میخوام بگم اگه به یچیزی نرسیدید الکی نذارید پای شانس و این چیزا.
دو حالت بیشتر نداره:
اول اینکه یا به صلاحتون نبوده.
دوم اینکه یا اونطوری که باید براش تلاش میشده تلاش نکردید.
این حرفای منو یجا محفوظ نگه دارید و هرزگاهی یه نگاهی بهش بندازید ..
همین:)″
اون سخن که #امامعلیمیفرمایند:
هرکهباخدا انسگیرد،
ازمردمکنارهگزیند:)′
جلوی آینه نگاهم گره میخوره به نگاهش؛
سلام میکنم .
با لبخند مهربونی میگه: سلام جانم، خوبی؟
از لحن صداش آروم میگیره تموم وجودم.
میخوام بهش بگم خوبم ولی همینکه لب باز میکنم تا حرف بزنم چشمام مجال نمیدن و شروع میکنن به باریدن.
بارون میگیره اونم چه بارونی، طوفانی به پا میشه توی دلم و گرد و خاک آزار دهندهای هم توی سرم..
همینطور که بارون میاد شروع میکنم به حرف زدن!
میشه خواهش کنم کمکم کنید؟
نگام میکنه و باز یه لبخند میاد روی لبش، بعد آروم دستشو باز میکنه و میگه: بیا بغلم″
میرم بغلش ..
آغوش آدما درست مثل کنج حرم میمونه،
فرصتی ایجاد میکنه برای گریه کردن و هق هق های بی دغدغه !
توی بغلش بارون چشمام شدید تر میشه، سرمو میذارم روی شونه هاش و یهو سیل میاد .
سیل میاد و شونه هاشو خیس میکنه و اون محکم تر از هرزمانی وایمیسته سر جاش..
خودمو عقب میکشم و با صدای لرزون میگم:
ببخشید خیس شد سر شونه هات!
دستشو میاره و اشکامو پاک میکنه
بعد با صدای آروم میگه:
شونه ای که نتونه بار غم یه دلو به دوش بکشه، بدرد نمیخوره″.
با شنیدن این حرفش اشکام میشن مثل مروارید های شفاف و براق وسط دریا ..
دستاشو میگیرم؛
دستاش سرده، خیلی سرد!
بغلش میکنم؛
سرشو میذاره روی شونم و آروم این مثرا رو زمزمه میکنه:
″تویی که گم شده ای بین عکس های خودت:)′
یهو به خودم میام و
خودمو مقابل آینه میبینم!
دست میکشم روی شیشهی آینه و از توی آینه نوازشش میکنم.
و باز تو مثل همیشه بیشتر از هرکسی پای من موندی(:″
میرم سمت دفترم و این بیت رو بزرگ توی یه صفحه مینویسم؛
″بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شده ای بین عکس های خودت:).
آشفته است این روزا؛
خیلی آشفته.
[ #زینبِبهار| حال و هوای این روزهایم؛ برای تصویرِ مبهمِ وجودم در آینه؛ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ ]
‹مـٰاهِ مَـڹ›
#قرار سی و هفتم 100 صلوات هدیه به شهدای ایستادگی و مقاومت(:💚″
#قرار سی و هشتم
100 صلوات هدیه به شهدای صدر اسلام(:💛″