eitaa logo
خبرفوری
478 دنبال‌کننده
129.5هزار عکس
88.5هزار ویدیو
919 فایل
ما سریعترین روش برای اطلاع رسانی راانتخاب کردیم ومسوولیت صحت آنرابرعهده نمیگیریم #قالیباف_شهیددکتر_رئیسی انقلابیها فعالترین ابرگروه در ایتا #جبهه_متحدانقلاب فعالیت ما۲۴ساعته 🔵 👇مارو تبلیغ کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1699479666Cec82a24a13
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از فانوس
🔶 و .. نایس و مهربون و خدمتگزار.. یا 👆 اخیرا بعضی پیج ها راه افتادن .. یه نوع خاص از 😐 حتما میپرسین چرا ؟ هم بالاخره هستش. هم ادمین این پیج ها احتمالا ویزا و میخوان👌
هدایت شده از کانال روشنگری‌🇵🇸
🔺 🔺 همه #دروغ هایی که درباره #فلسطین به ما گفتند👆 ❌ #شایعه: #فلسطینی ها خودشون خونه هاشونو به #یهودی ها و #اسرائیلی ها فروختن! ✅ واقعیت: پس از قطعنامه #تقسیم، یهودیها با حمایت #آمریکا و #انگلستان بیش از دو سوم مردم #فلسطین را کشتند و #آواره کردند و رژیم خودشون رو بر #خون تاسیس کردند.. #دروغ #فلسطین #غزه #کرانه_باختری #اسرائیل #جنگ_روانی #سازمان_ملل #قیمومیت #شایعات_اسرائیلی #اسرائیلی #روز_قدس #نحوالقدس #نه_به_معامله_قرن #معامله_قرن #لا_لصفقة_القرن #جنایت #اشغال #اشغالگری 👉 @roshangarii 🌹
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍پروژه کشته‌سازی امروز در 🔹‌ یک رانند پراید که در حال عبور از جمعیت آشوبگران بود به ضرب گلوله یک فرد ناشناس کشته شد. جماعت داعشی برای تداوم اغتشاشات به احتیاج دارند.. و در این راه از قتل و جنایت ابا ندارند.. 👉 @roshangarii 🚩
❌ امروز در اوج سکوت رسانه‌ای، سالروز آمریکاست. در ۱۹ می ۲۰۰۴، با حمله به یک جشن عروسی در مقرالدیب عراق ۴۲ مرد،زن و کودکان بی‌گناه را به خاک و کشید. آمریکا نه تنها عذرخواهی نکرد، بلکه به این جنایت افتخار کرد. نواف میگوید:"من چیزی دیدم که هیچکس در این دنیا ندیده است. "اجساد بچه‌هایی که تکه‌تکه شده بودند، زنها و مردان تکه‌تکه شده‌بودند» در میان کشته‌شدگان دخترش فاطمه معثی ۲۵ ساله و دو پسر جوانش، رعد ۴ ساله و رائد ۶ ساله هستند. او گفت: "رعد را در آغوشش مرده یافتم و پسر دیگر کنارش دراز کشیده بود، فقط سرش را پیدا کردم" ✍️ سید محمدحسین راجی اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄          @BaSELEBRTY
💯خوردن ترش به صورت روزانه برای سلامتی بسیار مفید است 👌 برای بهبود مفید است،🍋 به کاهش حرارت بدن کمک میکند، را رقیق میکند و سموم را از بدن دفع میکند.😋 📌دعوتید به کانال 👇 @jelofen_khas🍂
💯خوردن ترش به صورت روزانه برای سلامتی بسیار مفید است 👌 برای بهبود مفید است،🍋 به کاهش حرارت بدن کمک میکند، را رقیق میکند و سموم را از بدن دفع میکند.😋 📌دعوتید به کانال 👇 @jelofen_khas🍂
🔴 جزایر سه‌گانه؛ پیش شرط ترامپ برای مذاکره با ایران! 🔸بنابر گزارش وال استریت ژورنال یکی از پیش‌شرط‌‌های ترامپ برای آغاز مذاکرات با ایران، الحاق جزایر سه‌گانه به امارات بوده است. دل ها خوردیم
مشهدیها هم برای نجات هموطنانشان آستین بالا زدند ⁨ 🔸بعد از وقوع حادثه انفجار در اسکله شهید رجایی بندرعباس و مصدوم شدن بیش از ۷۰۰ نفر در این حادثه، نسبت به کمبود خون در مراکز انتقال خون بندرعباس هشدار داده شد. سازمان انتقال خون مشهد مانند دیگر مراکز انتقال خون، از ساعت ۸ صبح یک‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، میزبان مردم برای اهدای خون خود است. 🌍پایگاه تخصصی خبری @mashhadma
هدایت شده از مشهد خبری تحلیلی
🔶قلب می‌تواند ۴۵ سال پیرتر از سن واقعی فرد باشد! 🔹ممکن است بدن شما ۳۵ ساله باشد، اما قلب شما می‌تواند مانند افراد ۸۰ ساله خون‌رسانی کند. 🔹پژوهشگرانی شان داده‌اند که برای افرادی با بیماری‌های متفاوت از جمله چاقی مفرط، عدد سن قلب بالاتر از سن واقعی فرد است. 🔹 یعنی همان محفظه‌ای که و را از ریه‌ها دریافت می‌کند، تغییرات مرتبط با سن را نشان می‌دهد. 🔹فشار خون بالا به طور مداوم نیز قلب‌ها را دچار ۷۰ سال می‌کند. 🔹قلب‌های افرادی که با بیماری‌هایی از جمله مفرط، و دست و پنجه نرم می‌کنند، می‌تواند تا ۴۵ سال از سن واقعی‌شان پیرتر باشد. 🌍پایگاه تخصصی خبری @mashhadma
۳۱ درصد هر دام، فاجعه چرخش بیماری با کشتار خانگی در معاون سلامت اداره کل دامپزشکی خراسان رضوی: ۳۱ درصد وزن دام، پس از کشتار به صورت دورریختنی محسوب می‌شود در ذبح غیرمجاز محتویات و دام معمولاً به زباله‌های شهری ریخته می‌شود که این مسئله باعث افزایش حشرات و گسترش عوامل بیماری‌زا می‌شود ‌ها و ‌ها هرکدام قابلیت انتقال ده‌ها بیماری را دارند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ پایگاه خبری تخصصی 🇮🇷 @mashhadma 🍀🍄🎋