دلبرا ، یارا ، نگارا ، حال نامت هرچه هست !
تا من افتادم ز چشمت ، شیشهی ِعمرم شکست ..
فکر میکردم که مردن چارهی ِاندوه ماست ،
بیامید ِوصل اما مرگهم بیفایدهست .
بس که خود را در تو میبینم ، تورا در خویشتن ،
خلق حیراناند ُمینامند ما را خودپرست .
ناز چشمی که شبی عکس تو را در خواب دید ،
بعد از آن بر خوبرویان تا همیشه چشم بست !
خستگی گاهی به یك لبخند از تن در شود ،
خستگیهایت برای ِ، من به شرط ِخندهات ..