eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.2هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_525 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ دلم خالی شد عین پیرزنهای هفتصد ساله کمرم خم شد و دست گرفتم به مبل و آروم آروم جمع رو ترک کردم رفتم تو اتاق امیرعلیو گرفتم بغلم آروم آروم لالایی خوندم و اشک ریختم چرا امیر حیدر نمیومد تا تموم بشه این حرفها یعنی واقعا باید قبول میکردم که حیدر دیگه برنمیگرده؟ چجوری آخه مگه ما چقدر از زندگیمون گذشته بود که باید از همسرم خداحافظی میکردم چجوری میتونستم به دوتا طفل معصومم حالی کنم پدر ندارن و باید یتیم بزرگ بشن مگه سایه ی آقای ایزدی تا کی بالای سرشون بود شام غریبانی بود برای من اونشب که تا صبح نه خودم خوابیدم نه امیرعلی جانم نه خودم آروم شدم نه زهرا جانم نه خودم چشم رو هم گذاشتم نه خانم و اقای ایزدی انگار دنیا نمیخواست برای ما بچرخه که فردا صبحش از حوزه اومدن تا تایید بگیرن ازمون برای درجه ی مفقود الاثری از حیدر آخ که چه قیامتی به پا کرد زجه های فاطمه و گریه های مادرش چه قیامتی به پا کرد غم نگاه اقای ایزدی و ماهورایی بچه به بغل چادر کشیده بود روی صورتش و به پهنای چهره اشک میریخت من نمیتونستم باور کنم بر نگشتن امیرحیدرمو حالا بقیه تایید کنن یا نکنن برای من چه فرقی داشت اجازه ای دست من نبود که میدونستم حیدرم برمیگرده حالا شاید کمی دیرتر اقای ایزدی با ناله و گریه تایید کرد و امضا زد تا برای حیدر از طرف حوزه مراسم یاد بود گرفته بشه و برای همیشه همه فراموش کنن حیدری هم بوده یاداوری اون روزها از زهر برام تلختره چقدر اون یک هفته زجر کشیدیم تا مراسمات یادبود و تسلیت همسایه ها تموم شد و روز بعد دوباره ماهورا به انتظار نشست و خانم ایزدی به عزا مگه این مادر و پدر رخت عزا از تن میکندن که حیدرشون فراموش بشه امیرعلی بغلم بود و تو حیاط قدم میزدم باد سرد بعد از عید بچمو اذیت میکرد به خودم چسبونده بودمش و به پدرش فکر میکردم تمام من شده بود حیدر و چشم انتظاری زنگ در خونه رو زدن میدونستم کسی نیست که بره در باز کنه اقای ایزدی که با زهرا رفته یود بیرون خانم ایزدی هم .... مادر بود و بی حواس این روزها حالش اصلا خوب نبود میترسیدم حیدر نرسه بالای سر مادرش رفتم سمت در چندبار پرسیدم کیه جوابی نداد راستیتش ترسیدم درو باز کنم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜