#داستانک 📚
در روزگاری بچه شروری بود که اطرافیانش را با سخنان زشتش ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به او داد و گفت:" هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار انبار بکوب. "
روز اول پسرک بیست میخ به دیوار کوبید، پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاش خود را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار روز به روز کمتر میشد. روز دیگر پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا این که یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت:" بابا، امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم!" پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند.
پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت:" آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخ های دیوار نگاه کن … دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست، وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، چنین اثری بر قلبشان می گذاری، تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون بیاوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند."
#حکایت
@nojavan_masjedi313
📖 #داستانک
😞من اهل پیگیری نبودم!
مدتی میشد که خبری از رفیقم نداشتم.
کدورتی باهم نداشتیما؛ اما شاید از سر تنبلی؛
راستشو بخوای منم سراغی ازش نگرفتم.
تا اینکه یک روز دیدم پیام داد که چطوری؟
یه گپی زدیم و قرار شد یک وقت تنظیم کنیم
تا همديگه رو ببینیم و بیشتر صحبت کنیم.
اما من خودم میشناختم. میدونستم که تهش
بازم اونی که پیگیری میکنه رفیقمه نه من!
✏️ پ.ن:
گاهی من تو رفاقتم عرضه و جنم انجام کار درست رو ندارم، باشه؛ اما اگر رفیقم داره سعی میکنه همون کارِ درستی که من نتونستم رو انجام بده؛ باید کمکش کنم. باید تحسینش کنم. وقتی رفیقم دو قدم اومد جلو، منم باید دو قدم بیام جلو؛ این یعنی تعامل! این یعنی رفاقت!
🔰 @m_tarbiati313
@Rasmerefaghat