eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
751 ویدیو
39 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠اعلام برندگان مسابقه 👇🏻
#مسابقه_شماره_2 برنده مسابقه😍 مبارکتون باشه🌹
#مسابقه_شماره_2 برنده مسابقه😍 مبارکتون باشه🌹
4.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعای ماه رجب 🔸ارسالی از کاربران #ماه_رجب 🌹 ✨🌹 @masjed_gram
#مسابقه_شماره_2 برنده مسابقه😍 مبارکتون باشه🌹
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🍃🌹 #ستـــاره_های_اسفنـــدی ⇜عجب ماهیه این اسفند ماه‼️ ⇜آغازش با حمید و پایانش با مهدی💖 ⇜‌اسفند ما
ڪجارفته‌اے همت خط شڪن شقایـق تبار و شقایـق ڪفن تو شور پرستو شدن داشتے هواے فراسو شدن داشتے 17 اسفند سالگرد شهادت سردار خیبر نثار روح پرفتوحش صلواتــ 🌹 @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
زمان: حجم: 2.51M
زیارت 🎤با صدای محسن فرهمند نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه ☄اللہم عجل لولیک الفرج☄ •🎙• @masjed_gram
#ریحانه 💢می‌دانیم که آزادی قلمروهایی دارد مثلا #آزادی_بیان، عقیده، فعالیت اجتماعی_سیاسی و ... #حجاب کدام آزادی را سلب می کند⁉️ 👈وقتی در اسلام حضور اجتماعی، و فعالیت های سیاسی زن ممنوع نیست بلکه گاهی نیز واجب است، دیگر کدام آزادی است که با حجاب #سلب شده است⁉️ ⛔️مگر این که مراد از آزادی، #هرزگی جنسی و بی بندوباری غریزی باشد که البته حجاب این آزادی را محدود می کند و رسالت حجاب نیز همین است ...✅ 📔منبع:حریم ریحانه ص89 #پرسش_پاسخ #حجاب #آزادی قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
ما ساکن عصر جمعه هاییم تو منتظری که ما بیاییم غربت چه حکایت غریبى ست آقا تو کجا و ما کجاییم ... ☄ #اللهم_عجل_لوليك_الفرج ☄ ••🌼•• @masjed_gram
#مسابقه_شماره_2 برنده مسابقه😍 مبارکتون باشه🌹
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 مهدی‌ جان سلام! گل نرگسم سلام! آقا جان...! می ‌دانم که دیر کردیم... می ‌دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن‌ مان صبر می‌ کنی...! می ‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌ مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ‌ایم...! امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...! مولا جان...! سال‌ هاست کنارمان بوده ‌ای! سال‌ هاست که در کوچه ‌ها و خیابان‌ هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ‌ای.... سال‌ هاست برایمان دعا می ‌کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...! یا صاحب الزمان... امّا ما زمینیان، با صاحب و امام‌ مان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهان‌ مان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت‌ تان افزودیم...!؟ یا بقیة الله... ما همان‌ هایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...! ما همان ‌هایی هستیم که در سایه ی نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم... آقا جان... می‌ دانم که همه ی حرف‌ هایمان ادّعایی بیش نبوده است... امّا... ای گل نرگسم... با همه ی نبودن‌ ها و ادّعاهایمان...! با همه ی بی‌ مهری ‌ها و ظلم‌ هایی که در حق شما روا داشتیم...! باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم...! بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...! مهدی جان... بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن ‌تان را انکار کند... ای اَمان آسمان و زمینیان.... بر ما بتاب ای خورشید امامت... یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک ... 🕊✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨🕊 📝 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_ششم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ رویا آب قندی به دست سمانه داد؛ ــ بیا بخور ضعف
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت،نگاهی انداخت، نمی دانست لرزش بدنش از ترس یا ضعف بود،دستی به صورتش کشید،از سردی صورتش شوکه شد ،احساس سرما در کل وجودش نفوذ کرده بود ،چادرش را دور خودش محکم پیچاند،تا شاید کمی گرم شود،اما فایده ای نداشت. ساعتی گذشته بود اما کسی به اتاق نیامده بود،نمی دانست ساعت چند است،پنجره ای هم نبود که با دیدن بیرون متوجه وقت شود،با یادآوری قرار امشب با مشت بر پیشانی اش کوبید!! اگر از ساعت۹گذشته بود ،الان حتما خانواده ی محبی به خانه شان آمده بودند،حتی گوشی وساعتش را برده بودند،و نمی توانست ،به خانواده خبر بدهد. فکر و خیال دست از سرش برنمی داشت،همه ی وقت با خود زمزمه می کرد "که نکند نیروی امنیتی نباشند" اما با یادآوری کارتی که فقط کد و نام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران روی آن حک شده بودند،به خودش دلداری می داد که دروغی در کار نیست و در ارگانی مطمئن هست، نفس عمیقی کشید که در باز شد ،سمانه کنجکاو خیره به در ماند ،که خانمی وارد اتاق شد و بدون حرفی روی صندلی نشست و پوشه ای را روی میز گذاشت: ــ سلام ــ سلام ــ خانم سمانه حسینی ــ بله ــ ببینید خانم حسینی ،فک کنم بدونید کجا هستید و برای چی اینجایید؟ ــ چیزی که همکاراتون گفتن اینجا وزارت اطلاعاته اما برای چی نمیدونم ــ خب بزارید براتون توضیح بدم،ما همیشه زنگ میزدیم که شخص مورد نظر به اینجا مراجعه کنه،اما با توجه به اوضاع حساس کشور و اتفاقاتی که تو دانشگاه شما رخ داد ،ترجیح دادیم حضوری بیایم. سمانه کنجکاو منتظر ادامه صحبت های خانم شد!! ــ با توجه به اینکه هیچ سابقه ای نداشتید و فعالیت های زیادتون در راستای بسیج و فعالیت های انقلابی و با تحقیق در مورد خانواده ی شما ،اینکه با این همه نظامی در اعضای خانواده ی شما غیر ممکن است که دست به همچین کاری بزنید اما هیچ چیزی غیر ممکن نیست.و شواهد همه چیز را برخلاف نظر ما نشان می دهند سمانه حیرت زده زمزمه کرد: ــ چی غیر ممکن نیست؟ ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram