«بسم الله الرحمن الرحیم»
🔸حدیثی بسیار مهم و قابل تأمل 👌
«باب درجات ایمان»
💥 مرد سرّاجی (زین ساز) که خادم امام صادق (ع) بود، گوید : امام صادق (ع) هنگامی که در حیره بود، مرا با جماعتی از غلامانش در پی کاری فرستاد. ما در پی آن کار رفتیم و شبانه با غم و اندوه بازگشتیم، بستر من در باغی بود که در آن سکونت داشتیم. من آمدم و با همان حال اندوه خود را در بستر انداختم. در این بین دیدم امام صادق (ع) پیش آمد و فرمود : ما نزد تو آمدیم. من راست نشستم و آن حضرت بر صدر بالین من نشست و از کاری که مرا در پی آن فرستاده بود پرسید، من گزارش دادم و آن حضرت حمد خدا گفت.
سپس سخن از گروهی به میان آمد و گفتم : فدایت شوم، ما از آنان بیزاری می جوییم، زیرا اعتقاد ما را ندارند.
فرمود : آنان ما را دوست دارند و چون مثل شما اعتقاد ندارند، از آنان بیزاری می جویید؟!
گفتم : آری. فرمود : بنابراین نزد ما هم حقایقی هست که نزد شما نیست، آیا سزاوار است که ما از شما بیزاری بجوییم؟
گفتم : نه، فدایت شوم. فرمود: نزد خدا هم حقایقی است که نزد ما نیست، آیا پنداری خداوند ما را دور می اندازد؟
گفتم : نه، فدایت شوم، پس ما چه کنیم؟
فرمود : با آنان دوست باشید و از آنان بیزاری نجویید. برخی از مسلمانان یک سهم، برخی دو سهم، برخی سه سهم، برخی چهار سهم، برخی پنج سهم، برخی شش سهم و برخی هفت سهم از ایمان دارند. بنابراین، سزاوار نیست که صاحب یک سهم، بر چیزی که مربوط به صاحب دو سهم است و صاحب دو سهم بر چیزی که مربوط به صاحب سه سهم است، و صاحب سه سهم بر چیزی که مربوط به صاحب چهار سهم است و صاحب چهار سهم بر چیزی که مربوط به صاحب پنج سهم است، و صاحب پنج سهم بر چیزی که مربوط به صاحب شش سهم است، و صاحب شش سهم بر چیزی که مربوط به صاحب هفت سهم است وادار شود.
اکنون برایت مثالی می زنم : مرد مسلمانی همسایه ای نصرانی داشت و او را به اسلام دعوت کرد و مزایای اسلام را در نظرش جلوه داد و او هم دعوت وی را اجابت کرد و مسلمان شد. آن مرد سحرگاهان نزدیک صبح به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد، گفت : کیست؟ گفت : منم فلانی. گفت : چه کار داری؟ گفت : وضو بگیر و لباس هایت را بپوش تا به نماز برویم. او وضو گرفت و لباس هایش را پوشید و با وی بیرون رفت. بسیار نماز خواندند و سپس نماز صبح را گزاردند و همان جا ماندند تا صبح شد. مرد نصرانی تازه مسلمان برخاست که به منزل رود، آن مرد گفت : کجا می روی؟ روز کوتاه است و چیزی تا ظهر نمانده. وی با او نشست تا نماز ظهر را هم خواند. دوباره مرد مسلمان گفت : زمان میان ظهر و عصر اندک است و او را نگاه داشت تا نماز عصر را هم خواند، و باز برخاست و خواست به منزل برود، آن مرد به او گفت : اکنون آخر روز است و از اول روز کوتاه تر است، پس او را نگاه داشت تا نماز مغرب را هم خواند. باز برخاست که به منزل رود، آن مرد به او گفت : یک نماز بیشتر نمانده، و او ماند تا نماز عشا را هم خواند، سپس از هم جدا شدند.
باز سحرگاهان نزدیک صبح مرد مسلمان در خانه او رفت و در زد، گفت : کیست؟ گفت : منم فلانی. گفت : چه کار داری؟ گفت : وضو بگیر و لباس هایت را بپوش و با ما بیا نماز بگزار. گفت : برو بیکارتر از من برای این دین پیدا کن، من انسان مستمند و عیال واری هستم.
امام صادق (ع) فرمود: او را به چیزی (یعنی دینی) در آورد که خودش هم او را از آن بیرون برد.
📚اصول کافی، جلد چهارم
🔸 قابل توجه دوستان و همراهان عزیز ، حضرت استاد علامه مروجی نیز در جلسه مقدمه منازل السائرین، این حدیث شریف را شرح و تفسیر کردند.
#حدیث
#فلسفه_عرفان ۶
https://eitaa.com/moravej_tohid/3758
🆔 @moravej_tohid