#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
نشسته روی لبم باز نام حضرت صادق
نوشته اند مرا هم ، غلام حضرت صادق
فدای لحن فصیح و پیام حضرت صادق
ستون مذهب ما شد ، کلام حضرت صادق
حدیث بی بدلش را بخوانم و بنویسم
بناست مکتب او را بدانم و بنویسم
رسید از سر خوانش هزار شاخه ی طوبی
رسید بر همه عالم هزار مطلب والا
کلیم علم پدر بود و از سلاله ی زهرا
غلام درگه او صد هزار یوسف و موسی
امام بود و همه شامل نگاه رحیم اش
چقدر رفته به اجداد با سخا و کریم اش
غریب بود و کنارش نبود یاور و یاری
برای غربت شیعه نداشت صبر و قراری
نشسته بود به قلب رحیم او چه شراری
همیشه در غم جدش شبیه ابر بهاری
همیشه بانی بزم عزای جد غریبش
چه گریه ها که نکرده برای جد غریبش
چه پیر گشته خدایا عزیز حضرت زهرا
چه خسته و چه غریب و چقدر بی کس و تنها
بگو به ابن ربیع ، ای حرامزاده ی دنیا
رهاش کن که نحیف است جسم حضرت آقا
بکش تو دست کثیف از سر امام غریبم
نزن شراره به بال و پر امام غریبم
دوباره آتش و دود و صدای هلهله آمد
به کوچه های مدینه دوباره زلزله آمد
صدای ضربه ی قفلی میان سلسله آمد
بگو به اهل و عیالش دوباره حرمله آمد
کمی امان بده عمامه بر سرش بگذارد
ببین برای سپاه شما خطر که ندارد
دو دست بسته و مثل علی چه بی کس و تنها
کشان کشان وسط کوچه ، یاد غصه ی زهرا
صدای دخترکان و صدای شیون زن ها
گرفته شعله ی آتش میان معرکه بالا
چه بی بهانه کشیدند پیر مکتب ما را
چه بد نشانه گرفتند قلب مذهب ما را
خراب شد دل عالم به پای روضه ی کوچه
گریست حضرت صادق برای روضه ی کوچه
گریز روضه ی ما شد ، فضای روضه ی کوچه
دوباره گریه کنیم از عزای روضه ی کوچه
گریز روضه همین جاست ، آتش و در و هیزم
گریز روضه همین است ، بی وفایی مردم
#پوریا_باقری
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
حضـرت صــادق مگـــر فــرزنـد پیغمبر نبود
یا مگـــر ریحــانه ی صــدّیقـه ی اطـهر نبود
با چه تقصیر و گنـه بر خـانه اش آتش زدند
اجـــر نـشـــر دانـــش او شـعلـه ی آذر نبود
اجـر و پاداش رســول و عتـــرت مظلوم او
در دل شــب حــمله بر باب الله اکبــر نـبود
نیمه شب کزخانه می بردندصاحب خانه را
بر روی دوشش عبا عمامه اش بر سـر نبود
از بــرای بــردن مولا کـــس از ابــن ربیـــع
سنگدل تر، بی حــیاتر، بلکه ظالـم تر نـبود
اوپیاده می دویدو این به اسب خود سوار
گوئیا در سینه ی تنگــش نفس دیگــر نبود
دیـدن بابا در آن حــالت پسـر را می کشـد
خوب شد همــراه بابا موسی جعــفـر نبود
از شرار زهـر مثل شمــع ســـوزان آب شد
غیر تصویری به جا زآن نازنین پیکـر نبود
پاره پاره قلبــش از انگور زهــر آلوده شد
از بنی العبّاس جز این شیـعه را باور نبود
بعد عمـری ســوختن بر قلب او آتش زدن
این ســـتم بالله روا بـر آل پیغمـــبر نبود
«میثم»آن روزی که شد پیکر پاکیزه دفن
محشــر شهر مدینه کــمتر از محشـر نبود
شاعر:استادحاج غلامرضاسازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای
دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای
چقدر مردم پست مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند
ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد
صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد
مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟؟
دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند
مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت ؟
مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟
مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی ؟
به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی ؟
بناست کوچه و بازار بی عبا بروی
بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی
بناست تا که مدینه ادا کند دین ات !
بناست پای برهنه..کجاست نعلین ات ؟
بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی
ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی
چقدر همسفر بد دهان عذابت داد
چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد
چه خوب شد پسِ دَر همسرت نیامده بود
میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود
چه خوب شد در خانه نداشت مسماری
نبود لکه ی خونی به روی دیواری
#علیرضا_خاکساری
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته
اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته
كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته
با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته
حالا گرفته روضه غريبانه بازهم
نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها
خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها
مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها
شاگردهايشان همه در رختخواب ها
آتش زدند بر در يك خانه بازهم
حق ميدهيم مرد اگر گريه ميكند
تنها ميانِ چند نفر گريه ميكند
با ترسِ دختران چقدر گريه ميكند
افتاده يادِ مادر و در گريه ميكند
تكرار شد مصيبت پروانه بازهم
آتش به بيتِ اطهرش افتادُ گفت آه
يادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه
عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه
وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه
ترسيده است دخترِ دردانه بازهم
يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد
يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد
بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد
شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد
آسيب ديد غيرت مردانه بازهم
بي احترام رفت ولى عمّه زينبش
بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش
در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش
بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش
وقت گريز شد دل ديوانه بازهم
دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!
دست كسى به سوى حجابى نرفت نه
از صورتى عفيفه نقابى نرفت نه
ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه
رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم
بالاى تخت قائله اى بود، واى من
پيش رباب حرمله اى بود، واى من
زينب ميان سلسله اى بود، واى من
چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من
خون شد روان از آن لب جانانه بازهم
#محمد_جواد_پرچمی
https://eitaa.com/Maddahankhomein