eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
میخواستم درباره‌ی تو حرف بزنم؛ اما فراموش کردم خود′ را ..
https://eitaa.com/REJESTED/5049 غصه نخور آبجی؛ بیا بشین باهم بخونیم و بخندیم که تنها نباشی فقط قبلش یه نفرو بجور بجای من درس فیزیولوژی دانشگاه و تست های کنکور رو بخونه:) اگه پیدا نکردیم فدای سرت؛ خودم انجامش میدم.
دل کندن از این دنیا؛ به طرز معجزه آسایی آسونه .
وقتی به تموم سختی هایی که متحمل شدم یوقتایی و صبر کردم در برابرشون و سکوت کردم و هیچی نگفتم فکر میکنم؛ میبینم اصلا چیزی نیست توی این دنیا که نشه باهاش کنار اومد. انگار همه چیزو میشه براحتی رها کرد و بیخیالش بود.. ظاهرش که اینجوریه ولی باطنش شاید یکم سخت تر از حرف باشه اما بهرحال ″همه چیز ممکنه و چیز ناممکنی نیست در این فلک″ و این مهمه!
یادم نمیاد آخرین باری که خیلی از گربه ها ترسیدم کی بود ولی یادمه اونقدری ازشون میترسیدم که تپش قلب میگرفتم از دیدنشون، و برام غیر ممکن بود اینکه یروزی ترسم نسبت بهشون نه اینکه از بین بره بلکه حتی کم بشه . ولی الان؟ آخرین گربه ای که دیدم یه لبخند بهش زدم و از کنارش رد شدم .. و واقعا حقیقت اینه که هیچ چیز ناممکنی در این فلک وجود نداره″
میخوام بگم اگه به یچیزی نرسیدید الکی نذارید پای شانس و این چیزا. دو حالت بیشتر نداره: اول اینکه یا به صلاحتون نبوده. دوم اینکه یا اونطوری که باید براش تلاش میشده تلاش نکردید. این حرفای منو یجا محفوظ نگه دارید و هرزگاهی یه نگاهی بهش بندازید .. همین:)″
اون سخن که : هرکه‌با‌خدا‌ انس‌گیرد، از‌مردم‌کناره‌گزیند:)′
جلوی آینه نگاهم گره میخوره به نگاهش؛ سلام میکنم . با لبخند مهربونی میگه: سلام جانم، خوبی؟ از لحن صداش آروم میگیره تموم وجودم. میخوام بهش بگم خوبم ولی همینکه لب باز میکنم تا حرف بزنم چشمام مجال نمیدن و شروع میکنن به باریدن. بارون میگیره اونم چه بارونی، طوفانی به پا میشه توی دلم و گرد و خاک آزار دهنده‌ای هم توی سرم.. همین‌طور که بارون میاد شروع می‌کنم به حرف زدن! میشه خواهش کنم کمکم کنید؟ نگام میکنه و باز یه لبخند میاد روی لبش، بعد آروم دستشو باز میکنه و میگه: بیا بغلم″ میرم بغلش .. آغوش آدما درست مثل کنج حرم میمونه، فرصتی ایجاد میکنه برای گریه کردن و هق هق های بی دغدغه ! توی بغلش بارون چشمام شدید تر میشه، سرمو میذارم روی شونه هاش و یهو سیل میاد . سیل میاد و شونه هاشو خیس می‌کنه و اون محکم تر از هرزمانی وایمیسته سر جاش.. خودمو عقب میکشم و با صدای لرزون میگم: ببخشید خیس شد سر شونه هات! دستشو میاره و اشکامو پاک میکنه بعد با صدای آروم میگه: شونه ای که نتونه بار غم یه دلو به دوش بکشه، بدرد نمیخوره″. با شنیدن این حرفش اشکام میشن مثل مروارید های شفاف و براق وسط دریا .. دستاشو میگیرم؛ دستاش سرده، خیلی سرد! بغلش میکنم؛ سرشو میذاره روی شونم و آروم این مثرا رو زمزمه میکنه: ″تویی که گم شده ای بین عکس های خودت‌:)′ یهو به خودم میام و خودمو مقابل آینه میبینم! دست میکشم روی شیشه‌‌ی آینه و از توی آینه نوازشش می‌کنم. و باز تو مثل همیشه بیشتر از هرکسی پای من موندی(:″ میرم سمت دفترم و این بیت رو بزرگ توی یه صفحه‌ می‌نویسم؛ ″بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن تویی که گم شده ای بین عکس های خودت‌:). آشفته است این روزا؛ خیلی آشفته. [ | حال و هوای این روزهایم؛ برای تصویرِ مبهمِ وجودم در آینه؛ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ ]