eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
5.4هزار ویدیو
125 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💫✨💫✨ نماز ظهرم را که در مسجد نزدیک خانه شان خواندم ،مطمئن بودم می خواهم تا زنده ام ،چند خط راجع به این زن بنویسم .اما می توانستم ؟ مردد بودم و می ترسیدم ته دلم احساس می کردم این کار سنگین است.دلم می خواست یک نفر با اطمینان بگوید بله، بنویس یا بگوید نه،نمی توانی .بعد این مسئولیت را بگذارم گوشه ی موسسه و خیالم راحت باشد کسی شایسته تر از من آن را به سرانجام می رساند اما این طور نشد.تو گویی ایستاده بودم در شانه ی خاکی گردنه ی خوشبختی ،آن بار سنگین را به عهده گرفته بودم و برگشتی نداشت.هفته ای دو بار می توانستم کنار اشرف سادات بنشینم و حرف هایش را بشنوم.هر دفعه احوال خودم و خانواده ام را دقیق می پرسید و می گفت :صبر کن ،من اول برم دو تا چایی بریزم .و هیچ وقت تعارف نکردم که میل ندارم یا اجازه بدهد من بریزم .تشنه ی همان فنجان بلور چای بودم .از دستش می گرفتم و می گذاشتم روی میز و او نشسته ،تاکید می کرد زودتر بخورم تا سرد نشود. این همنشینی ها ،یک سال و نیم به ضرورت کار بود،بعدش اشتیاق شد و بهانه ی هم صحبتی. موقع پیاده کردن صوت های مصاحبه ،بیشتر دقت داشتم تا به آنچه شنیده بودم، فکر کنم.با خودم می گفتم این زن یک آدم معمولیست،مثل همه ی ما دلتنگی را تجربه کرده،دلواپس و غصه دار شده،بارها خسته و بیمار شده،نیاز به استراحت دارد.گاهی با کوچک ترین اتفاق ذوق می کند .با رنج کشیدن آشناست.احساسات دارد و در عین حال می تواند اطرافش را به جایی خواستنی تبدیل کند،از آن آدم هایی که دنیا بهشان نیاز دارد.شاید فرقش با ما همین بود،که نبودنش به چشم می آمد. چیزی که در تمام رفت و آمد هایم دیدم ،جز این نبود .پیر و جوان،اشرف سادات از زبانشان نمی افتاد .همسایه ها می آمدند خانه اش برای جلسه قران ،ولی اول سراغ اشرف سادات را می گرفتند .حاج حبیب از نماز جماعت حرم بر می گشت ،صدا می زد اشرف سادات ،تلفن زنگ می خورد،اشرف سادات را می خواستند .و او ،حتی اگر بیمار بود و کم حوصله ،لبخند از لب هایش دور نمی شد و محبت از نگاهش انگار که خورشید باشد. خودش اما،این را قبول نداشت.می گفت:اگر اهل بیت نباشند ،من هیچم .هر سحر خودم را می رسانم حرم حضرت معصومه و کمک می خواهم .از بزرگواری آنهاست که در این خانه هنوز باز مانده و من به مردم خدمت می کنم. نمی دانم ،شاید راست می گفت .بعضی ها در خلوت خودشان آن قدر به دنبال خورشید می دوند که آخر سر،ماه می شوند. همین آدم معمولی،که البته خیلی با ما فرق داشت ،قهرمان دوست داشتنی قصه ی من شد.قهرمانم را دوست داشتم.هر بار که دست هایش را باز می کرد و مرا در آغوش می گرفت ،به جهان امیدوار می شدم .سر شانه هایم را که می بوسید ،از ذوق ،پرنده ای می شدم با دو بال روی شانه هایم. در نگارش شنیده هایم ،تلاش کردم جانب امانت را نگه دارم و قصه گویی نکنم ،اما آنچه در مورد این زن در سال های بعد شهادت فرزندش نگفته باقی مانده،اگر بیش از این روایت مکتوب نباشد،کمتر نیست. من روبه روی خود زنی را دیدم که در آستانه ی هفتاد سالگی هنوز دل نگران انقلاب است .موضع و نظر سیاسی دارد.در صحبت هایش به گفته های حضرت آقا استناد می کند .معیشت مردم ،غصه ی جدی اش است و آن خانه ی با صفا و دلبازش،خانه ی امید خیلی ها.برای تک تک کسانی که از شهرستان های اطراف ،پرسان پرسان به او می رسند وقت می گذارد و حتی لازم باشد ،آبرو خرج می کند.اشرف سادات هنوز هم تمام قد پای انقلاب ایستاده و خودش را مدیون می داند،همین می شود مه بی چشم داشت و سهم خواهی،با دلسوزی ،مقتدر قدم بر می دارد و در مقابل هیچ پیشامدی ،منفعل نیست.زنده دل است و پویا .شاداب است و امیدوار. بعد از روزهایی که با حاج خانم گذراندم ،شجاع شدم .حالا هر کجا مادر شهیدی را می بینم ،بدون حجاب ،با اشتیاق و عطشی شیرین ،هر طور شده باب صحبت را باز می کنم و با هر جمله ی دعا و مهربانی شان،فکر می کنم بهره ام را از این دو روزه ی حیات برده ام . و همه ی این اتفاقات را مدیون حاج حسین کاجی هستم ،که آن روز سفارش کرد بروم و برای یک بار ،حاج خانم را ببینم. والبته ،به سرانجام رسیدن این کتاب حاصل نمی شد ،مگر با بزرگواری ،صبر و شفقت محمد قاسمی پور در مقابل کاستی هایم ،او که بیش از فن ،به من اخلاق آموخت و در وادی استاد و شاگرد ی ،پر رنگ ترین یادگاری ها را برایم به جا گذاشت. در میان این مکتوب ،هر کجا کج سلیقگی و ضعف دیدید،به پای من است.اگر عبارت و کلمه ای دلتان را برد ،لطف نگاه محمد معماریان است از بهشت،به واسطه ی محبتی که از مادرش در دلم جاگیر شد و تبارک هایی که به سفارش مادرم برایش خواندم. من از مفصل این نکته مجملی گفتم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ۲۹اسفند ۹۸ مصادف با ۲۴ رجب ۱۴۴۱ شب شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ❣️ ادامه دارد..... 💫 💠 مرکز فرهنگی خانواده« آ_ش» 💞 @MF_khanevadeh