❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
✋ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
🌱سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
🍃🍃🍃هر صبح یک حدیث
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله:
مِهر خداوندى از آنِ كسى باد كه فرزند خود را در نيكو شدنش يارى دهد.
روايتگر حديث مى گويد: به حضرت عرض كردم: چگونه مى تواند او را در نيكو شدنش يارى دهد؟
حضرت فرمودند:
🔸كارى را كه بآسانى انجام داده است از وى بپذيرد؛
🔹 از كارى كه انجام دادن آن برايش سخت است درگذرد؛
🔸او را به كارى بيش از توانش وا ندارد؛
🔹 و وى را نادان نپندارد
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
💞@MF_khanevadeh
📩 سیزده آبان هم تجسم شرارت آمریکاست و هم تجسم ضربه خوردن و مغلوب شدن آمریکا
🔻 رهبر انقلاب، امروز در دیدار دانشآموزان: سیزدهم آبان یک روز تاریخی است، هم تاریخی است، هم تجربهاندوز و تجربهآموز است.
تاریخی است یعنی اینکه در این روز حوادثی اتفاق افتاده که در تاریخ ماندنی است این حوادث فراموش شدنی نیست، نباید هم فراموش بشود.
تجربهآموز است چون به خاطر همین حوادث، یک واکنشهایی به وجود آمده است که آن واکنشها برای ما، برای آیندهی کشور، برای آیندهی عمرخودتان، برای آیندهی ملتتان درس است. از این تجربهها استفاده کنید. آینده مال شماهاست دیگر. این روز هم تجسم شرارت آمریکاست، هم تجسم ضربه خوردن آمریکاست، هم مغلوب شدن آمریکاست، یعنی این کسانی که خیال میکنند آمریکا یک قدرت دست نخوردنی است، به حوادث این روز که نگاه کنیم، معلوم میشود نه، کاملاً آسیبپذیر است. ۱۴۰۱/۰۸/۱۱
🏷 #بسته_خبری | #دیدار_دانش_آموزان
💞@MF_khanevadeh
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
#زنان_بدانند
❣برای مردی که گرسنه از کار برگشته دلبری یعنی؛ میز غذای خوش عطر و بو😋😉
❣برای مردی که میخواهد فکر کند
دلبری یعنی؛ به حریم تنهایی اش وارد نشوی...😜
❣برای مردی که خسته است
دلبری یعنی؛ آغوش باز تو.🤗😘
👌دانستن و عمل کردن به این قواعد
کار دلبری را سخت میکند؛
وگرنه چشم و ابرو رفتن و
صدا را کش دادن و
با ادا و اصول حرف زدن و راه رفتن
را هر کسی میتواند یک روزه یاد بگیرد..😒
💞@MF_khanevadeh
🔶🔹#ترفندخانه_داری
🔆 یه ترفند جالب واسه معلق موندن تخم شربتے
مقداریتخم شربتے رو سه ساعت با آبجوش خیس کنید
داخل مخلوط کن بریزین و چند تا پالس بزنین
از تخم شربتے داخل لیوان یا شیشه مورد نظر بریزین
در صورت دلخواه میتونین کمے عسل بریزین
دیگه وقتشه هم بزنید و از این نوشیدنے گوارا و خوشرنگ لذت ببرید❤️
💞@MF_khanevadeh
❤️🍃❤️
#همسرانبخوانند
اکثر مشکلات زناشویی از رختخواب بلند میشود
رابطه جنسی سالم می تواند به عنوان چسب زندگی عمل کند و خیلی از تعارضات و تنش های بین زن و شوهر را کاهش بدهد.
آمارها نشان می دهد که خیلی از طلاق ها به دلیل عدم رضایت جنسی است.
وقتی که زن و شوهر نتوانند نیازهای همدیگر را برطرف کنند زودرنج و شکننده می شوند. زود از کوره در می روند. به کوچکترین مسئله گیر میدهند
ولی اگر این نیاز ارضا شود؛ زوجین یک احساس سبکی دارند که موجب تخلیه هیجانی آنها می شود و انرژی مضاعف می گیرند. به راحتی از کنار عیوب همدیگر رد میشوند و همدیگر را با تمام نقایص دوست دارند.
برای زن رابطه عاطفی مقدمه رابطه جنسی است
ولی برای مردان رابطه جنسی مقدمه رابطه عاطفی است. یعنی مرد به دلیل اینکه نیاز جنسی اش برطرف شده محبت بیشتری به همسرش می ورزد.
💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شادی به روی مردم دنیا واشد
مولد غنچه شد و فصل اقاقی ها شد
ماه زیبای مدینه تو دل تاریکیا
کودکی، لاله رخی، میوه هفت آسمونا
کودکی با همه خصلت مردان خدا
پسر پاک نقی هَدِیّه خوب خدا
یا حسن عید تو امروزِ وُ دل عیدی می خواد
عیدیمون باشه همین که آقامون مهدی بیاد
ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
💞@MF_khanevadeh
#لیلی_سر_به_هوا☕🍁
#قسمت_سیزدهم
مبینا به فکر فرو رفت. به عاطفه حق می داد؛ رفتار بچه گانه ای از خود نشان داده بود. عاطفه که سکوت مبینا را دید به چهره ی معصوم و زیبایش چشم دوخت. صورتی کشیده که بر خلاف دورانی که در آن قرار
داشت، هیچ جوشی نداشت، چشمان عسلی که عاطفه همیشه به آن ها حسودی می کرد و این را به خود مبینا هم گفته بود، دماغی متناسب با صورتش داشت که مبینا همیشه می گفت: دوسش ندارم به صورتم نمیاد! که عاطفه هم در جوابش می گفت: آره دیگه خوشی زده زیر دلت. همه چیت بیسته باید هم ایراد بگیری. او را خواهر خود می دانست و مانند خواهری دلسوز، سنگ مبینا را به سینه می زد. دوست نداشت دیگران درباره ی او فکر های اشتباهی بکنند. با تکان خوردن دستی جلوی صورتش، دست از نگاه کردن به او برداشت و گفت: حالا دو ساعت منتظر بمونیم تا تاکسی گیرمون بیاد. پسر عمو مصطفی باید تو رو برسونه خونه؛ ناسلامتی پدر
اصلا
شوهرته.
عاطفه خنده ای کرد و به مبینا گفت: آره! اصلا پدر شوهر؟ مبینا جلوی کسی از دهنت نپره، آبرومون بره کف پامون! - نه بابا حواسم هست. یک ربعی منتظر تاکسی ماندند؛ تقریبا تمام افرادی که به نماز جمعه آمده بودند جز خادمین، به خانه هایشان برگشته بودند. مهدی و پسر عمو مصطفی، پدر مهدی را دیدند که بعد از قفل کردن دروازه رو به آن ها کرد و گفت: سلام. خوب هستین؟ خانواده خوبن؟
- سلام. خیلی ممنون پسر عمو، شما خوب هستین؟ - منتظر ماشین هستین؟
- بله
بيايين من شما رو می رسونم.
- نه مرسی خودمون
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
ای منظّم به سوی خیمه حضرت زینب علیهاالسلام می رویم ایشان و همه زنانی که در خیمه بودند متوجه می شوند
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_سه
شمر باز می گردد و خبر می دهد که دیگر نمی توان از چهار طرف حمله کرد.
عمرسعد با تغییر در شیوه حمله، پرچم سیاه را به غلام خود می دهد. طبل آغاز جنگ، زده می شود و سپاه کوفه حرکت می کند.
《 ای لشکر خدا، پیش به سوی بهشت! 》این صدای عمرسعد است که در صحرای کربلا می پیچد. لشکر کوفه حرکت می کند و روبه روی لشکر امام می ایستد.
امام حسین رو به سپاه کوفه می فرماید:
《 ای مردم! سخن مرا بشنوید و و در جنگ شتاب نکنید. می خواهم شما را نصیحت کنم》.
نفس ها در سینه حبس می شود و همه منتظر شنیدن سخن امام هستند.
《 آیا مرا می شناسید؟ لحظه ای با خود فکر کنید که می خواهید خون چه کسی را بریزید. مگر من فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله نیستم.
سکوت بر تمام سپاه کوفه سایه افکنده است. هیچکس جوابی نمی دهد.
امام ادامه می دهد:《 آیا در این هم شک دارید که من فرزند دختر پیامبر شما هستم؟به خدا قسم، اگر امروز شرق و غرب دنیا را بگردید، غیر از من کسی را نخواهید یافت که پسر دختر پیامبر باشد. آیا من، خون کسی را ریخته ام که می خواهید اینگونه قصاص کنید؟ آیا مالی را از شما تباه کرده ام؟ بگوئید من چه کرده ام؟
سکوت مرگبار سپاه کوفه، ادامه پیدا می کند. امام حسین 'علیه السلام' فرماندهان سپاه کوفه را می شناسد، آنها شَبَث بن رِبعی، حجّار بن اَبجَر، قَیس بن اَشعَث هستند. اکنون آنها را با نام صدا می زند و می فرماید:《آیا شما نبودید که برایم نامه نوشتند و مرا به سوی شهر خود دعوت کردید؟ آیا شما نبودید که به من وعده دادید که اگر کوفه بیایم مرا یاری خواهید نمود؟》
همسفرم! به راستی که این مردم، چه قدر نامرد هستند. آنها امام حسین 'علیه السلام' را به کوفه دعوت کرده اند و اکنون در مقابلش شمشیر کشیده اند.
عمرسعد نگاهی به قیس بن اشعث می کند و با اشاره از او می خواهد که جواب امام را بدهد.
او فریاد می زند:《 ای حسین! ما نمی دانیم تو از چه سخن می گویی، امّا اگر بیعت با یزید را بپذیری روزگار خوب و خوشی خواهی داشت》.
امام در جواب می گوید:《 من هرگز با کسی که به خدا ایمان ندارد، بیعت نمی کنم》.
امام با این سخن چهره واقعی یزید را به همه نشان می دهد.
**
عمرسعد به نیروهای خود نگاه می کند. بسیاری از آنها سرشان را پایین انداخته اند. اکنون وجدان آنها بیدار شده و از خود می پرسند: به راستی، ما می خواهیم چه کنیم؟ مگر حسین چه گناهی کرده است؟
عمرسعد نگران می شود. برای همین، یکی از نیروهای خود را به نام ابن حَوزَه صدا می زند و با او خصوصی مطلبی را در میان می گذارد.
من نزدیک می روم تا ببینم آنها در مورد چه سخن می گویند. تا همین حد متوجه می شوم که عمرسعد به او وعده پول زیادی می دهد و او پیشنهاد عمرسعد را قبول می کند.
او سوار بر اسب می شود و با سرعت به سوی سپاه امام می رود و فریاد می زند:《 حسین کجاست؟ با او سخن دارم》.
یاران، امام را به او نشان می دهند و از او می خواهند سخن خود را بگوید. امام هم نگاه خود را به سوی آن مرد می کند و منتظر شنیدن سخن او می شود.
همه نگاه های دو لشکر به این مرد است. به راستی، او چه می خواهد بگوید؟
ابن حوزه فریاد می زند:《 ای حسین، تو را به آتش جهنّم بشارت می دهم.》
زخم زبان از زخم شمشیر نیز، دردناک تر است. نمی دانم این سخن با قلب امام چه کرد؟
دل یاران امام با شنیدن این گستاخی به درد می آید.
سپاه کوفه با شنیدن این سخن شادی و هلهله می کنند. بار دیگر شیطان در وجود آنها فریاد می زند:《 حسین از دین پیامبر خویش خارج شده، چون او از بیعت با خلیفه مسلمانان خودداری کرده است》.
حرّ ریاحی یکی از فرماندهان عمرسعد است. همان که با هزار سرباز راه را بر امام حسین 'علیه السلام' بسته بود.
او فرمانده چهار هزار سرباز است. لشکر او در سمت راست میدان جای گرفته و آماده حمله اند. حرّ از سربازان خود جدا می شود و نزد عمرسعد می آید:
_ آیا واقعا می خواهی با حسین بجنگی؟
_ این چه سوالی است که می پرسی. خوب معلوم است که می خواهم بجنگم، آن هم جنگی که سرِ حسین و یارانش از تن جدا گردد.
حرّ به سوی لشکر خود بر می گردد، امّا در درون او غوغایی به پاست. او باور نمی کرد کار به اینجا بکشد و خیال می کرد که سرانجام امام حسین علیه السلام' با یزید بیعت می کند، امّا اکنون سخنان امام حسین را شنیده است و می داند که حسین بر حق است.
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_چهار
او فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله است که این چنین غریب مانده است. او به یاد دارد که قبل از رسیدن به کربلا، در منزل شَراف، امام حسین 'علیه السلام' چگونه با بزرگواری، او و یارانش را سیراب کرد.
با خود نجوا می کند:《 ای حرّ! فردای قیامت جواب پیامبر را چه خواهی داد؟ این همه دور از خدا ایستاده ای که چه بشود؟ مال و ریاست چند روزه دنیا که ارزشی ندارد. بیا توبه کن و به سوی حسین برو》.
بار دیگر نیز، با خود گفت وگو می کند:《 مگر توبه من پذیرفت
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
ای منظّم به سوی خیمه حضرت زینب علیهاالسلام می رویم ایشان و همه زنانی که در خیمه بودند متوجه می شوند
ه می شود؟! من بودم که راه را بر حسین بستم و این من بودم که اشک بر چشم کودکان حسین نشاندم. اگر آن روز که حسین از من خواست تا به سوی مدینه بر گردد اجازه می دادم، اکنون او در مدینه بود. وای بر من! حالا چه کنم؟ دیگر بر گشتن من برای حسین چه فایده ای دارد. من بروم یا نروم، حسین را می کشند》.
این ندای شیطان است: ای حرّ! تو فرمانده چهارهزار سرباز هستی. تو ماموریّت خود را انجام داده ای. کمی صبر کن که جایزه بزرگی در انتظار تو است. ای حرّ! توبه ات قبول نیست، می خواهی کجا بروی. هیچ می دانی که مرگی سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتی دیگر، حسین و یارانش همه کشته می شوند.
حرّ با خود می گوید:《 من هرطور که شده باید به سوی حسین بروم. اگر اینجا بمانم جهنّم در انتظارم است》.
حرّ قدم زنان در حالی که افسار اسب در دست دارد به صحرای کربلا نگاه می کند. از خود می پرسد که چگونه به سوی حسین برود. دیگر دیر شده است. کاش دیشب در دل تاریکی به سوی نور رفته بودم. خدای من، کمکم کن!
ناگهان اسب حرّ شیهه ای می کشد. آری، او تشنه است. حرّ راهی را می یابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است.
یکی از دوستانش به او نگاه می کند و می گوید:
_ این چه حالتی است که در تو می بینم. سرگشته و حیرانی؟ چرا بدنت چنین می لرزد؟
_ من خودم را بین بهشت و جهنّم می بینم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم کرد، اگر چه بدنم را پاره پاره کنند.
حرّ با تصمیمی استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوی فرات می رود. همه خیال می کنند که او می خواهد اسب خود را سیراب کند. او اکنون فرمانده چهار هزار سرباز است که همه در مقابل او تعظیم می کنند.
او آنقدر می رود که از سپاه دور می شود. حالا بهترین فرصت است! سریع بر روی اسب می نشیند و به سوی اردوگاه امام پیش می تازد.
آنقدر سریع چون بادکه هیچکس نمی تواند به او برسد. اکنون وارد اردوگاه امام حسین 'علیه السلام' شده است.
او شمشیر خود را بر زمین می اندازد. آرام آرام به سوی امام می آید. هر کس به چهره او نگاه کند، در می یابد که او آمده است تاتوبه کند.
وقتی روبه روی امام قرار می گیرد می گوید:
_ سلام ای پسر رسول خدا! جانم فدای تو باد! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمی دانستم که این نامردان تصمیم به کشتن شماخواهند گرفت. من از کردار خود پشیمانم. آیاخدا توبه مرا قبول می کند؟
_ سلام برتو! آری، خداوند توبه پذیر و مهربان است.
آفرین بر تو ای حرّ!
امام از حرّ می خواهدکه از اسب پیاده شود،چرا که اومهمان است.
گوش کن! حرّ در جواب امام اینگونه می گوید:《 من آمده ام تا تو را یاری کنم. اجازه بده تا با کوفیان سخن بگویم》.
صدای حرّ در دشت کربلا می پیچد. همه تعجّب می کنند. صدای حرّ از کدامین سو می آید:《 ای مردم کوفه! شما بودید که به حسین نامه نوشتید که به کوفه بیاید و و به او قول دادید که جان خویش را فدایش می کنید. اکنون چه شده است که با شمشیرهای برهنه او را محاصره کرده اید؟
سپاه کوفه متعجّب شده اند و ندای بر حق حرّ را می شنوند. درحالی که سخنی از آنها به گوش نمی رسد.
سخن حق در دل آنها که عاشق دنیا شده اند، هیچ اثری ندارد. حرّ باز می گردد و کنار یاران امام در صف مبارزه می ایستد.
ساعت حدود نه صبح است و نیمی از یاران امام به شهادت رسیده اند و حالا نوبت پروانه های دیگر است.
حرّ نزد امام می آید و می گوید: ای حسین! من اولین کسی بودم که به جنگ تو آمده ام و راه را بر تو بستم. اکنون می خواهم اوّلین کسی باشم که به میدان مبارزه می رود و جانش را فدای شما می کند. به امید آنکه روز قیامت اوّلین کسی باشم که با پیامبر صلی الله علیه و آله دست می دهد.
من وقتی این کلام را می شنوم به همّت بالای حرّ آفرین می گویم! به راستی که تو معمّای بزرگ تاریخ هستی! تا ساعتی قبل در سپاه کفر بودی و اکنون آنقدر عزیز شده ای که می خواهی روز قیامت اوّلین کسی باشی که با پیامبر صلی الله علیه و آله دست می دهد.
#ادامه_دارد
#شبتون_پراز_یاد_خدا
💞@MF_khanevadeh