#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
"طلبه شهیدی که هر روز پای مادرش را می بوسید"
اصغر هميشه با روي خوش با مردم برخورد مي کرد و هنگامي كه به منزل مي آمد، ابتدا پاي مادر را مي بوسيد و ايشان را تكريم مي كرد، به همين خاطر مادرم هميشه او را دعا مي كرد
✅ اصغر شخصيتي بسيار مهربان داشت و از همان دوران كودكي، آرزوي روحاني شدن را در سر مي پروراند و پيگير درسهاي طلبگي مي شد.
او در سن 14 سالگي وارد حوزه علميه شهر اميديه خوزستان شد و پس از گذراندن 5 سال تحصيلي، در حوزه علميه اصفهان به تحصيل ادامه داد و از لحاظ درسي در سطح بسيار بالايي قرار داشت و هيچ گاه انجام كاري را بر درسش ترجيح نمي داد
#شهید_مدافع_حرم_سید_اصغر_فاطمی_تبار
#راوی_برادر_شهید
#سالروز_شهادت
🕊|🌹 @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#ریحانه ای پیامبر؛ این را هم به مردان بگو، هم به زنان👂🎶 اما حکمتش چیست؟؟ در ادامه خواهد آمد ...
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#ریحانه #آیه 🔺نکته مهمی که خدا به پیامبر ﷺ فرمان داد به خانوادهاش و به همه زنان باایمان تذکر ده
.
🔹 #چرا_حجاب
"حجاب" وقتی با حیا همراه بشه مےتونه اونقدر به زن #عزت و #بزرگے بده کہ نامحرمها بہ خودشون اجازه ورود بہ #حریمش رو ندن ⛔️ 👌
حجاب زن به طور غیرمستقیم این پیامو میده کہ این زن براے خودش (نه جسمش) #ارزش قائلہ✨
بقیه هم ناخودآگاه این #ارزشمندے رو درک میکنن ✅
👈 جالبه! حتے اونایے کہ خودشون متدین و مقید نیستن، براے ازدواج دنبال یہ دختر #عفیف و بعضاً #پوشیده میگردن. 💚
💯 با دیدن چنین مواردی، آدم مطمئن میشه که بخش بزرگے از کرامت و شخصیتش وابسته به عفاف و حجابش هست✅
📖برگرفته از :
«حجاب و عفاف زینت زن»، ص۱۳۶، ناصر احمدی
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
📛📛 #بیماری_رایج_مجازی
⭕️🔴 وظیفه ما در برابر سخن چین
🌸🌸 #شهید_ثانی می فرماید، اگر کسی پیش شما سخن چینی کرد، شما پنج وظیفه دارید :
🔰🔰 با هم ببینیم :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺 #اولین وظیفه این است که حرف هایش را نپذیرید .
💠⇦«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا»
🔹اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد .
#الحجرات_6
🌺 #وظیفه دوم ، او را #نهی کنید . چرا؟ چون قرآن می فرماید :
💠⇦«یَنهَوْنَ عَنِ المُنکَرِ»
🔹از بدی ها نهی می کنند .
#آل_عمران104
🌺 #وظیفه سوم، سوءظن نسبت به کسی که پشت سرش صحبت کرده پیدا نکنید. چون قرآن می فرماید :
💠⇦اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا ..
🔹از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره اى از گمانها گناه است و جاسوسى مكنيد .
#حجرات_12
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺 #چهارمین وظیفه، در مورد صحبتش تجسس نکنید. چون قرآن می فرماید :
💠⇦«لَا تَجَسَّسُوا...»
🔹تجسس نکنید
🌺 #پنجمین وظیفه، حرف هایش را نقل نکنید. چون قرآن می فرماید :
💠⇦«اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا»
🔹متّقی و خدا #ترس باشید و همیشه به حقّ و صواب سخن گویید .
#احزاب_70
🔔⇦اگر کسی واقعا در #مقابل چنین شخصی به این صورت بایستد، ( دیگر در مقابلتان سخن چینی نمی کند.)
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_دوازدهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 🌅 صبح زود
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیزدهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💠از فردای اونروز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی یکی شروع شد.
پدرم جهیزیه ام رو آماده کرده بود🏡
🚛 یه روز فامیل جمع شدن و جهیزیه رو بار وانت کردنو بردن خونه پدر شوهرم ...
جهیزیه رو تو یه اتاق چیدن و اون اتاق شد اتاق من و صمد💑
🌙شبی که قرار بود فرداش عروسی باشه صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چن بار به بهونه های مختلف اومد خونه ما 🚶
فردای اون روز برادرم ایمان اومد دنبال من💞
منو سوار ماشین کردن و زن داداشم خدیجه کنارم نشست.
شیرین جون که ندید کی سوار شدم سراسیمه اومد دنبالم و همونطور که قربون صدقه ام میرفت از ماشین پیاده ام کرد خودش با سلام و صلوات از زیر قران ردم کرد💕💕💕
بالاخره ماشین راه افتاد 🚚
💟 وقتی رسیدیم فامیل های داماد که منتظر ما بودند به طرف ماشین اومدن در رو باز کردن و دستم رو گرفتن تا پیاده بشم.
👨 صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هاش انار و قند و نبات تو کوچه پرت می کرد.
هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیوفته ولی صمد دلش نیومده بود به طرفم چیزی پرت کنه 😊🌹
❇️دو روز اول من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیومدیم.
مادر صمد غذا رو تو سینی میذاشت و صمد رو صدا میزد که غذا پشت دره 😉
ما کشیک میدادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی اون طرف ها نیست، سینی رو بر می داشتیم و غذا می خوردیم ☺️🌼
رسم بود شب دوم خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتن ... از عصر اون روز آروم و قرار نداشتم، لباس هام رو پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم، می خواستم همه بدونن چقد دلم واسه پدر و مادرم تنگ شده و اینقدر طولش ندن 🏵
وقتی رفتیم خونه پدرم سر پام بند نبودم پدرم رو که دیدم خودم رو توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش😘
چند ساعتی که اونجا بودم همه اش یا پیش پدرم بودم یا شیرین جون 🤗
بالاخره زمان رفتن فرا رسید😞 دل کندن از پدر و مادرم برام سخت بود تا جلو در ده بار رفتم و برگشتم😢
تو راه برگشت برعکس رفتن آروم آروم قدم بر میداشتم و دور از چشم همه گریه می کردم 😭
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیوفتم.
💠 فردای اونروز صمد رفت. باید می رفت سرباز بود.
با رفتنش خونه برام مثل زندان شد.
مادر صمد باردار بود، منکه تو خونه خودمون کاری نکرده بودم اونجا مجبور بودم ظرف بشورم و جارو کنم و واسه ده دوازده نفر خمیر آماده کنم😶
دستام کوچیک بود و نمی تونستم خمیر ها رو خوب ورز بدم تا یک دست بشوند.
یه روز مادر صمد گفت میره خونه دخترش و من شام درست کنم، تو این مدت همه کاری کرده بودم الا غذا درست کردن❗️
از دلهره دستام بی حس شده بود، خواهر صمد کبری به دادم رسید. همش خدا خدا می کردم برنج خوب از آب در بیاد آبروم نره😥
شب شد و من از ترس نرفتم واسه خوردن غذا ولی کبری صدام کرد با ترس و لرز به اتاق رفتم.
همه داشتن غذا می خوردن و میگفتن به به چقدر خوشمزه شده😋😋
فردای اون روز زن همسایه اومد و من داشتم حیاط رو جارو می کردم میشنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف می کرد.😇
اولین باری بود که توی اون خونه احساس آرامش بهم دست داده بود.
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#خاطرات_شهدا
آخر شب بود. 🌙شاهرخ مرا صدا کرد وگفت: امشب برای شناسائی می ریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن💂♀ به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند.👥
یکدفعه دیدم سرنیزه اش 🗡را برداشت و رفت سمت آنها، با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می کنی!!😳
گفت: هیچی، فقط نگاه کن!😟 مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آنها نزدیک شد. هر دوی آنها را به اسارت درآورد.⛓ کمی از روستا دور شدیم.
شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است. باید اینها رو بترسونیم. بعد چاقوئی🔪 برداشت. لاله گوش👂 آنها را برید و گذاشت کف دستشان و گفت: برید خونتون!!🏠
مات و مبهوت😯 به شاهرخ نگاه می کردم. برگشت به سمت من و گفت:‼️ اینها افسرای بعثی بودند. کار دیگه ای به ذهنم نرسید!😐
شبهای 🌙بعد هم این کار را تکرار کرد. اگر می دید اسیر، فرمانده یا افسر بعثی است😡 قسمت نرم گوشش را می برید 🔪و رهایشان می کرد. این کار او دشمن را عجیب به وحشت 😱انداخته بود
#سالروز_شهادت
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_شاهرخ_ضرغام
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
⭕️برخی از خانمهایی که با پوشش #مهیج و #آرایش های توجه برانگیز💄💅 در #کوچه و #خیابان حاضر میشوند، میگویند :
«ما نه خود اهل هرزگی هستیم و نه به افراد فاسد اجازه میدهیم که متعرض ما شوند و حتی با ما صحبت کنند.
ما در عین حالی که #حجاب کامل نداریم، هرگز اجازه نمیدهیم از ما سوءاستفاده شود و یا به دام افراد شیّاد و فرصتطلب بیفتیم»❌
👇🌸👇🌸
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#ریحانه ⭕️برخی از خانمهایی که با پوشش #مهیج و #آرایش های توجه برانگیز💄💅 در #کوچه و #خیابان حاضر
🌹🍃
🍃
✅باید از چنین بانوانی که #وقار و #متانت را در برابر #نامحرمان رعایت میکنند تقدیر و تحسین نمود👌
🔻اما از دو نکته نیز نباید #غافل شد :
1⃣پیش از هر چیز وقتی فهمیدیم #پوشش بانوان خواست #خداوند و فرمان اوست☝️ در هر حال باید #مطیع_فرمان او باشیم، خواه زمینهی سوءاستفاده شیاطین فراهم باشد خواه نباشد .
2⃣گاهی اتفاق میافتد که جوانی با دیدن خانمی که #پوشش_مناسب ندارد و با سر و وضعی نامناسب در خیابان حاضر شده، تحت تأثیر #وسوسههای_شیطانی💥 قرار میگیرد...😰 ولی نمیتواند مزاحمتی برای آن خانم ایجاد کند چرا که با برخوردهای تند او مواجه میشود .
☝️در این صورت اگر جوانی به سبب دیدن خانمی بدحجاب #تحریک و مرتکب #گناه شود، آن خانم نیز در گناه او شریک و مقصر است⚡️😓
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیزدهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💠از فردای اونر
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_چهاردهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💞 دوماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان به سراغش بیاید.
💠عصر بود، تازه از کارهای خانه راحت شده بودم کبری سراسیمه در اتاق من رو باز کرد و گفت: قدم ... بدو ... بدو ... حال مامان بده😱
به هول از جا بلند شدم، دویدم به طرف اتاقی که مادر شوهرم اونجا بود.
داشت از درد به خود می پیچید، دست و پام رو گم کردم🤕
نمیدونستم چکار کنم 😢
گفتم یک نفر رو بفرستید پی قابله 👌
یادم اومد سر زایمان خواهر و زن داداشم شیرین جون چه کاری میکرد .
با خواهر شوهر هام سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم، روشنش کردیم.
مادر شوهرم وقتی دردش کمتر میشد سفارش هایی میکرد، مثلا لباس های نوزاد 👼 رو توی کمد گذاشته بود ...
📍 بالاخره قابله اومد. دلم نمیاد مادر شوهرم رو تو این حال ببینم😢 براش دعا میکردم.
چندی بعد صدای بچه بلند شد😇
زن ها بلند بلند حرف می زدند، یهو قابله تشر زد که ساکت باشید بگذارید کارم رو بکنم، یکی از بچه ها به دنیا نمیاد مثل اینکه دو قلو هستند .
😊😶😑😤🤗
رو بمن که نزدیکش بودم گفت بدو ... بدو ... ماشین خبر کن کاری از دست من بر نمیاد😰
دویدم توی حیاط، پدر شوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود😨
با تعجب نگاهم کرد😳
بریده بریده گفتم بچه ها دو قلو هستن👬
یکی از اونا بدنیا نمیاد😰باید ببریمش شهر ماشین خبر کنید🚘
پدر شوهرم بلند شد، با دوتا دست رو سرش زد و گفت یا امام حسین و دوید تو کوچه 😨😰
کمی بعد ماشین داداشم جلو در بود، چن نفری کمک کردیم مادر شوهرم رو بغل کردیم و با کلی مکافات گذاشتیمش تو ماشین.
مادرشوهرم از درد تقریبا از حال رفته بود.
برادرم گفت میبریمش رزن✨
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فرقه_ضاله_یمانی #قسمت_پنجم ❌ادعای سیادت❌ احمد اسماعیل گاطعی با وجود آنکه سید نیست، ادعا
🌺🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_ششم
❌صاحبنفس مطمئنه❌
گاطعی بارها در سخنرانی خود ادعا میکند: «من مایه رحمتم برای اسلام، بلکه برای اهل زمینم، اهلبیت(ع) هرکجا بروم، همواره با من هستند و صریحاً میگویم که خدواند مرا برگزیده است؛ صاحبنفس مطمئنه به من متصل شده و خود صاحبنفس مطمئنه شدهام. من میخواهم شیعیان را متحد کنم از عالم و عامی؛ من آمادگی دارم حقایق را برای همه روشن کنم، و بهصورت سیاهوسفید نشان دهم. خدا نور است و کلام او نور است. درعینحال هیچ ادعایی هم ندارم!»
❌ادعای ارتباط با امام زمان(عج)❌
وی در سخنرانیها و بیانیههایش ادعاهای گوناگونی در خصوص ارتباط با امام زمان (ع) مطرح کرده است:
👈ادعای دیدار امام زمان(عج) در عالم خواب
👈بهطور مکرّر مانند ادعای خواب دیدن امام زمان (عج) در حرم سید محمد فرزند امام هادی(ع) که در این دیدار به وی امر میشود به زیارت عسکریین رود.
👈 ادعای دیدار امام(ع) در بیداری که حضرت نسبت به انحرافات عملی و مالی حوزههای علمیه به ویژه حوزه نجف به وی هشدار میدهد و مدعی است از آن تاریخ به بعد تحت تربیت ویژه امام(ع) قرارگرفته است.
👈همچنین مدّعی است امام وی را امر به ورود به حوزه علمیه کرده و به وی مأموریت داده انحرافات حوزه را عنوان کند!
👈 ادّعا دارد در شعبان سال ۱۴۲۰ ه.ق (۱۳۷۸ ش)، امام زمان را برای دومین بار در بیداری کنار حرم امام حسین (ع) ملاقات کرده و به وی دستور داده به نجف رفته و دعوتش را علنی کند.
#ادامه_دارد ...
📚منابع:
1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@masjed_gram
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🕊| خبرشهادت برادرم جهاد🌷 راکه شنیدم دلم سوخت
مثل باباشده بود😭
خونها روشسته بودندولی جای زخم ها وپارگیها بود،جای کبودی وخون مردگی ها
تصاویر #شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بود
ویک لحظه به نظرم رسیددیگرنمیتوانم تحمل کنم😭…
مادر، وقتی صورت #جهاد را بوسید،گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده،البته هنوز به” اربا اربا ” نرسیده، #خجالت آراممان کرد |🕊
#راوی_خواهر_شهید
#شهید_جهاد_مغنیه
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ ↩️پوستر شماره 3 👤 #استاد_احسان_عبادی #پرسش_و_پاسخ_مهدوی تصویر باز
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ
↩️پوستر شماره 4
👤 #استاد_احسان_عبادی
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
تصویر باز شود .🌸☝️
@masjed_gram
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
#ریحانه
#حجـــابــ 👑
💢گفتند می رود #دانشگاه دیگر عوض می شود .
⇜گفتند از سرش می افتد .
⇜گفتند تفکراتش💭 تغییر می کند .
⇜گفتند دیدش👀 بازتر می شود .
⇜گفتند دوست و #رفیق روش تاثیر میذارد .
💢البته بماند که خیلی چیزها هم از سرم افتاد😉 #حرمتش را تازه در دانشگاه🏢 فهمیدم
🔸وقتی استادی با #احترام با من صحبت می کرد .
🔹 وقتی #آقایان کلاس، برای صحبت ها و رفتارشان درمقابل من #حد و مرز قائل می شدند☺️
🔸وقتی نگاه ها به من👀 رنگ تفاوت و #تحسین گرفت
🔹وقتی بجای #تو، شما خطاب شدم😎
🔸وقتی بین #شوخی های بی سر و ته دختران و پسرانِ به اصطلاح روشنفکر😏 همکلاسی، جایی میان انها برای من نبود❌
🔹وقتی وجودم سرشار از #آرامش و امنیّت😌 هست و کسی نگاه چپ به من نمی کند🚫
🔸وقتی ...
💢آری من از آنهایی ام که خیلی چیزها #هرگز از سرم نمی افتد .
💥مثلا همین #چــــادر😍
💢برای چادر سر کردن کافیست #عاشق باشی . عاشق حضرت مادر💞
#بانـــو🌸🍃
#بگذار_به_چادرت_پیله_کنند
#به_پروانه_شدنت_می_ارزد🕊
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🍂سبک زندگی🍂
🌺 زلال باش! 🌺
🌸🌸 آب،گواراست و صدای آن هم آرامش بخش است،اما آبی که زلال باشد،و گرنه آب گل آلود نه گوارایی دارد و نه آرامش می بخشد،
🌺🌺 من و تو هم مثل آبیم،اگر صاف و صادق باشیم،دیگران در کنار ما به آرامش خیال می رسند و در کنار ما راحت و آسوده اند وگرنه مایه ی رنج آنها خواهیم بود .
🤔🤔 حالا چطوری زلال باشیم
☺👇 با هم ببینیم :
🕋 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
📣 اى كسانى كه ايمان آوردهايد!
🌸 از خداوند پروا كنيد آن گونه كه سزاوار تقواى اوست
💠 #سوره_آل_عمران_آیه102 💠
🌐💠⚜⚜💠🌐
🔔🔔 همراهانم چیزی که آدم را زلال و تصفیه می کند تقواست،تقوا یعنی،
✅نامردی نکن!
✅بی انصاف نباش!
✅حرف کسی را پیش دیگری نبر!
✅حرف کسی را پیش دیگری نزن!
👇قران از ما همین را می خواهد :
👈اتَقُوا اللهَ👉
🔔با تقوا باشید
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_چهاردهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💞 دوماه از ا
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_پانزدهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💠عده ای زنها هم با اونا رفتن.
من موندم و خواهر شوهرم کبری و نوزادی که از همون لحظه اول که بدنیا اومده بود داشت گریه می کرد.
نمیدونستیم باید با این بچه چکار کنیم😐👌
کبری بچه رو که لباس تنش کرده بود و توی پتو پیچیده بودن بمن داد و گفت تو بچه رو بگیر تامن آب قند درست کنم، میترسم بچه رو بغل کنم😰
گفتم نه !!!
بغل تو باشه! من آب قند درست میکنم😊
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم و رفتم طرف سماور لیوانی رو برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم و چند حبه قند هم انداختم داخلش و با قاشق همش زدم، صدای گریه بچه یه لحظه هم قطع نمیشد😭😓
سماور قل قل میکرد، بخارش به هوا میرفت، به فکرم رسید بهتره سماور به این بزرگی رو دیگه خاموش کنم.
اما فرصت این کار نبود، واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
لیوان آب رو به کبری دادم، اون سعی کرد با قاشق آب رو توی دهان نوزاد بریزه. اما نوزاد نمی تونست اونو بخوره☹️
دهنش رو باز می کرد تا سینه مادر رو بگیره😥
اما قاشق فلزی به لباش میخورد و اونو آزار میداد😫
بخاطر همین با حرص بیشتری گریه میکرد😭
حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود، بخاطر همین وقتی دیدم نمیتونیم کاری واسه نوزاد انجام بدیم، هر دو باهم زدیم زیر گریه😭😭😭
مادر شوهرم همون شب توی بیمارستان رزن تونست اون یکی بچه رو هم بدنیا بیاره😇
قل دوم دختر بود🙂🙃
فردا صبح اون رو به خونه آوردن.
هنوز توی رخت خوابش درست و حسابی نخوابیده بود😴
که نوزاد پسر رو گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخوره، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر میخورد و قورت قورت میکرد، ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم 😭😍🙃
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚