eitaa logo
مُــﮪَــڼّــ̍ا|🇵🇸🇮🇷
465 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
67 فایل
❀﴾﷽﴿❀ و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ ! پاک بانوی مسلمان غرب تو را نشانه رفته است ؛ پس مراقب باش ! کپی آزاد . صلوات بفرست مومن . حرفی سخنی بود در خدمتیم: https://gkite.ir/es/9276402
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم ✨ تابستان سال 1386بود . در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم . حالت عجيبی بود ! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند . من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم . بعد از نماز مغرب ، وقتی به اطراف خود نگاه كردم ، با کمال تعجب ديدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اينكه مسجد ، جزير هایی در ميان درياست! امام جماعت پيرمردی نورانی با عمامه های ســفيد بود . از جا برخاست و رو به سمت جمعيت شروع به صحبت كرد . از پيرمردی كه در كنارم بود پرسيدم: امام جماعت را ميشناسی ؟ جواب داد: حاج شيخ محمد حسين زاهد هستند . استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی . من كه از عظمت روحی و بزرگواری شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم . سكوت عجيبی بود . همه به ايشان نگاه ميكردند . ايشان ضمن بيان مطالبی در مورد عرفان و اخالق فرمودند: دوستان ، رفقا ، مردم ما را بزرگان عرفان و اخالق ميدانند و... اما رفقای عزيز ، بزرگان اخالق و عرفان عملی اينها هستن . بعد تصوير بزرگی را در دست گرفت . از جای خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم . تصوير ، چهره مردی با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز قهوه ای بر تنش بود . خوب به عكس خيره شدم . كامل او را شناختم . من چهره او را بارها ديده بودم . شک نداشتم كه خودش است . ابراهيم بود ، ابراهيم هادی !! سخنان او برای من بسيار عجيب بود . شيخ حسين زاهد ، استاد عرفان و اخالق كه علمای بسياری در محضرش شاگردی كرده اند چنين سخنی ميگويد ؟! او ابراهيم را استاد اخالق عملی معرفی كرد ؟! در همين حال با خودم گفتم: شيخ حسين زاهد كه... او كه سالها قبل از دنيا رفته !! هيجان زده از خواب پريدم . ساعت سه بامداد روز بيستم مرداد 1386 مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم (ص) بود . اين خواب رويای صادقه ای بود که لرزه بر اندامم انداخت . كاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را ديده و شنيده بودم نوشتم . ديگر خواب به چشمانم نمی‌آمد . در ذهن ، خاطراتی كه از ابراهيم هادی شنيده بودم مرور كردم .
مُــﮪَــڼّــ̍ا|🇵🇸🇮🇷
#کتاب‌شهید‌ابراهیم‌هادی۱ #پارت‌سوم زندگینامه✨ ابراهيم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله‌ی شهید آیت‌
محبت پدر🤍 در خانه‌ای کوچک و مستاجری در حوالی ميدان خراسان تهران زندگی میكرديم . اولين روزهای ارديبهشت سال ۱۳۳۶ بود . پدر چند روزی است كه خيلی خوشحال است . خدا در اولين روز اين ماه ، پسری به او عطا کرد . او دائمًا از خدا تشكر میکرد . هر چند حالا در خانه سه پسر و يک دختر هستيم ، ولي پدر برای اين پسر تازه متولد شده خيلی ذوق میکند . البته حق هم دارد . پسر خيلی با نمكی است . اسم بچه را هم انتخاب كرد: "ابراهيم" . پدرمان نام پيامبری را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود ؛ و اين اسم واقعاً برازنده او بود . بستگان و دوستان هر وقت او را میدیدند با تعجب میگفتند: حسین آقا تو سه تا فرزند دیگه هم داری ، چرا برای این پسر اینقدر خوشحالی میکنی ؟! پدر با آرامش خاصی جواب میداد: این پسر حالت عجیبی دارد ! من مطمئن هستم که ابراهیم من ، بنده‌ی خوب خدا میشود ، این پسر نام مرا هم زنده میکند (: راست میگفت . محبت پدرمان به ابراهیم ، محبت عجیبی بود . هر چند بعد از او ، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده‌ی ما عطا کرد ، اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد . ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا رفت . اخلاق خاصی داشت . توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمیشد . یک بار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود: بابای من آدم خیلی خوبیه . تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توی خواب دیده . وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته ، حضرت عباس (ع) را در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده . زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم میگه ، آقای خمینی که شاه ، چند سال تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه . حتی بابام میگه: همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند ، چون مثل دستورات امام زمان (عج) میمونه ‌. دوستانش هم گفته بودند: ابراهیم دیگه این حرف ها رو نزن . آقای ناظم بفهمه اخراجت میکنه . شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود ، ولی او به حرف های پدر خیلی اعتقاد داشت . ...