استاد داشت راجع به اهمیت علم آموزی و دانشجو بودن صحبت میکرد که چقدر یه دانشجو باید حریص باشه به یادگیری درس و قدر فرصت هاشو بدونه.
بعد اتمام حرف هاش از رادیو باهاش تماس گرفتن؛
استاد با زبون اشاره گفت امروز کلاستون زودتر تموم میشه و میتونید برید خونه!!
یهو همه چشماشون اکلیلی شد و فرار کردن به سمت در کلاس.
حس خجالتی که توی چهرم بود و نمیتونستم سر بالا کنم در برابر استاد غیر قابل وصف بود:)′
انگار نه انگار استاد همین چند دقیقه پیش داشت صحبت میکرد برامون.