eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
5.4هزار ویدیو
125 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💫✨✨💫✨ حالا همین ها می افتادند به جان جوان ها و بچه های مردم، یک ذره هم رحم نداشتند. پیر و جوان سرشان نمی شد، زن و مرد هم همین طور، یکهو می ریختند سر مردم و اگر کسی گیرشان می افتاد حسابشان با کرام الکاتبین بود. یک بار نوجوانی را گرفتند زیر مشت و لگد .آن قدر بچه را زدند که مجال پیدا نمی کرد سرش را بالا بیاورد.ترس جانش را کردند یا خدا رحم انداخت توی دلشان نمی دانم ،دست از کتک زدنش برداشتند طفلک افتاد روی زمین و خون از دهان و بینی اش می ریخت روی آسفالت خیابان ،ترسیدم بروم جلو حتی نتوانستم روی پا بایستم ،نشستم ،دلم می خواست داد بزنم ولی اصلا صدایم در نمی آمد .دهانم خشک شده بود .مگر کسی می توانست مقابلشان بایستد؟پشت دیوار یک خانه ،خودم را قایم کرده بودم بلکه شرشان را کم کنند تا بروم و به داد بچه برسم.با وحشت و بهت تماشا کرده بودند ،خاکستر شده بود .پسرک را مجبور کردند بایستد روی خاکستر داغ .دیگر طاقت نیاوردم بایستم برگشتم خانه و هی با خودم گفتم خدا ریشه تان را بکند که جوان مردم اسیرتان شد،نفهمیدم اخر سر چه بلایی سرش آوردند. یک بار هم کماندوها توی کوچه افتاده بودند دنبال یک جوان ،من از پشت بام خانه ی خودمان داشتم نگاه می کردم.طفل معصوم را گیر انداختند و چند نفری افتادند به جانش ،صدای ناله اش ،کوچه را برداشته بود.آن قدر به سرو صورتش زدند و پرتش کردند که از حال رفت ولش می کردند تا کمی تکان می خورد ،دوباره مثل گرگ حمله ور می شدند،دیگر نمی شد صورتش را دید غرق خون بود رنگ پیراهن تنش معلوم نبود انگار پیراهن و شلوارش از اول قرمز بودند هی زدند و وحشی شدند زدند و وحشی تر شدند تا اینکه جوان دیگر تکان نخورد ناله نکرد.یکی آمد و دستش را گذاشت روی گردنش،تمام کرده بود.زیر لگد و ضربه جوان مردم را شهید کردند جنازه اش را هم انداختند پشت وانت و با خودشان بردند. من با دست جلوی دهانم را گرفته بودم و خفه جیغ می زدم.می زدم روی پایم و ضجه می زدم و پشت بند هم می گفتم بیچاره مادرش داشتم دق می کردم ،ولی نمی توانستم جیک بزنم اگر صدایم در می آمد ،معلوم نبود عاقبتم چه می شد.به خودم پیچیدم و کاری از دستم بر نمی آمد .از آن روز تا یک ماه حالم بد بود دل ضعفه گرفتم .صورت خونی جوان و ناله هایش از جلوی چشمم کنار نمی رفت .هی می گفتم کاش می شناختمش.کاش نام نشانی ازش می دانستم تا برای خانواده اش خبر ببرم.چشم انتظاری ،بد دردیست،حداقل می رفتم و می گفتم جوانتان شهید کردند.خیالشان راحت می شد دیگر قرار نیست برگردد.خدا می داند چقدر آدم ،همین شکلی ،بی نام و نشان کشته شدند و هیچ خبری ازشان نیامد. خانه ما به خیابان اصلی نزدیک بود ،با خودم فکر کردم. .....❣️ ☄️ 💠 مرکز فرهنگی خانواده 💞@MF_khanevadeh