ى که او را کوچک نکند، خب هرچه میخواهد بگوید، بگوید.» آری؛ راهپیمایی و اربعینی که امسال در آن شعاری و حرکتی و فریادی و اعتراضی علیه نسلکشی تاریخی اسرائیل علیه مردم مسلمان فلسطین نباشد، حتماً مورد رضایت و عنایت سیدالشهدا علیهالسلام نیست. این را هم تاریخ به ما میگوید و هم از سخنان و پیامهای امام خمینی و آیتالله خامنهای و آیتالله سیستانی و دیگر بزرگان دین میفهمیم.
صدهزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هَزاران را چه شد؟
#دژاکام
.....
.....
✳️ کسی به شریعتی نزدیک نشود!
حواسشان جمع بود و درست به هدف زدند؛ اول رفتند سراغ مطهری که عنوان ایدئولوگ انقلاب اسلامی را به او داده بودند. درست است که اولین نشانهگیری آنها دقیق بود و به هدف هم خورد، اما امام خمینی از این تهدید یک فرصت بزرگ ساخت و با توصیه اکید به دانشجویان و طلاب، تمام ایران را به مدرسه و مکتب آموزشی مطهری تبدیل کرد و زیربنای فکری انقلابیان را با هنرمندی تمام بر اساس این بنیان قوی ساخت. هدفهای بعدی دشمنان هوشیار، خامنهای و بهشتی و رجایی و باهنر بودند که اولی را خدا برای آینده انقلاب اسلامی زنده نگه داشت (و زنده نگه دارد) و بقیه باز هم بر اساس ویژگی خون شهید، به قلب جامعه توان و تپش و حیات بخشیدند و سرعت و شتاب انقلاب را بیشتر و جدیتر کردند.
اما انقلاب، هم در دوران پس از پیروزی و هم بخصوص پیش از پیروزی بر دوش یک قشر از «روشنفکران دینی» هم بوده و است. کسانی که با تعبیر عمیق رهبر عزیز انقلاب، اگر نبودند انقلاب به پیروزی نمیرسید؛ کسانی چون طالقانی و آل احمد و شریعتی. جلالی که وقتی میخواهد رمان «ن والقلم» را بنویسد یک دوره تفسیر قرآن میخواند و شریعتیای که روشنفکری را نه در نفی مذهب و نه در حذف سنت میداند و تمام همتش را میگذارد تا اهل بیت علیهمالسلام را در دل و جان دانشجویان جایگیر و پرتأثیر کند؛ علی«ع» را در سه دوره حیات و در سه نقش گوناگون «مکتب»، «وحدت» و «عدالت» معرفی میکند و از نقش قاسطین و مارقین و ناکثین در مقابله با امام میگوید. امام حسین«ع» و عنصر شهادت در خیزش جامعه را توضیح میدهد و نقش حضرت زینب«س» و امام سجاد«ع» را در پیامبری نهضت حسینی از بزرگترین ضروریات بعد از شهیدان میداند. از انتظار امام زمان«عج» به عنوان نه یک مفهوم سازشکارانه بلکه مضمونی اعتراضی و در عین حال امیدوارانه سخن میراند. شریعتی از فاطمه«س» به عنوان بهترین و کاملترین الگوی زن در تمامی ادوار تاریخ و از جمله همین امروز یاد میکند و با ترسیم چهرهای واقعیتر از او برای دانشجویان، آنان را به هرچه نزدیکتر شدن به سیره فاطمی سوق میدهد. در سیاست و حکمرانی هم صریحاً و رسماً با ارائه الگوی «امت و امامت» و نیز در اواخر «حسین وارث آدم» صریحاً از ولایت فقیه در دوران غیبت امام زمان به عنوان بهترین و صحیحترین الگوی حکومتی یاد میکند.
این است که روشنفکران غربزده و وابسته درست پس از فرونشستن شوروشر اولیه انقلاب، کمر به ترور شخصیت کسانی چون جلال و شریعتی هم بستند. از اکبر گنجی مرتد گرفته تا نشریات زنجیرهای جامعه و توس و نشاط هر سال در سالگرد شریعتی بهطور مستقیم و غیرمستقیم دوران او را و ایدههای او را پایانیافته و تمامشده قلمداد کردند و بسیار حساس بودند تا نسل جدید کوچکترین تمایلی و گرایشی به شریعتی نداشته باشند. آنها میدانستند اکثر نسلی که قبل و اوایل انقلاب به نهضت امام خمینی گرایش پیدا کردند و به آن پیوستند همه در اثر خوانش آثار شریعتی و جلال بوده است و به قول رهبر انقلاب در دیدار با دستاندرکاران انجمن قلم در اواخر دهه نود «اگر شریعتی و جلال نبودند انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسید».
در این میان گاه نیروهای انقلابی و حتی کسانی که نانخور معنوی شریعتی و جلال بودند، با محافظهکاری یا کمکاری حاضر نشدند در دفاع از این اسطورههای روشنفکری دینی، قلمی و قدمی بزنند و سخنی بگویند بجز همان بهشتی و خامنهای و حکیمی و بزرگانی معدود.
اینروزها کسانی بار دیگر نگران گرایش مجدد مردم و جوانان به جلال و شریعتیاند و حتی حاضر به نقد او یا برگزاری مناظره با موافقان او نیستند، بلکه بهتر این دیدهاند که با هجو شریعتی و با استهزای او و کشیدن کاریکاتورش فرصت فکرکردن و تأمل در آرای او را به مخاطبانشان ندهند. البته به نظر میرسد این کار خیلی نظر پروژهبازان جدید را تأمین نکند و مثل همه این سالها تیرشان به سنگ بخورد؛ با این حال باز هم نباید به سکوت و محافظهکاری و پشتهماندازی موافقان روشنفکری دینی بیاعتنا بود و به آنها خرده نگرفت. به قول عبارت عمیق معروف: ما فقط پاسخگوی گفتهها و کردههای خود نیستیم؛ بابت آنچه نگفته و نکردهایم هم باید روزی به جامعه و تاریخ و به خداوند متعال پاسخ بدهیم...
#دژاکام
.....
....
✳️ خاطره وزیر شعار از رقص آیتالله!
معمولاً حاشیهها جذابتر از اصل مطلبند و برای همین است که اخبار مربوط به حاشیهها مخاطبان بیشتری دارند و مثلاً اخبار ۲۰:۳۰ بینندگان بسیار بیشتری دارد تا اخبار رسمی ساعت ۲۱ یا ۲۲.
یکی از این حاشیهها ماجرایی است که ۱۷ سال پیش از مرحوم «محمود مرتضاییفر» شنیدم؛ مجری نمازهای جمعه که پس از شوخی امامخمینی به «وزیر شعار» معروف شده بود.
آنشب حاجآقا مرتضاییفر در «مسجد بانو مفتخر» تهران داشت تعریف میکرد که امام بعد از سخنرانی بهشت زهرا کجا رفت.
میگفت پس از سخنرانی حضرت امام در بهشت زهرا، طبق برنامهریزیهای دقیقی که در کمیته استقبال کرده بودیم، قرار بر این بود که ایشان مستقیماً به مدرسه رفاه در پشت مجلس تشریف بیاورند، اما ساعتها گذشت و خبری از ایشان نشد.
در این مدت با توجه به جوی که بختیار ایجاد کرده بود، کمکم شائبهها و شایعههایی چون احتمال ربوده شدن ایشان یا حادثهای ناخواسته و ناراحتکننده در اذهان همه کسانی که در مدرسه رفاه به انتظار ایشان نشسته بودیم شکل گرفت و هر کسی در گوشهای ناراحت و مضطرب و متأثر بود که از جمله آنها مرحوم آیتالله خلخالی بود که بیتابی میکرد.
ساعت از ۸ شب گذشته بود که حضرت امام تشریف آوردند و همه ما از خوشحالی اشک شوق میریختیم و صلوات میفرستادیم، اما آقای خلخالی که بیش از همه از دیدن امام و سلامت کامل ایشان خوشحال شده و به وجد آمده بود، ناخودآگاه با همان عبا و عمامه شروع کرد به رقصیدن در جلوی امام! امام هم از کار او بشدت خندهشان گرفت و همین موضوع، فضای کل مدرسه رفاه را عوض و شاد کرد.
مرتضاییفر سپس توضیح داد که امام در مسیر بازگشت از بهشت زهرا، میخواهند که ایشان را به بیمارستانی که مجروحان و تیرخوردگان حوادث انقلاب بیش از همه در آنجا باشند ببرند و به همین منظور، ایشان را به بیمارستان هزار تختخوابی [امام خمینی فعلی]میبرند و رهبر کبیر انقلاب از بیماران و تنی چند از مجروحان حوادث انقلاب عیادت میکنند. سپس به منزل یکی از بستگان خود که در همان حوالی زندگی میکردند تشریف میبرند و پس از نماز مغرب و عشا به طرف مدرسه رفاه حرکت میکنند.
وی دو خاطره دیگر هم نقل کرد. یکی اینکه پس از چند روز از بازگشت امام خمینی، ملیگرایان تلاش بسیاری کردند تا از برگزاری دیدارهای عمومی ایشان جلوگیری کنند، اما به محض اینکه امام فهمیدند آنان چنین تصمیمی دارند، با قاطعیت گفتند که دیدارهای عمومی ایشان، هم برای آقایان و هم برای بانوان، حتماً باید ادامه پیدا کند.
خاطره دیگر حاجمحمود باز هم مربوط به روز ورود امام بود که گفت: در هنگام سخنرانی امام در بهشت زهرا، من در جلوی صندلی نشسته بودم و وقتی که ایشان با آن لحن قاطع فرمودند «من توی دهن این دولت میزنم، من خودم دولت تشکیل میدهم»، آنقدر این جمله تأثیرگذار بود که من همانجا شروع کردم با قدرت دستزدن. خیل جمعیت نیز به تبع من دست زدند. اما ناگهان متوجه شدم که در محضر علما شاید دستزدن خیلی جالب نباشد، به همین دلیل فوراً تکبیر گفتم و جمعیت هم به دنبال من «الله اکبر» گفتند و از همانلحظه تکبیرگفتن برای تأیید اظهارات سخنرانان در کشور باب شد که تا حالا هم این رسم باقی مانده است.
#دژاکام
....
....
✳️ سادهنویسی تهدیدات یک قلدر
تصور کنید، هرچند تصور ناراحتکنندهای باشد، قلدر محله شما دست گذاشته است روی طلا و جواهرات و داراییهای قیمتی منزل شما و میوههای باغ شما و میخواهد شما آنها را به او بدهید. معلوم است که شما حاضر نیستید چنین خبطی کنید و چنین ننگی را بپذیرید و حتماً مقاومت میکنید. اما قلدر موصوف، مغازهها و فروشگاههای محله و شهر را تهدید میکند که حق خرید محصولات باغ شما و مرباهای تولیدی منزل شما را ندارند و فروش جنس یا ارائه خدمات به شما و خانواده شما هم ممنوع است و شما مجبور شدهاید این کالاها و خدمات را با پرداخت مبلغ بیشتر از محلههای دورتر دریافت کنید.
حالا باز هم تصور کنید که چند قلدر دیگر محله که ظاهرشان کمخطرتر مینماید و بعضیشان رفیق گرمابه و گلستان و برخی رقیب قلدر اصلی باشند، پیش شما میآیند و میگویند بیایید با هم تفاهم کنید که شرش بیشتر شما را نگیرد و بتوانید براحتی محصولاتتان را بفروشید و خریدهایتان را با خیال راحت انجام بدهید و زندگی آرام و راحتی داشته باشید و توی محله هم دعوا و درگیری نباشد. بااینکه میدانید کلاه سرتان میرود، اما قبول میکنید و توی یک محضر با حضور قلدرهای دیگر مینشینید و متنی را که نوشتهاند امضا میکنید و قرار میشود شما بخش اعظم طلاها و اجناس قیمتی خودتان را به او تقدیم کنید و او دیگر به شما کاری نداشته باشد و لطف کند و اجازه بدهد که شما خرید و فروشهایتان را انجام دهید. شما هم سادهلوحانه همان اول، همه درخواستهای قلدر مزبور را برآورده و جواهراتتان را تقدیم او میکنید ولی وقتی جعبههای میوههای باغتان و شیشههای مربای تولید فرزندانتان را به فروشگاهها میبرید، طرف باز هم اجازه نمیدهد فروشگاههای مورد نظر ریالی به شما پول پرداخت کنند. حالا شما هم طلاهایتان را دادهاید و هم نمیتوانید پول فروش محصولاتتان را از مغازهها بگیرید.
اعتراض میکنید و به قلدرهای دیگر شکایت میکنید، قلدر اصلی با وقاحت میآید آن متن توافق را توی قهوهخانه پاره میکند و به بقیه قلدرها هم میگوید حق ندارید از این حمایت کنید.
قلدر مورد نظر چندسالی میرود جای دیگری عشق و حال، اما در این چند سال هم قلدرهای دیگر از ترس او هنوز اجازه نمیدهند شما در محله خودتان آرامش داشته باشید و خرید و فروش کنید اما زبان نرم و گولزنکی دارند که شما را همچنان به پای خودشان نگه میدارند.
بعد از چندسال، باز سروکله قلدر اصلی پیدا میشود و باز هم خواستار بقیه طلا و جواهرات و داراییهای شما میشود و باز هم شما مقاومت میکنید و او پیغام میفرستد که بیایید با هم دوباره توافق کنیم! سر چی توافق کنید؟ هرچه میگوید گوش کنید و هرچه میخواهد به او بدهید، و اگر ندهید هر بلایی سرتان بیاید تقصیر خودتان است! به نظر شما اسم این درخواست، «توافق» است؟ باز هم شما برای آرامش و امکان فروش میوهها و مرباهایتان، بقیه داراییهایتان را بدهید و او باز هم توافقنامه پیشنهادی خودش را پاره کند و باز هم «تقریباً هیچ» چیز گیرتان نیاید اما او به همه خواستههایش برسد؟!
***
هنوز هم کسانی از سر سادهلوحی یا وادادگی و یا وابستگی به قدرتهای جهانی خواستار «مذاکره» و «توافق» مجدد با «شیطان بزرگ» هستند و میخواهند باقیمانده داراییهای حیثیتی کشورمان را به دشمن آشکار و بارها امتحانپسداده بدهیم و به او که حداقل در این یازدهدوازده سال اخیر حتی یک تعهد خود را انجام نداده و یک دلار به حساب ما از فروش نفت و صادراتمان به کشور بازنگشته، اعتماد و اطمینان کنیم و اگر هم بار دیگر همین توافق مجدد را پاره کرد و هیچ تعهد جدیدی را جدی نگرفت، ما مقصر قلمداد بشویم که پای میز مذاکره نرفتیم و «با همه دنیا! دشمن بودیم» و «زبان صحبت با دنیا را بلد نبودیم». به نظر شما اسم این «مذاکره» و «توافق» است و آیا هیچ آدم عاقلی چنین ننگی را میپذیرد؟
رحمت و رضوان خدا به روح مجاهد شهید آیتالله مدرس که در مجلس دوم شورای ملی، وقتی روسها اولتیماتومی به تهران داده بودند تا خواسته آنها را بپذیرند و اگر نپذیرند لشکرکشی میکنند و تهران را میگیرند و دولت واداده وقت مسئولیت تصمیمگیری را به مجلس واگذار کرد، ترس و سکوت همه نمایندگان را فرا گرفته بود و آماده قبول شرایط منحط این قدرت وقت بودند که مدرس عصازنان به پشت تریبون رفت و در مخالفت با اولتیماتوم مزبور گفت: «آقایان! اگر بناست ما از بین برویم، چرا با دست خودمان از بین برویم؟».
پس از این سخنان کوتاه، نمایندگان جرئت و شجاعتی پیدا کردند و به اتفاق آرا با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردند و آن قدرت وقت جهانی علیرغم همه تهدیداتش، هیچ غلطی نتوانست بکند.
#دژاکام
....
....
✳ سرشار از امید
سالهای اولی که با مجلس حاج آقا مجتبی آشنا شده بودم، راستش از مباحث ایشان گاهی به وحشت میافتادم. به نظرم میرسد که آنسالها حاج آقا بیشتر خوفی صحبت میکرد تا رجایی؛ بیشتر از قیامت و روز حساب میترساند تا امیدوار کند؛ شاید هم من این وجه از صحبتهای ایشان را جدیتر میگرفتم؛ شاید هم حالوروز آنموقع من جوری بوده که روی این بخش از صحبتهای ایشان تمرکز بیشتری میکردم. اما هرچه بیشتر میگذشت، وجه رجایی و امیدوارانهٔ سخنان و مباحث ایشان -حداقل برای من- بیشتر و بیشتر میشد. انگار با خدای مهربانتری مواجهیم که منتظر بهانههای کوچکی است تا ببخشد. فکر میکنم این وجه، در بازسازی رفتاری کسانی چون من بیشتر تأثیرگذار میبود.
فارغ از مباحث طول سال، اما در شبهای قدر و اِحیا، حاجآقا مجتبی یک حاجآقای دیگر میشد؛ جوری که مطلقاً - دقیقاً مطلقاً- هیچ حرف و پیام و اشاره و کنایهای به انتقام الهی و عذاب و وجوه خوفی آیات و روایات نمیکرد و تماماً امید میشد و رجا. حتی اگر اشتباه نکنم گاهی در شبهای قدر صریحاً میگفت اگر کسی فکر میکند خدا امشب او را نمیآمرزد پا شود و از مجلس بیرون برود! تا این حد.
یک راه سریعالوصولتر هم میگفتند و آن اینکه امشب، تمام کسانی که به شما بدی کردهاند را حلال کنید و به خدا بگویید ببین! من همه را بخشیدم؛ اگر مرا نبخشی من الان از تو بخشندهترم! و خداوند حتماً بهترین بخشندگان است و نمیشود که کسی روی دست او در بخشندگی بلند شود. پس قطعاً بخشیده شدهای؛ خیالت راحت!
ایشان در شب بیستوسوم تأکید فوقالعادهای به توسل به حضرت زهرا «سلامالله علیها» داشتند و میفرمودند: حضرت زهرا باطن لیلةالقدر هستند؛ به ایشان متوسل بشوید و حضرت امام زمان «علیهالسلام» هیچگاه درخواست مادرشان حضرت زهرا را رد نمیکنند. پس حاجتهایتان را به این شیوه بگیرید.
آری، اینگونه بود که در شبهای قدر، مسجد جامع چهلستون بازار تهران و شبستانهای چندگانه و حیاط بزرگ آن و تمام راهروهای بازارهای نوروزخان و بازار شیرازی و بازارهای اطراف تا خود خیابان ۱۵ خرداد، مملو از جمعیت زن و مردی میشد که برای شنیدن نصایح این مرد بزرگ خدا خود را به آنجا رسانده بودند. و بدینترتیب بزرگترین مجلس شب احیا در تهران رقم میخورد.
این سالها و این روزها ما به اکسیر معجزهآسای «امید» بخصوص برای جوانان کشورمان بشدت نیازمندیم؛ اکسیری که در اکثر سخنرانیها و رهنمودهای این ایام رهبر عزیز انقلاب به آن اشاره و تأکید میشود.
جای خالی حاجآقا مجتبی تهرانی این معلم بزرگ دین و اخلاق در این روزگار واقعاً خالی است. روحش شاد و درجاتش متعالی.
#دژاکام
....
....
✳ شوخیهای تلخ تاریخ
مرحوم دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی که
اوایل همین فروردین سالگرد درگذشت او بود، در جایی از کتابهایش درباره اسدالله علم که همین امروز سالمرگ اوست، با اشاره به اینکه صحنهگردان کشتار مردم در ۱۵خرداد یعنی اسدالله علم فرزند کسی بود که خود در عزاداری سیدالشهدا«ع» شرکت میکرد و در رثای آن امام شعر نیز سروده بود، از تفاوت روش پدر و پسر یاد میکند و مینویسد:
«بعداز شوخی تقدیر، یکی از شوخیهای تاریخ هم این است که فرزند گویندۀ شعر «حسین آن سرور خوبان و شمع جمع محفلها» کارش به آنجا برسد که روز عاشورا، شمع محفل و رئیس دولتی باشد که مأمور بود عاشورای خونین ۱۳۸۴ هجری قمری (۱۵خرداد۱۳۴۲) را بهوجودآورد و عجیب آنکه درست در همان لحظاتی که آن رئیس دولت از شمال، فرمان حمله به تظاهرکنندگان میدان ارگ کنار ادارۀ رادیو میداد، رادیوتهران یکی از مهیجترین نوحههای یغمای جندقی شاعر کویر را به تکرار با امواج خود پخش میکرد.»
نمیدانم مرحوم دکتر باستانی به موارد عجیبتر و شوخیهای تلخ دیگر تقدیر یا تاریخ هم برخورده بوده و در دیگر کتابهای قطور خود به آنها اشاره کرده یا نه، ولی اگر امروز بود حتماً این نمونههای عجیبتر و غریبتر را به چشم میدید یا به گوش میشنید. بهعنوان نمونه قطعاً سرنوشت تلخ وغمانگیز مدیرمسئول پیشین روزنامه کیهان در صفحاتی از کتابهای او جا میگرفت؛ او که از پدری عالم و عارف بود و زندگی رسانهایاش در مخالفت با غرب و اندیشههای غربی و در بخش افراطی آن حتی ضدیت عمیق با تکنولوژی غرب گذشت و حتی در اینباره کتاب و مقاله نوشت و صریحاً الاغسواری را بر سفر با هواپیما ترجیح میداد و اولی را پر از فایده و دومی را پر از خسارت به امروز و فردای جامعه و تاریخ میدانست، کارش به آنجا رسید که به غرب پناهنده شد. او که تلاش بسیار کرد و دستوپای زیاد زد و حتی از فحاشی به بزرگان نظام و انقلاب هم ابا و حیا نکرد برای اینکه دستگیر و زندانی شود و بتواند آن را برای اربابانی که اخیراً انتخاب کرده بود، فاکتور کند اما با هوشمندی و بیمحلی کامل دستگاههای امنیتی مربوط مواجه شد و آخر سر پس از سالها دریوری گفتن به امام و انقلاب و نظام، میهنش را به مقصد غرب ترک کرد.
آیا سرنوشت اسدالله علم که پدرش آنگونه بود و خودش اینگونه، عجیبتر است یا کسانی چون مهدی نصیری و محمد نوریزاد و بسیاری مانند آنان که در دوران زندگی خودشان از حق به باطل تغییر مسیر دادند؟ آیا کسانی چون اکبر گنجی معروف به «اکبر پونز» که روزگاری در همین تهران آنبلاها را بر سر زنان کمحجاب یا پسران با آستین کوتاه میآورد و بعد اصلاحطلب و سپس سکولار شد و بعدتر بسیاری از ضروریات و اصول دین را رد کرد و مرتد شد، جای شگفتی ندارد؟
آیا شگفتی بزرگتر سرنوشت مرجع تقلید انقلابی و مبارزی نیست که «حاصل عمر» و «پاره تن» امام خمینی محسوب میشد و چهارجلد کتاب قطور درباره «ولایت فقیه» نوشته بود، اما دلبستگیهای خانوادگی و ارتباطات ضدانقلاب کار را به آنجا کشاند که بارها و بارها در مقابل «حکم ولی فقیه» ایستاد و به هیچکدام از آیات و روایات و استدلالها و مواردی که خودش در آن چهارجلد کتاب قطور به آنها استناد کرده بود توجه نکرد و امام را واداشت تا او را «با دلی پرخون و قلبی شکسته و سینهای گداخته» صریحاً از قائممقامی رهبری عزل کند تا کشور بهدست «لیبرالها»، «منافقین» و باند «مهدی هاشمی قاتل» نیفتد؟
تاریخ جهان و ازجمله تاریخ ایران پر است از این شگفتیها و عجایب و به قول امام «تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام». این سرنوشت البته مختص به کسان ذکرشده نیست و برای همه ما محتمل است و به قول بزرگان و علمای اخلاق، همگی باید از عاقبت سوء به خداوند مهربان پناه ببریم.
خوشا به حال کسانی که بهگونهای دیگر اعجاب آفریدند و سرنوشتی معکوس داشتهاند و مانند جناب «حر»، آنگاه که خود را بین جهنم و بهشت دیدند، ناگهان خود را بالا کشیدند و بهشت و حضرات معصومین«علیهمالسلام» و اولیای الهی را برگزیدند و عاقبت بهخیر شدند و نام خود را در تاریخ به نیکی جاودانه کردند.
#دژاکام
....
....
✳️ قاب ماندگار؛ بوسه بر چادر مادر
درباره فصل هفتم مجموعه تلویزیونی #پایتخت به اندازه کافی و شاید ناکافی در این چند روز سخن گفته شده و کسان مختلفی از دیدگاههای گوناگون ارزیابیها و نقد و نظرهای خود را مطرح کردهاند، از جمله اینکه در این مجموعه برخلاف همه بدآموزیها و پراکندهگوییهای فصل ششم، پایتخت تصویر درستی از روحانیت ارائه داد، دلها را بیش از پیش به امام رئوف علیهالسلام پیوند زد، زیباییهای کشورمان را دوباره در چشم ما نشاند، احترام به بزرگترها بویژه مادر را به یاد جوانان آورد و... .
برآیند همه نقدهای مثبت به پایتخت هفتم، تقدیر از نگاه سالم و آموزانندهای است که در آن به «#خانواده» به عنوان یک رکن فراموششده در تولیدات تصویری این سالهای سیما و سینما توجه جدی شده است. این خانواده یک خانواده آرمانی و خیالی نیست که همهچیز آن سر جای خودش باشد و همه خوب و پاستوریزه و بینقص و آنکادر باشند. خانواده نقی واقعاً یک خانوادهٔ معمولی است، با همه خوبیها و بدیها و نقصها و امتیازات و قهرها و آشتیها و راستها و دروغهایی که همگی برای بیرون کشیدن گلیم خود از ورطههایی است که در آن افتادهاند یا میترسند بیفتند. اما هنر نویسنده و کارگردان آن این است که هرچه مجموعه به بخشهای پایانی آن نزدیکتر میشود، سرهای افراد بیشتری در آن به سنگ میخورد و به هوش میآیند و خود را اصلاح میکنند و افراد پراکنده و دور از هم فیلم در قسمت پایانی همگی در یک کادر دور هم جمع میشوند و تصویر یک خانواده صمیمی را قاب میکنند. و مهم همین قسمت پایانی است.
بسیاری تصور میکنند از آنجا که سینما بویژه سیما باید یک دانشگاه باشد، در طول یک فیلم هیچ نقص و کژی و اشتباه و خطایی نباید نشان داده شود و همین افراد گاه از پایان معکوس و مغلوب فیلم که همه آن خوبیها، بربادرفته نشان داده شده نگران نمیشوند، در حالی که تمام تأثیرگذاری یک فیلم و یک سریال و هر اثر هنری دیگر به پایانبندی آن است تا تمام امیدها و یأسها و ساختنها و خرابکردنها به مخاطب تزریق شود.
۱۵سال پیش که علیرضا داوودنژاد فیلم سینمایی «#مرهم» را ساخت، بسیاری از ظاهربینان و سادهلوحان به تصویری که از زن و جامعه و فسادهایی که در آن ارائه شده بود بشدت انتقاد کردند، اما واقعیت این است که پایانبندی عالی این فیلم یکی از درخشانترین و موثرترین سکانسهای آخر سینما بود، آنجا که مریم وامانده و بیپناه از همه بدیها و نامردیها به سوی مادربزرگش میدود و خود را با گریه در آغوش او و چادر سیاهش میاندازد و در آنجا پناه میگیرد و تمام!
چیزی که از فیلم در ذهن و روح تماشاگر باقی میماند، همین تابلو است، نه آن همه خرابی و فساد.
در پایتخت هم با همه راست و دروغها و توطئهچینیها و شیطنتها و روراستیها و... باز هم مانند سالهای دور همگی در یک قاب در مغازه عکاسی جنب حرم مطهر کنار هم قرار میگیرند و تنها به این اکتفا نمیشود، بلکه بهتاش با آن همه سوابقش در کنار «#مادر» زانو میزند و با اشک، پر «#چادر» او را میگیرد و بر آن بوسه میزند و کات.
شاید اگر از همه تماشاگران همه فصلهای پایتخت بپرسند کدام صحنه از فیلم در یاد شما مانده یا میماند، اکثراً به همین تابلوی آخر فصل هفتم اشاره کنند.
این به معنی این نیست که در این فصل، پایتخت اشتباه و بدآموزی نداشته (که داشته)، ولی قبول کنیم محسن تنابنده و سیروس مقدم هم مثل همین بازیگران مجموعهشان انسانند و ممکنالخطا و آنها هم از اشتباه بری نیستند و مهم امضایی است که در حرم امام رضا علیهالسلام بر اختتامیه این سریال خورده است.
میماند یک نکته که نباید ناگفته و در گلو بماند: مسئولان گرامی سیما با این حجم از استقبال از این سریال و با دیدن خلوتی خیابانها و مغازهها در زمان پخش پایتخت، باید فکری بشوند که چرا در دیگر برنامهها و تولیداتشان این اتفاق نمیافتد؛ چرا خنده و شادی و نشاط و امید و زندگی در فیلمها و سریالهای ما روزبهروز کمتر میشود؟ بر منکرش لعنت که در این سالها کارهای خوب و قابل تقدیری هم ساخته شده است، اما آیا انتظار از این سازمان بسیار معْظم و پرنیرو و بودجهخوار همان چند کار خوب و قابل تقدیر است و بس؟
هیچ اشکالی ندارد که دست آنها را که شاید با ما خیلی همفکر یا همراه نباشند اما دوست دارند فیلمهای خوب و سالمی در سینما و سیما بسازند بگیریم اما هم در سوژه و هم در پرداخت نظارت داشته باشیم تا هم کارهای باکیفیتی ارائه دهند و هم با مدیریت کردن آنها بتوان مشکلی را و معضلی را اصلاح کرد و اندیشه سالمی را جا انداخت و شادی و امید را به جامعه بویژه به جوانان تزریق کرد و بر لبهای مردم خنده نشاند.
#دژاکام
....
....
✳ این یادداشت، سیاسی نیست!
این یک یادداشت سیاسی نیست. نه اینکه یادداشت سیاسی نوشتن کار مطلوبی نباشد، نه؛ ولی گاهی وقتها کسان زیادی هستند که سیاسی مینویسند و خوب هم مینویسند اما موضوعات دیگری هم وجود دارد که نیاز است درباره آنها نوشت و یادآوری کرد و تنبهی داد و توصیهای کرد. مثلاً همین الان چندنفر شما میداند امروز چه روزی است و مناسبتهای آن چیست؟ من به شما میگویم که تولد کسایی مروزی شاعر مشهور کشورمان، درگذشت علامه محمد اقبال لاهوری شاعر بزرگ پارسیگوی پاکستانی و درگذشت ملکالشعرای بهار در امروز است. ممکن است بگویید من تا حالا اسم «کسایی مروزی» را هم نشنیدهام و یا اینکه «اقبال لاهوری» چه دخلی به من دارد؟ خب همین که اسم شاعر مهمی چون کسایی را نشنیدهایم و یا نمیدانیم که یکی از دلایل شهرت اقبال، شعرهای سلیس و پرمغز او به زبان فارسی است، یک اشکال است؛ شاعری که چشم امیدش به «جوانان ایران» بوده: «ای جوانان عجم! جانِ من و جان شما/ چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما» و پیشبینی کرده بود که مردی در ایران علیه ظلم و ستم آنروزهای کشورمان انقلاب میکند: «میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند/ دیدهام از روزن دیوار زندان شما». حالا از ملکالشعرا میگذریم که علاوه بر شاعری، بیشتر به دلیل فعالیتهای سیاسی و کتابهایی که در این حوزه نوشته، مشهور است. او که در عالم سیاست مثل بعضی از کنشگران امروز کشورمان هر روز به سویی تمایل داشت و یک روز طرفدار رضاشاه بود و یک روز بهدست او کارش به زندان و تبعید کشید و باز روز از نو و روزی از نو.
نهخیر، مثلاً آمدیم خیر سرمان یک یادداشت غیرسیاسی بنویسیم! اگر این مناسبتها و آدمها گذاشتند!
اینها را رها کنید. تقویم امروز یک مناسبت
بسیار مهم و تأثیرگذار در تاریخ ادبیات ایران دارد و آن «روز بزرگداشت سعدی» است. سعدی؛ مردی که در غزلسرایی تک و دُردانه است و کسی از ادبای متقدم در شعر عاشقانه به گرد پای او نمیرسد:
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش
شهری متحدثانِ حُسنت
الّا متحیرانِ خاموش
یا:
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همهروز
یک روز تو نیز یاد ما کن!
و بسیار غزلها و بیتها و حتی مصراعهایی که نمونه آنها را در آثار دیگر شاعرانِ خوب دیگر نمیتوان یافت.
امام خمینی در پاسخ به نامه عروس عزیزشان خانم فاطمه طباطبایی که از ایشان درخواست شعر کرده بود، نوشته بودند:
شاعر اگر سعدی شیرازی است
بافتههای من و تو بازی است
چنین شاعر دستنیافتنی و بزرگی که هم در شعر و ادبیات نادرۀ دوران است و هم در پند و اندرزهای اخلاقیِ فردی و اجتماعی و هم «گلستان»ش پر از نکتههای تربیتی است و هم در شیوهها و آداب صحبت و سکوت، نکتهها دارد و هم جوانان را موعظه میکند و هم پیران را، هم فصل مشبعی حکایات پرنکته درباره عشق و عاشقی دارد و هم در سیرت پادشاهان و امرا و حکمرانان و اهالی سیاست سخن رانده است، «بوستان»ش هم از آموزههای توحیدی چون عدل و احسان سرشار است و هم به منازل عرفانی و اخلاقی متعددی چون تواضع و رضا و شکر و توبه پرداخته است و هم فصلی از آن در باب مناجات با خداوند متعال است و اینها همه غیر از آن غزلیات نابی است که از آن سخن گفتیم.
حال به این پرسش بپردازیم که چقدر این شاعر بزرگ و ادیب بیهمتای ایرانی را میشناسیم؟ جایگاه سعدی در رسانههای تصویری و مکتوب ما کجا و چقدر است؟ مدیران فرهنگی کشورمان چقدر دغدغه معرفی و شناساندن او را به نوجوانان و جوانان کشورمان دارند؟ مدیران به کنار، من و شمای خواننده اینسطور و دیگر پدران و مادران عزیز کشورمان چه نقشی در این میان ایفا کردهاند. آیا منتظریم حکمرانان ترکیه بعد از دستدرازی به بسیاری از بزرگان فرهنگ و اساتین ادبیات کشورمان، سراغ سعدی شیرازی هم بیایند و ادعاهای مسخره خود را درباره او هم تکرار کنند؟
خوب است در اینجا از کار خوب و خودجوش و آتشبهاختیار دوست و برادر عزیزم حاجآقا زائری یاد کنم که در این چندسال به سهم خودش و با رسانهها و صفحاتی که در فضای مجازی دارد و با یاری گرفتن از خیرین فرهنگی تلاش فراوانی کرده است تا برای سعدی و بخصوص گلستان او، در میان جوانان و نوجوانان کشورمان جایی باز کند و انگیزهای بیافریند تا این شخصیت مهم ادبی و ذخیره بزرگ فرهنگی کشورمان به آنها شناسانده شود.
خب، مثلاً به خیال خودم تلاش کردم این یادداشت غیر سیاسی باشد، اما حالا که یک بار دیگر آن را میخوانم میبینم از اول تا آخر آن باز هم پر است از نکتهها و گلایهها و توصیفات سیاسی. لابد اگر آیتالله مدرس این یادداشت را میخواند، جواب میداد: ادبیات ما عین سیاست ما و سیاست ما عین ادبیات ماست! کسی چه میداند.
#دژاکام
....
....