﷽
#هر_روز_زندگی_نامه
#یک_شهید_مراغه_ای
طلبه شهید علی سیفی ولادت:مراغه، ۱۳۴۴
شهادت: عملیات والفجر۸، الوند کنار،۱۳۶۴.۱۱.۲۰
خلاصه ای از زندگی شهید علی سیفی
طلبه جوانِ شوخ طبع و زود جذبِ اهل مراغه، بیش از آنکه تحت تربیت مادر باشد، با دوستانی در نقش استاد مراوده داشته،بوده است.
از همان نوجوانی تحت جذبه امام زمان (عج) قرار می گیرد و در دفعات مختلف به ملاقات امام زمان(عج) نائل می شود. این ملاقات ها به حدی زیاد بوده که گاهی ایشان واسطه ارسال پیام هایی به آیت الله شهید اشرفی اصفهانی امام جمعه کرمانشاه نیز بوده است.
ارتباط با شهید اشرفی اصفهانی به حدی شد که ایشان چند بار سخنران پیش از خطبه های کرمانشاه شد. شاید به خاطر همین ارتباط ها بوده که نوعی اطلاع از امور مخفی برایش ایجاد می شده است. به حدی که بارها قبل از عملیات اسامی رزمنده های شهید، مجروح و سالم را بیان می کرده است.
شیخ حسین انصاریان ایشان را سوار بر قطار عرفان و دیگران را پیاده معرفی می کند.
ایشان بعد از عملیات فتح المبین در بهار ۶۱ عازم جبهه آبادان می شود و به علت مجروحیت مجبور به برگشت می شود. پزشکان چاره کار را در قطع پا می بینند.
اما امام زمان (عج) در عالم رویا، ایشان را دعوت به مشهد و مژده به شفای پا به شرط برگشت به جبهه می کند. بعد از شفای پا وارد حوزه می شود و جمعا جسته و گریخته سه سال در حوزه درس می خواند.
شاید به همین علت بوده که چند مدرسه را عوض می کند. چون مدیران مدارس چنین طلبه ای را که مدام به جبهه اعزام می شود و دیگران را هم با خود می برد، را باعث تعطیلی حوزه می دیدند.
او معتقد بود که انسان باید به آموخته هایش عمل کند. اگر در حوزه می خواند ضرب ضربا ضربوا، مرحله اول خودش باید به جبهه رفته و با دشمن بجنگد. در مرحله بعد برخی از دوستانش و در مرحله بعد گروهی از دوستانش را راهی جبهه کند تا ضربوا محقق گردد.
در جبهه مدام به لشکرهای مختلف اعزام می شود تا شناخته نشود و نهایتا در عملیات والفجر ۸ در بهمن ۱۳۶۴ به شهادت می رسد.
╭┅─────┅╮
@M_Khabar 👈 ( مراغه خبر )
╰┅─────┅╯
﷽
#هر_روز_زندگی_نامه
#یک_شهید_مراغه_ای
شهید حمید محمدی درخشی
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در کنار عضویت در شورای فرماندهی سپاه مراغه به سمت فرماندهی بسیج مراغه منصوب شد و سازماندهی و اعزام نیروهای بسیجی به جبهه اقدام کرد.
او میگفت:
من خادم اسلام هستم و خدمتی بالاتر از خدمت در بسیج سراغ ندارم پس در بسیج باقی میمانم زیرا خدمت در بسیج همه چیز من است و من خاک پای بسیجیها هستم.
در سالهایی که مسئولیت بسیج مراغه را به عهده داشت به طور جدی با گروهکها و منافقین مبارزه میکرد؛ به همین خاطر چندین بار مورد سوء قصد قرار گرفت اما توانست جان سالم به در ببرد.
همزمان با ایفای مسئولیتهای پشت جبهه در موقع لزوم از جمله به هنگام آغاز عملیاتهای مهم عازم جبهه میشد.
از خصوصیات برجسته حمید محمدی درخشی بشاشیت، خوش خلقی، خطرپذیری و اخلاص و توکل بود. روحیهای که سبب میشد در بسیاری از عملیاتها بر خطرات فائق آید.
حمید در گیرودار جبهه و جنگ با پیشنهاد خانواده و براساس سفارشهای امام به جوانان ازدواج کرد. در دوران کوتاه ازدواج، حمید کمتر فرصت مییافت به خانوادهاش رسیدگی کند به این جهت سرپرستی خانواده او بر عهده پدرش قرار داشت.
در آن زمان پدر حمید نیز از بسیجیانی بود که اغلب در جبهههای نبرد بود.
حمید در سال ۱۳۶۲ دوره فرماندهی را گذراند و پس از بازگشت به جبهه در لشکر ۳۱ عاشورا فرماندهی تیپ و محور عملیاتی به وی محول شد.
در مدت حضور در جبهه چندین بار مجروح شد که هر بار پس از التیام نسبی به مناطق عملیاتی بازمی گشت.
سرانجام، پس از چهل و هشت ماه حضور در جبههها در عملیات خیبر در جزیره مجنون در روز یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۶۲ در حالی که در محاصره دشمن قرار گرفته بودند به شهادت رسید. شهید مهدی باکری درباره نحوه شهادت حمید در پاسخ پدرش که از حال وی پرسیده بود چنین جواب داده است:
حمید، دویست و پنجاه اسیر عراقی آورد و تحویل داد و در حالی که از ناحیه شانه زخمی شده بود هر چه اصرار کردیم که برگردد تا زخمهایش پانسمان شود گفت: «بچهها زیر آتش هستند و باید بروم.» تا مدتی با من با بیسیم تماس داشت و در آخرین تماسش به من گفت: «سلام ما را به امام برسانید، ما مثل امام حسین (ع) جنگ کردیم و مثل او مظلوم واقع شدیم و دیگر صدایی از او نشنیدم.»
سیزده سال بعد در ۲ مرداد ۱۳۷۶ با عملیات گروههای جستجوی مفقودین در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بقایای پیکرمطهر حمید محمدی درخشی کشف شد و پس ازتشییع در گلزار شهدای شهرستان مراغه به خاک سپرده شد.
╭┅─────┅╮
@M_Khabar 👈 ( مراغه خبر )
╰┅─────┅╯
﷽
#هر_روز_زندگی_نامه
#یک_شهید_مراغه_ای
سردار شهید حمید پرکار
حميد چنان دلبسته جبهه و جنگ بود كه وقتي مسئوليت اداره يكي از فرمانداري ها يا شهرداري هاي استان به وي پيشنهاد شد ، نپذيرفت و گفت : « انسان هر آنچه را كه خدا صلاح بداند ، بايد قبول كند و خداوند رحمان و رحيم صلاح مي بيند كه حميد به جبهه بازگردد . » در نتيجه حميد ، بار ديگر به جبهه ها بازگشت و پس از مدتي ، مرخصي گرفت تا مادر بيمارش را به زيارت امام رضا (ع) ببرد . در تدارك سفر بودند كه نامه اي از لشكر 31 عاشورا به دستش رسيد و در آن از او خواسته شده بود هر چه سريعتر خود را به لشكر معرفي كند . صبح روز بعد حميد پركار آماده شد تا به جبهه بازگردد . به هنگام وداع ، مادرش خطاب به او مي گويد : « من شب گذشته سيدي را در خواب ديدم كه سفارش مي كرد به هنگام رفتن قرآني را به شما بدهم . » در جواب مادر گفت : « قرآن دارم . » ولي مادرش اصرار سيد در رويا را گوشزد كرد و حميد به ناچار پذيرفت و گفت : « اگر چه قرآن دارم ، با وجود اين قرآن شما را مي برم . »
حميد پركار پس از اتمام هر مرخصي و به هنگام بازگشت به مناطق جنگي ، وصيت نامه قبل را از مادرش مي گرفت و وصيت نامه جديدي را جايگزين مي كرد . اما در دفعه آخر ، زماني كه وصيت نامه قديمي را گرفت ، وصيت نامه جديد را به او نداد . وقتي مادرش علت را جويا شد ، جواب داد :
مادر ، بگوييد با خانواده من همانطور رفتار كنند كه با خانوادة ديگر شهدا مي كنند و وصيت نامة من همان وصيت شهداست .
او پس از آخرين وداع ، در عمليات كربلاي 5 ، در منطقه شلمچه ، در سال 1365 شركت كرد و هدايت گردان اميرالمؤمنين(ع) را در اين عمليات به عهده داشت . او بايد نيروهاي گردان را در داخل كانالي « به ستون » جلو هدايت مي كرد . نيروهاي گردان با تجهيزات كامل در كانال آماده اجراي مأموريت بودند . صبح روز 4 دي 1365 بود كه با اذان عادل محمدرضا نسب ، نيروهاي مستقر در كانال از خواب بيدار شدند و براي اقامه نماز صبح به امامت فرمانده خود آماده شدند . ناگهان صداي انفجاري از جلوي كانال توجه همه را به آن سو جلب كرد . هنوز صداي اذان به گوش مي رسيد كه عده اي از بچه ها به طرف كانال دويدند و حميد را به همراه سه نفر از كادر فرماندهي غرق در خون ديدند . آنها مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفته بودند . حميد از ناحيه كمر مورد اصابت تركش واقع شده بود ، و پس از خواندن شهادتين به شهادت رسيد . پيكر او را به همراه جنازه سه رزمنده ديگر - عاصمي ، خدايي و امامي - در گلشن زهرا (س) مراغه به خاك سپردند .
╭┅─────┅╮
@M_Khabar 👈 ( مراغه خبر )
╰┅─────┅╯