eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
749 ویدیو
39 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
دو رفیق ؛ دو شهیــ🕊ـــد... همه جا شده بودن به باهم بودن☺ تو اگه از هم جداشونم می کردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمی گشتن پیش هم😍 خبر علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستے تو سرش میزد و می گفت: "بچم !!!"😭 اول همه فکر میکردن علی رو هم مثل بچش میدونه بخاطر همین داره اینجوری گریه می کنه😔 بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دل داری بدی😢 همونجوری که های های اشک می ریخت گفت : "زانوهای محکم کجا بود؟! اگه علی شده مطمئنم محمد منم شده اونا محاله از هم جدا بشن😞 عهد بستن اخه مادر ... عهد بستن بدون هم پیش نرن😭💔 مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی شده بود خیره مونده بود .... 😍✌️ 🕊 🌹🕊 @masjed_gram
🔸 شده بود 😱 هم چشماش کم سو شده بود هم پاش زخمی شده بود درد چشماش رو ازمون می کرد حمید در حدی چشماش کم سو شده بود که جایی رو نمی تونست ببینه😧 و برای راه به دیوار دست می گذاشت و حرکت می کرد 🔹اما نه به ما می گفت نه می گذاشت ما چیزی بفهمیم‼️ تا صدایی می شنید دستش رو از دیوار بر می داشت و نمیذاشت ما بفهمیم توی چه وضعیتی داره 😞 🔸یادم میاد قتی که از آوردنش زود اتاق رو براش گرم کردم و نشستیم به صحبت 👥 یک وقت متوجه شدم حمید که نشسته خوابش برده😴 یک پتو و انداختم روش، جوری که بیدار نشه و خودم هم کنارش خوابیدم از چهره اش داد می زد که چقدر و کوفته اس 🤕 🔹بعد از 2 ساعت از شدت بیدار شدم. زمستون بود🌨 اما دیدم حمید داخل اتاق نیست رفتم دم پنجره دیدم برهنه وایساده توی حیاط و نماز شب می خونه😳 🔸توی بود و با حالتی عجیب گریه می کرد و می گفت😭 نشستم پشت پنجره و رو تماشا کردم ... به حالش قبطه می خوردم😔 🔹با بدن تو اون هوای سرد داشت استغفار می کرد 👌 حمید کسی بود که همه ی وقف خدا بود و می خواست جانش رو کنه ... 🕊 🕊|🌹 @masjed_gram
🌷| طبق رسوم ، بچه ها حنا درست کرده بودند😍 اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در عمرم دیدم👌 جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و رو حنا می بستند!🕊 سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌 مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍ سید رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇 بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐 بعد و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن می خنده، آبرومون می ره!😆 بعد از اینکه حنای رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از براش آورده بود رو بست به سرش☺️ صحنه های در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با 👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، حنابندان برگزار می کردند🎊 سید رو حنا گذاشت و رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو ....😭✋ |🌷 🕊|🌹 @masjed_gram
💠نحوه ی شهادت 🔰 این طور شروع شد که ما باید از چند کیلومتر آب🌊 عبور میکردیم، هور را پشت سر گذاشته، وارد جزیره میشدیم، میجنگیدیم💥 عبور میکردیم و میرفتیم طرف و طرف هدفهایی🎯 که مشخص شده بود. 🔰بیشتر این نیروها را باید در شب🌙 اول وارد میکردیم تا بروند برای پاکسازی. بخشی از این نیرو باید با قایق🚤 میآمد و بخشی دیگر در روزی که شبش میشد و بخشی هم اول تاریکی شب🌚 که این بخش آخر باید با هلیکوپترها🚁 هلیبرد میشدند. 🔰آن پل باید گرفته میشد تا نتوانند وارد جزیره بشوند🚷 سریع به هدف هایش رسید✌️ و از آنجا مدام گزارش میداد. ما وارد جزیره شدیم. با حمید تماس گرفتیم📞 گفت دستش است. گفت: «اگر میخواهید بیاورید مشکلی نیست. بردارید بیاورید.» 🔰با حمید تماس گرفتم📞 گفتم آماده باشد برای بعدی. خبر رسید با مشکل جدی مواجه شده و عملیات نتوانسته در آنجا پیش برود. حالا ما باید توقف میکردیم⛔️ تا وضع سمت چپمان مشخص شود. شب شد. سر و سامانی به امکانات دادیم و استراحتی هم به بچه ها. 🔰مجبور شدیم برویم طلایه، نزدیک آن پلهایی که عراقیها طلایه را از آنجا پشتیبانی👥 تدارکاتی میکردند. بیشتر قوای آن طرف پل بود. ما ماندیم و جزایر و فردا صبح☀️، که جنگ توی جزیره ها شروع شد. 🔰روز اول پاتک آنها شکست خورد✌️ دنیای آتش🔥 روی متمرکز بود و ما دست بسته و تنها👤 جزیره منتهی میشد به چند جا. اطراف جزیره آب بود و وسطش و همه مجبور بودند از جاده عبور کنند و جاده هم بلند بود و هر کس، چه پیاده چه سواره، از آنجا میگذشت هدف تیر مستقیم💥 تانک قرار میگرفت. 🔰نزدیک صبح🌥 هنوز مشغول درگیری بودیم که خبر رسید عراق رفته را پشت سر گذاشته، دارد می آید توی جزیره. سریع یکی از مسئولان لشکر را (شهید مرتضی یاغچیان🌷 معاون دوم لشکر عاشورا) فرستاد برود پیش . که تا رفت خبر آوردند توی جاده، دویست متر جلوتر از ما، 🕊 🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه 🌹تو نمک پرورده‌‌ی شهدایی ... 🔺تصویر بالا رو ببین؛ تصویر جوونیه که جونشو فدای #امنیت و #آرامش ما کرد ... ☝️اگه اون و همرزماش نمی‌رفتن #جبهه و با #دشمن نمی‌جنگیدن، می‌دونی‌ چی می‌شد؟؟ 👈الان شهرای ایران پر از مشروب‌فروشی و آدمای #مست و غیرقابل کنترلی بود که #امنیت تو رو سلب می‌کردن و وجودشون باعث می‌شد جرأت نکنی تنهایی از خونت بری بیرون😰 📌چون هر آن ممکن بود یه آدم مست از راه برسه و به زندگیت پایان بده⚡️ ✅پس مواظب حجابت باش... اجازه نده خون #شهدا پایمال بشه . #عفاف #حیا #حجاب #شهید_امیر_حاج_امینی #پویش_حجاب_فاطمے #حجاب_تاج_بندگی قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
زندگی خود را سراسر در جهاد در راه خدا گذرانید 😇و در عملیات های زیادی شركت كرد و شجاعانه 💪برای حفظ نظام اسلامی و حفظ ارزشهای والای اسلامی جنگید و بارها نیز مجروح گردید و كم كم دنیای🌏 فانی برایش كوچك می نمود و آهنگ رفتن می كرد. در آخرین حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل،👹 در عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان شرکت کرد و سرانجام در تاریخ 16/4/1365 سرود سرود و در هوای تفدیده مهران به جوار دوستان شهیدش پر كشید. این جمله از اوست : آنقدر به می روم تا مرحمت خدا شامل حالم شود 😍و شهید شوم. 🕊|🌹 @masjed_gram