‹مـٰاهِ مَـڹ›
ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود؛ ‹چه خوبه شنیدن صدایشما؛عزیزِجانم(:′› #جان_فدا
چهل روز تا تو:)؛
روز هشتم به نیتِ شهید داریوش رضایی نژاد🫀!
#یکتکهکتاب
من همین مصطفایی را که الان هست میخواستم، نه مصطفای ترسو که از ترس جان کارش را رها کند. اندازهی دوست داشتنم به قدری است که الان اگر قدرت داشته باشم بچه ام را پس بگیرم، میگیرم.
ولی با همهی علاقهای که به اون دارم، مرد بودنش را میخواهم. محکم بودنش را دوست دارم. هدفش را دوست دارم. پیرو آقا بودنش را دوست دارم ..
[ من مادرِ مصطفیٰ؛رحیم مخدومی ]
هدایت شده از ʀᴇᴊᴇsᴛᴇᴅ
روبه راه نیستم چند وقته ..
یکمی از دعاهاتونم میشه برای من باشه؟
‹مـٰاهِ مَـڹ›
روبه راه نیستم چند وقته .. یکمی از دعاهاتونم میشه برای من باشه؟
تنت سالم باشه آبجیِ من؛
این روزا میگذره.
یادمه وقتی سن تو بودم این اتفاقاتی که الان داری تجربه میکنی رو با وجودم چشیدمش.
میدونی تهش چیشد؟
هیچی.
همهی اون روزا با آدماش و حال بدیایی که شبا خواب و از چشمم میگرفت گذشت.
تنها چیزی که این روزای پر تشویش لازمه برای هر آدمی، صبرِ!
‹بقول آقا محمد:
صبور باش:)›
درست میشه همهچیز.
بسپار به خود خدا..
هدایت شده از پناھ
جبران خليل جبران حرف خوبی میزنه، میگه :
پخته نخواهی شد مگر ، بعد از آنکه
احساس کردی سرشار از سخنی، ولى
لازم نمیدانی به کسی چیزی از آن بگويی
#شبتونبخیر #پناھ
چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده می آیی
ز گلزاری که می رفتی گلی ناچیده می آیی
گلت از غیرت آه کدامین تشنه می جوشد؟
که در آب و عرق زین گونه تر گردیده می آیی
کسی باید که بیند یک نظر شکل پر آشوبت
چنان شاهانه چون تاج و کمر بخشیده می آیی
نمی گویم که رحمی بر فغان و گریه ی من کن
تو کز ناز و جفا بر دیگران خندیده می آیی:)
چه افسونت چنین دیوانه وش دارد نمی دانم
که هر جا می روی یک دم نیارامیده می آیی
به راهت هر قدم چشم و دلی در خاک و خون مانده
تو بی باکانه دامن از زمین درچیده می آیی