eitaa logo
شیدائی
63 دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
12.9هزار ویدیو
246 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سیره آقا
2⃣ 🚨هیچوقت برای خود نخرید! ... 💠همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او ( همسر ایشان ) ، در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده زیستی ، در دوران پس از انقلاب اشاره کنم . بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و های دنیوی،که حتی در خانه های معمولی مردم یافت می‌شود ، به دور مانده است و در این امر بالاترین سهم و مهمترین نقش را داشته است. درست است که من زندگی ام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کرم ، اما صادقانه می گویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است . من درباره و پارسایی این ، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست . از جمله مواردی که می توانم بگویم این است که : 🔶 هرگز از من درخواست نکرده است ، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یاد آور می شد و خود می رفت و می خرید . 🔷هیچ وقت برای خود نخرید. مقداری زیورالات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آنها را فروخته و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. 🔶او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک هم ندارد. به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت ، زمانی بود که ... ... 📚 فصل دهم ( فرش پوسیده ) ص 159 - 160 🆔@sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
3⃣ 🚨فروش برای خرید ... 💠... به یاد دارم از جمله مواردی که خود را فروخت ، زمانی بود که سالی در مشهد ، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه های خود ، به خرید مواد سوختی که در آن زمان بود ، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند ، تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم . معمولاً زغال را از زغال فروشی می خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند . در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند ، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال ، درِ خانه علما را می‌زنند . اما آن سال ، این افراد از خانه من ناامید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می ساخت . که این حال را دید به من پیشنهاد کرد ، را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود ، بفروشم . من مخالفت کردم ، ولی او اصرار ورزید. را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم . اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد . من جریان را برایش تعریف کردم ، تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول ، روی آن میگذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید . ... 📚 فصل دهم ، فرش پوسیده ، ص 160 🆔@sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
4⃣ 🚨 گمان کردم خانه شما است! 💠بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که از دوستان و های من در حوزه علمیه بود- در تابستان یکی از سال ها به مشهد آمد . من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم اما در آن تابستان ، خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر ( که معمولا طلاب ، در تعطیلات تابستان با هزینه پایین آنجا اقامت میکردند ) اقامت گزیدم . به آقای ربانی گفتم: شما می توانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -به جز دو روز - خالی است . این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می‌آمدند ، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر ، خانه از آنها پر می‌شد . کلیدِ خانه را به او سپردم و رفتم . چند روز بعد که مرا دید ، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با است ، نمی دانستم اثاث خانه را تخلیه کرده اید و به ییلاق بردید ، اگر این را می دانستم به می رفتم و با لحنی حاکی از رابطه میان من و او ، مفصلاً از کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد . مطلب را دریافتم و به او گفتم من از داخل خانه،جز چند ، تعداد کمی و یک و چند ، چیزی بر نداشتم. با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه می گویید؟!گفتم: بله اینها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما هم همین است که اکنون در خانه میبینید، من بیش از این اثاثیه ای ندارم. چهره ایشان در هم رفت،سری تکان داد و از گلایه خویش متأسف شد. ... 📚 (با اندکی تغییر) فصل دهم (فرش پوسیده) ، ص 161 و 162 🆔 @sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
0⃣1⃣ 🚨الان هم هستند !!! 💠 بزرگ آقا ، همان سال اول ازدواجشان که قم بودند ، الان هم قم هستند . خانه ای اجاره کردند و بودند ( الان هم مستاجرند ) ما را یک روز برای نهار دعوت کردند ، ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود ، ماه های اول ازدواج ایشان بود . ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم . من واقعا تعجب کردم که آیا این خانه ، خانه است ؟! حالا نه خانه فرزند و مقام اول کشور ، حتی خانه یک تازه داماد هم نیست . یعنی خانه یک تازه داماد بالاخره یک زرق و برقی دارد ، که تا مدت ها این زرق و برق ها در خانه تازه عروس و داماد هست . من در خانه اینها واقعا همان معمولی یک تازه داماد را ندیدم . بسیار زندگی معمولی ، دو تا ماشینی ، آن هم نه سه در چهار ، چون من دقت داشتم به این چیز ها ، دور و بر خودم را نگاه میکردم ... دو تا انداخته بودند ، دور خانه هم بود و دو سه تا معمولی ، نه مبلمانی! نه زرق و برقی ! زندگی ساده خوبی در آقازاده های ایشان سراغ داریم . ... 📚 همان ص 83 ( گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین احمد مروی ) 🆔@sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
2⃣1⃣ 🚨 فقط یک عدد و و !!! 💠 های ایشان مراسم که داشتند ، ما هم دعوت بودیم . در همین دفتر . چند نفری را دعوت کردند ، بستگانشان و چند نفر هم همین دفتری ها. مراسم ایشان ، هیچکدام در و مفصل نبوده است . در همین دو سه تا اتاق‌های دفتر بوده است . یادم هست یکی از همین جلسات مهمانی - همیشه اش هم اینجوری بوده ، این سه چهار تا عروسی هایی که داشتند - ما شرکت کردیم ، میوه همان ، آن هم دو رقم ، مثلاً سیب و خیار ، آن هم نه اینکه دیس بچینند ، بلکه توی بشقاب ، یک و یک عدد . با یکی از دوستان دفتر بودیم ، گفت: این مجلس ختم های تهران ، بیشتر از مجلس عروسی پسران حضرت آقا پذیرایی می‌کنند ؛ آنها باز یک شیرینی چیزی هم می آورند ، حلوا هم می آورند ، می برند دور می گردانند ، باز دو سه رقم میوه می گذارند ؛ اینجا حلوا هم نیست، شیرینی هم که همین یک و یک سیب و یک خیار ؛ بیشتر هم نمی‌شود خورد . ... 📚 همان ، ص 85 ( گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین احمد مروی ) 🆔 @sireh_agha