دلبرا ، یارا ، نگارا ، حال نامت هرچه هست !
تا من افتادم ز چشمت ، شیشهی ِعمرم شکست ..
۱۷ مهر ۱۴۰۳
فکر میکردم که مردن چارهی ِاندوه ماست ،
بیامید ِوصل اما مرگهم بیفایدهست .
۱۷ مهر ۱۴۰۳
بس که خود را در تو میبینم ، تورا در خویشتن ،
خلق حیراناند ُمینامند ما را خودپرست .
۱۷ مهر ۱۴۰۳
۱۸ مهر ۱۴۰۳
ناز چشمی که شبی عکس تو را در خواب دید ،
بعد از آن بر خوبرویان تا همیشه چشم بست !
۱۸ مهر ۱۴۰۳
خستگی گاهی به یك لبخند از تن در شود ،
خستگیهایت برای ِ، من به شرط ِخندهات ..
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۱۹ مهر ۱۴۰۳
تو را هر قدر عطر ِیاس و ابریشم بغل کرده ،
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده .
۲۱ مهر ۱۴۰۳
زمستان میرسد گلدان ِخالی حسرتش این است ،
چرا شاخهگل مهمان ِخود را کم بغل کرده ؟
۲۱ مهر ۱۴۰۳
چه ذوقی میکند انگشترم هربار میبیند ،
عقیقی که برآن نام ِتو را کندم بغل کرده .
۲۱ مهر ۱۴۰۳