eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی هنوز یاد نگرفتیم قوانین رو حتی اگر باب میلمون نیست اجرا کنیم، حق نداریم از اوضاع بدی که پیش میاد گله داشته باشیم!! فی الواقع که به اسم آزادی، کشتن عزیزای مردم آزاد شده:)′ یادتون نره اگر ذره ای حق رو ببینید و باز کورکورانه از باطل دفاع کنید؛ شما هم شریک ظلمی که به مظلوم میشه هستید″.
ایتا از کما بیرون اومد؛ صلواتی عنایت کنید ..
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
-
📌توجه: در این نوشته درباره‌ی هیچ موضوع ثابتی حرف زده نشده؛ به دل نگیرید این پراکندگی واژه‌هارا . - به دنبال سوژه برای نوشتن میگردم و همزمان استرس امتحان تمام وجودم را به آغوش گرفته . انتظار می‌رود امروز را راجب معلم و استاد بنویسم، اما برخلافِ همیشه ذهنم از کلمات تهی است و همین مانع این می‌شود که واژه بگردانم در دور سرم و در شرح استاد و معلم متنی را به نگارش در بیاورم′! سر کلاس نشسته ام‌. زیپ کیف را باز میکنم و با دیدن جانماز و تسبیحم لبخندی مهمان لبانم می‌شود. به آخرین نمازی که با این جانماز میخوانم فکر میکنم؛ اینکه آیا آن لحظه میتوانم قدر نماز را آنگونه بدانم که باید، یا نه؟ اینکه آیا نماز آخری که میخوانم، میتواند مرا نجات دهد یا نه؟ گاهی وقت ها آدم ها عجیب به دل می‌نشینند، مثلا همین سر نماز!! شما هرکس را که نگاه کنید، وقتی نماز میخواند زیباییش آشکارا پیداست′:) چشم میدوزم به تصویرِ نقش بسته بر روی جانمازم؛ به یکباره دیده هایم تار میشوند و دلم تنگ. دلتنگی تنها حسی است که آدم‌ها حتی زمانی که در بی حسی مطلق بسر میروند هم، باز سراغشان می آید .. نمی‌دانم چه سری است در وجود برخی ها، اینکه هربار نگاهشان میکنی آرام میشوی. و تو همان دلگرمیِ درست و بجای لبریز از احساسی، که با دیدن تصویر نماز خواندنت من نیز غرق در آرامش می‌شوم .. سرم از حضورت پر می‌شود و دلتنگِ حال و هوای نمازی می‌شوم که تو آن را بجا آوردی.″ براستی چه در نماز هایت گفتی و چگونه نماز خواندی که اینگونه در ذهن ها نقش بستی و شدی دلدارِ دل های بیقرار!؟ پلک هایم را روی هم میگذارم، و آه‍ِ بلندی می‌کشم .. با صدای سرفه‌ی استاد به خود می‌آیم، سرم سنگین از فکرت، اما دلم خالی از هرچه دلشوره که داشتم . نمیدانم چه نوشتم .. آشفتگی‌ست؛ باید ببخشید. [ | به زیبایی قامت ایستاده ات در نماز؛برای آرامشِ در تصویرت؛ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ ]
می‌دهم جان؛
مَرو از من ..

بیدل‌دهلوی
استاد داشت راجع به اهمیت علم آموزی و دانشجو بودن صحبت میکرد که چقدر یه دانشجو باید حریص باشه به یادگیری درس و قدر فرصت هاشو بدونه. بعد اتمام حرف هاش از رادیو باهاش تماس گرفتن؛ استاد با زبون اشاره گفت امروز کلاستون زودتر تموم میشه و میتونید برید خونه!! یهو همه چشماشون اکلیلی شد و فرار کردن به سمت در کلاس. حس خجالتی که توی چهرم بود و نمیتونستم سر بالا کنم در برابر استاد غیر قابل وصف بود:)′ انگار نه انگار استاد همین چند دقیقه پیش داشت صحبت می‌کرد برامون.
میدونم دیر وقته؛ اما برای شب زنده داران ؟
هجران رفیقِ بختِ زبونِ کسی مباد خصمی چنین دلیر به خونِ کسی مباد
یارب حریفِ گرم‌کنی همچو آرزو گرم اختلاطِ داغِ درونِ کسی مباد