eitaa logo
🏴 مداحی گرام
15.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
8.8هزار ویدیو
33 فایل
•﷽• تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
در باره خلق تابلوی ضامن آهو می‌فرمودند: این اثر، ادای نذر من است! پیش از خلقِ این اثر، مدتی بود دست راستم، حالتی فلج به خود گرفت و از کار افتاد به گونه‌ای که نمی‌توانستم انگشتانم را حرکت بدهم. پزشکان حاذق و پرآوازه هم تشخیص دادند که به مرور زمان و فشار زیاد، عصب های دستم به شدت آسیب دیده و به راحتی قابل ترمیم نیست و تاکید کردند، هرگز نباید قلم بدست بگیرم و نقاشی کنم! دلم خیلی شکست که دیگر توان خلق اثر و نقاشی را ندارم تا این که به ذهنم رسید از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا (ع) درخواست کنم کمکم کنند تا این بیماری علاج شود و همان لحظه نذر کردم که اگر این دستم بهبود یافت، ماجرای شفاعت وضمانت آهو را به تصویر کشم! شب خواب دیدم تابلو را پیش رویم گذاشته ام و ابزار و قلم هم آماده است ولی دستم مشکل دارد ناراحت بودم که دیگر هرگز نخواهم توانست نقاشی کنم، در همان عالم خواب یک چهره مبارک و نورانی به من فرمان داد و فرمود: قلم بردار و آنچه می خواهی ترسیم کن! عرض کردم که دستم مشکل پیدا کرده است و دیگر قادر نیستم! همان صدای آسمانی فرمود: الان می‌توانی، شروع کن! من از این که توانستم دست به قلم ببرم هیجان زده بیدار شدم و دیدم اثری از بیماری و ناتوانی در دستم نیست و از همان لحظه، خلق تابلو ضامن آهو را آغاز کردم که این هم مثل تابلو عصر عاشورا، که برای خلق آن بسیار دل دادم تاثیر فوق العاده ای در بیننده می‌گذارد. برای طراحی ضریح مبارک حضرت رضا علیه السلام هم وقت زیادی گذاشتم و بابت آن هیچ دستمزدی هم نگرفتم تا هدیه ناقابلی به آستان مقدس آن بزرگوار باشد!
❖ نامه واقعی به خدا این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود. مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
⚫️امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،‌مي‌گويد : « ‌روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريه‌اي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازه‌اي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچه‌اي كه به مادرش مي‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند : « هر كس جنازه‌اي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك مي‌شود » وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينه‌ي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت مي‌دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1) عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را مي‌شناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهاده‌ايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مي‌شود. اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان مي‌كند، مورد توجه قرار مي‌گيرد و حاجتش به نحو شايسته‌اي برآورده مي‌گردد. 📚 بحارالانوار 49/98.
. 🔞ماجرای عابد بنی‌اسرائیل، بچه شیطان و زن‌بدکاره شیطان جلوی عابد آمد و شروع به نماز خواندن طولانی کرد، سجده‌های طولانی، گریه‌ها، ناله‌ها، عابد دید یک نفر از خودش موفق‌تر پیدا شده، حال بیشتری دارد. نشاط بهتری دارد، به او گفت: خوش به حالت! تو کی هستی که آن قدر حال داری، نشاط داری، توفیق داری. گفت: راستش من یک گناه کردم و بعد توبه کردم و وقتی یاد آن گناه می‌افتم، نشاط در عبادت پیدا می‌کنم، می‌خواهی مثل من شوی؟ گفت: خیلی دوست دارم، مثل تو عبادت کنم. گفت: خوب این پول را بگیر برو شهر، منزل فلان زن بدکار و گناه کن و وقتی برگشتی یاد گناهت که بیفتی حال پیدا می‌کنی، این بیچاره را اغفال کرد، عابد پول را گرفت و آمد خانه زن بدکاره پول را انداخت، گفت: پاشو گناه کنیم، زن بدکاره از زبانش استفاده مثبت کرد، گفت: در تو سیمای صالحین می‌بینم، تو اهل گناه نیستی، چرا می‌خواهی گناه کنی، گفت: حقیقت این است که یک عابدی آمده از من اعبد است و خیلی حال خوشی دارد، می‌خواهم حال او را پیدا کنم، گفتم، چطور این قدر موفق هستی؟ گفت: من یک گناه کرده‌ام، یاد گناهم که می‌افتم نشاط در عبادت پیدا می‌کنم. زن زانیه گفت: به گمانم آن بچه شیطان بوده که خواسته تو را اغفال کند، الان هم اگر بروی او را نمی‌بینی، عابد حیف است که دامنت را به گناه بعد از چند سال عبادت آلوده کنی، بلغزی، آمد دید، آن عابد نیست. فهمید بچه شیطان بوده، خواسته آلوده‌اش کند! امام صادق(ع) می‌فرماید: آن زن زانیه آن شب، شب آخر عمرش بود و به پیغمبر آن زمان خطاب آمد که بر پیکر او نماز بخوانید و او را تشییع کنید، گفت: خدایا! زن بدکاره را من بروم نماز بخوانم چرا؟ خطاب آمد چون یک بنده مرا از گناه دور کرد. زبان می‌تواند کارساز باشد و چقدر خوب است یک کلمه برای رضای خدا انسان امر به معروف کند. 📚داستانهای عبرت آموز
📚چشمی که شفا گرفت، مسجدی که ساخته شد گفته‌ها و شنیده‌ها درباره مسجد سادات هندی در این سال‌ها آنقدر زیاد بوده که می‌شود از داستان‌هایی که برایش ساخته‌اند،‌ کتاب نوشت. قصه‌ها گرچه پایه مشترکی دارند،‌ اما گاه چنان شاخ‌وبرگ‌های اضافه‌ای گرفته‌اند که با ماجرای اصلی که قدیمی‌های مسجد شاهدش بوده‌اند،‌ تفاوت‌های اساسی دارند. «علی قریبی»،‌ خادم سابق مسجد سادات هندی که سابقه بیست سال زندگی در این مسجد دارد،‌ می‌گوید: «هر وقت جلوی مسجد می‌ایستادم، رهگذران سراغم می‌آمدند و می‌پرسیدند: این مسجد، مال هندی‌هاست؟ می‌گفتم: نه بابا. و داستان ساخته‌شدن مسجد را برایشان تعریف می‌کردم.» علی آقا همه شنیده‌هایش از روایت‌های اهالی محله را روی هم می‌گذارد و ادامه می‌دهد: «می‌گویند در مکان فعلی مسجد سادات هندی، تا ۶۰ سال قبل، یک کافه وجود داشت و بساط عرق‌خوری در آن به راه بود! آن سال‌ها یک تراشکار معروف به نام «سید حبیب‌الله سادات هندی» در محله شاپور مغازه داشت. یک روز در حین کار،‌ براده آهن به یکی از چشم‌های آقا حبیب‌الله رفت و بینایی‌اش را مختل کرد. از آن روز، به مطب هر پزشک حاذقی در کشور که بگویید، مراجعه کرد و حتی تا آلمان هم رفت اما معالجات افاقه نکرد و بینایی چشمش برنگشت. آن روزها نزدیک محرم بود. سادات هندی به اهل بیت(ع) متوسل شد و در دلش نذر کرد اگر چشمش شفا پیدا کند،‌ زمین آن کافه را بخرد و به جایش یک مسجد بسازد.صبح فردا که از خواب بیدار شد،‌ چشمش خوب شده‌بود؛‌ طوری‌که انگار اصلاً هیچ‌وقت مشکلی نداشته. همان روز سراغ صاحب کافه رفت و با ۴۵ تومان، مغازه بدنامش را خرید. در قرارداد هم با او شرط کرد تا ظهر همان روز کافه را تخلیه کند. انگار می‌خواست به همان سرعت که شفا گرفته، نذرش را ادا کند. خلاصه کافه تخریب شد، برای آن زمین، صیغه مسجد خواندند و مسجدی که در محل کافه سابق ساخته‌شد، به نام بانی آن، مسجد سادات هندی نامگذاری شد.» . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌
📕✍ماجرای گاو یک نفر از بنی اسرائیل به طور مرموزی کشته شد در حالی که قاتل او معلوم نبود و هر طائفه ای، طایفه ی دیگر را مسئول قتل آن شخص می دانست. این اوضاع و احوال ادامه داشت تا این که نزد حضرت موسی رفته و از او درخواست کردند که از خداوند در این زمینه یاری بگیرد. حضرت موسی با توجه به ارتباطی که با خدا داشت به قوم خود گفت: گاوی را گرفته و سر او را ببرید و قسمتی از آن را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند؛ ولی قوم بنی اسرائیل به موسی گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفته ای؟ حضرت موسی فرمود: به خدا پناه می برم اگر بخواهم کسی را مسخره کنم. قوم موسی به او گفتند: از خدا بپرس آن گاو چگونه باشد؟ حضرت موسی فرمود: گاو باید ماده، نه پیر و نه جوان باشد. دوباره آن قوم لجباز گفتند: از خدا بپرس آن گاو چه رنگی داشته باشد؟؟ حضرت موسی فرمود: زرد باشد به طوری که در چشم حالت درخشندگی داشته باشد؟ قوم موسی برای آخرین بار سوال کردند: این گاو از نظر کار کردن باید دارای چه خصوصیتی باشد؟ حضرت فرمود: این گاو باید برای شخم زدن و زراعت و همچنین برای آبکشی تربیت نشده باشد و از هر عیبی پاک باشد. در نهایت قوم بنی اسرائیل برخلاف میل خودشان گاوی را با خصوصیات گفته شده، پیدا کرده و سر بریدند و قسمتی از آن را به بدن مقتول زدند و وقتی زنده شد، قاتل خود را معرفی کرد. اگر خوب نگاه کنیم خواهیم دید که چگونه خداوند بر قوم بنی اسرائیل نعمت ارزانی داشته است. 📔آیات 67 تا 74 ،سوره بقره ‌‎
🌺❤️مرا به دامادی بپذیر! علی علیه السلام که برای خواستگاری دختر پیامبر به خانه ایشان رفته بود، با سخنانی شیرین خواسته اش را چنین بازگو کرد: «پدر ومادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دل سوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خداسوگند ذخیره دنیا و آخرتم می باشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمده ام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا می پذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را می کشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده فاطمه(س) گذاشت. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ماجرای خواستگاری پسر عموی خویش را برای دخترش بازگو کرد و فرمود: «دختر عزیزم! تو علی را خوب می شناسی و به سابقه ایمان و خویشاوندی و فضیلت و پارسایی او آگاهی داری. من همیشه آرزو داشتم تو را خوشبخت کنم و به عقد کسی درآورم که بهترین مرد روی زمین است. آیا راضی هستی همسر علی باشی؟»فضای اتاق لحظاتی غرق در سکوت بود؛ سکوت از سر حیا. فاطمه خاموش ماند و چیزی نگفت. نغمه تکبیر پیامبر بلند شد: «اللّه اکبر! فاطمه راضی است. سکوت او نشانه رضایت اوست». واکنش فاطمه(س) در برابر خواستگاران قبلی، برگرداندن چهره و اظهار ناراحتی بود، اما این بار با سکوت خود صد سخن گفت و روی خود را هم بر نگرداند. آن حضرت نزد علی علیه السلام که در انتظار پاسخ بود برگشت و رضایت فاطمه را خبر داد.