eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_بیست‌ونهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 📿بعد
🌸🍃 🍃 ❤️ •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💠پنجشنبه بود و دل توی دلم نبود، طبق عادت همیشگی منتظرش بودم، عصر بود، کسی در زد، میدونستم صمده😊 خدیجه زن داداشم توی حیاط بود در رو براش باز کرد. وقتی خدیجه رو دید فهمید بچه به دنیا اومده! اومد توی اتاق، خندید و گفت: به به قندم خانوم، قدم نو رسیده مبارک، کو این دختر قشنگ من😍🌺🙇♀ از دستش ناراحت بودم، خودش هم می دونست! گفت: خودم فهمیدم دختره، میخواستم به خدیجه مژدگانی خیلی خوبی بدم ولی بخاطر اینکه فکر کرد من ناراحت بشم چیزی نگفت🙃 🔮فردا صبح زود صمد بیدار شد و گفت میخوام برای دخترم مهمونی بگیرم!🏵🍬 خودش رفت و همه رو خبر کرد. خودش اجاق رو روشن کرد و خواهر و مادر به کمکش رفتن، پارو برداشت و برفارو هم جمع کرد یه گوشه حیاط به بهانه اینکه سردش بود اومد داخل اتاق🏚 مشغول حرف زدن بود و منم گرم بچه ها که یهو ساکت شد بعد گفت: من خیلی اذیتت کردم قدم😓 من رو ببخش اگه تو منو نبخشی نمیدونم جواب خدا رو چی بدم😓😥😢 اشک توی چشام جمع شد😢 گفتم چه حرفا میزنی! گفت: اگه تو منو نبخشی، فردای قیامت رو سیاه روسیاهم. گفتم چرا نبخشم آخه؟! گفت تو الان به من احتیاج داری میدونم نیاز داری پیشت باشم ولی خودت که میبینی، انقلاب تازه پیروز شده، اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته، کلی کار هست که باید انجام بدیم. 🎋 اگه بمونم پیش تو کسی نیست کار ها رو به سرانجام برسونه، اگه هم برم دلم پیش تو میمونه.😞😔 گفتم: نگران من نباش اینجا کلی فامیل و دوست و آشنا هست که بهم کمک کنه! خدا شیرین جون رو از ما نگیره، که اگه نبود تا الان از پا افتاده بودم🙁 تو اونطور که دوست داری کارات رو انجام بده🤗🌷 مهمونا که اومدن سرگرم پذیرایی از مهمونا بودن که یهو یکی از اهالی اومد و سراسیمه گفت: بچم بدجوری خون دماغ شده و اصلا خونش بند نمیاد😱😰 صمد تازه ژیان خریده بود🚕 سوییچ رو برداشت و گفت: زود آمادش کن تا ببریمش دکتر! عصر بود و هنوز نیومده بود. حاج آقا بچه رو برداشت و اذان و اقامه رو در گوشش گفت😇 اسمش رو گذاشت معصومه و تو هر دو گوشش اسمش رو صدا زد😘 شب شد و مهمونا رفتن، شوهر خواهرم و خواهرم برگشتن ولی صمد باهاشون نبود😳 گفتم پس صمد کو؟! گفتن صمد گفت: منکه فردا دوباره باید برگردم، شما ماشین رو ببرید، به قدم هم بگید پنج شنبه دیگه بر میگردم.🙄 جلو اونا چیزی نگفتم، ولی از غصه داشتم می ترکیدم🙁☹️😢 وقتی همه رفتن، بلند شدم و زار زار گریه کردم😭😭😭😭😭 ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• هر شب در ڪانال☺️👇🏻 📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_نهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره ش
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : ــ الان وقت این حرف ها نیست سمانه ناباور به کمیل خیره بود،آنقدر شوک بزرگی به او وارد شده بود که ،نمی توانست تسلطی بر رفتارهایش داشته باشد. ــ الان بگید،اون پوسترایی که تو تظاهرات دست بقیه بودند برا چی طراحی کردید؟کی ازتون خواسته بود؟ سمانه دستای لرزانش را بر روی میز مشت کرد و لبانش را تر کرد وگفت: ــ من پوستری برای این تجمع طراحی نکردم ــ اما چند نفر از دانشجوها گفتن؛که این پوسترارو شما بهشون دادید ،که به دست بقیه برسونن ــ آره ولی من این پوسترارو ندادم،من پوسترایی که طراحی کردم به بچه ها دادم اخمی بر روی پیشانی کمیل نشست! ــ کی پوسترای طراحی شده رو چاپ کرد؟ ــ آقای سهرابی کمیل سریع پرونده را باز کرد و نگاهی به آن انداخت،اما اسمی از سهرابی نبود. ــ کی هست؟ ــ مسئول دفتر ــ اینجا که نوشته عظیمی مسئول دفترِ ــ آقای عظیمی بیمارستان بستریه،برای همین این مدت آقای سهرابی مسئوله ــ این سهرابی چطور آدمیه ــ آدم خوبیه کمیل سری تکان می دهد ــ به کسی شک نداری؟ سمانه کمی فکر کرد اما کسی به ذهنش نرسید: ــ نه ــ خب cd هایی که تو دانشگاه پخش شده بودند.. سمانه سریع گفت : ــ باور کنید ،آقای سهرابی به من یه cd داد گفت مداحی هست برم رایت کنم به عنوان فعالیت فرهنگی بدم به بچه ها،منم تعجب کردم آخه این فعالیت ها خیلی قدیمی شده بودند،اما گفت که بخشنامه است باید انجام بشه ــ بخشنامه رو دارید؟ ــ نه،قرار بود بفرسته برام اما نفرستاد ــ میدونستید تو اونCd ها کلی سخنرانی ضد نظام بود سمانه با حیرت به کمیل نگاه می کندو آرام می گوید: ــ چی؟ولی آقای سهرابی گفتن که مداحیه،حتی به نمونه به من داد ــ الان دارید این نمونه رو؟ ــ آره هم cd هم یه نمونه از پوستر تو اتاقم تو دفتر هستش ــ cd هارو قبل از اینکه پخش کردید جایی گذاشتید؟ ــ یه روز کامل تو دفتر بودن کمیل سری تکان می دهد و سریع برگه ای به سمت سمانه می گیرد: ــ آدرس کافی نتی که رفتیدو برام بنویسید ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram