‹مـٰاهِ مَـڹ›
ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود؛ ‹چه خوبه شنیدن صدایشما؛عزیزِجانم(:′› #جان_فدا
چهل روز تا تو:)؛
روز بیست و پنجم به نیتِ شهید محمد هادی ذوالفقاری🫀!
هدایت شده از ϙᴜᴇʀᴇɴᴄɪᴀ
و خدا سر را آفرید که روی گردن باشد؛
نه در زندگی بقیه!
‹مـٰاهِ مَـڹ›
•
اندکی در من نگر، تا نگرانم نشوی!
•
بعضی روزها را نشدنی نامیدم، چرا که از همان صبح حال و روز درونم طوفانیست. امروز هم همین بود، از همان روز های نشدنی و طوفانی.
آدم است دیگر؛ گاهی دلش میخواهد کرکرهی افکارش را پایین بکشد و تنها نظارهگر باشد بر جهان، بدون هیچ فعل و انفعالاتی.
با همان کسالت و سردرگمی حاضر میشوم سر جلسهی امتحان. فلسفه درس آسمان و ریسمان بافتن هاست! من نیز هنگام نوشتن جواب ها، آسمان و ریسمانی از بی حوصلگی میبافم و طنابِ بافته شده در کاغذ را بدست مراقب میدهم.
در راه بازگشت به خانه، مدام به فردایی که امتحان دارم فکر میکنم و کلاسی که بعدازظهر باید بروم. این روزها از هر اتفاق کوچکی یک طناب به مغزم آویزان شده و افسار همهی این طناب هارا فکر های آشفتهام به دوش میکشند.
چشم بر هم میگذارم و خود را در جمعیت بچه های کلاس میبینم که همه محو تماشای شیطنت های دوستداشتنیات هستند.
من فکر میکنم رسم دنیا این است که بعضی ها همیشه خوب باشند و بعضی ها همیشه بد؛ بعضی ها تا ابد در دل باشند و بعضی ها همیشه در خارج از دروازههای دوست داشتن!
خوب که مینگرم میبینم وجودِ تو مثال همهی خوب ها و در دل برو های زندگیِ من است. اینکه با هربار خندیدنت بال در میآورم، با هربار صدا کردن هایت به اوج میروم و درکنارت تمامِ غم های دنیارا از یاد میبرم :).
قدم های کوچکت را میبینم و در هیاهوی دوست داشتنت غرق میشوم؛ به آغوشت میگیرم و با عطر تنت درد هایم را تسکین میبخشم؛ موهای طلاییات را میبینم و پرتوی امید را در میانشان پیدا میکنم.
روزم را در کنارت به دست تاریکی میسپارم و تو آسودهتر از هر زمانی در آغوشم به خواب میروی.
کوچکِ بزرگِ من؛
روزِ نشدنی و سیاهم را با وجودت رنگین کمانی و شدنی کردی و باز یادآوری کردی که امید در دل تاریکی ها خانهدارد.
همیشه همینطور خوب و پاک بمان عزیزِ وجودِ در هم تنیدهام!
دوستدار قدم های کوچک و استوارت؛
زینب!
[ #زینبِبهار| برای ریشهی تازه و سرسبز درونت امیدِ کوچکِ قلبم؛ ۱۳ تیرماه ۱۴۰۲ ]
پ.ن
روایت شده از دیروزی که گذشت، به قلمِ امروزی که میگذرد.
من این روایت رو خیلی دوسدارم؛
نامهای به امام هادی‹عليهالسلام› نوشت واز دوریِراه برای عرض حاجت و پرسش از ايشان گلايه كرد .
امام فرمود: هرگاه درخواست وكاری داشتی، كافی است آن را بر لب آوری؛
صدایت را میشنویم و به تو پاسخ خواهيم داد :))′
-كَشفُ المُحجّة۲۱۱
هدایت شده از ᴿᵘᶻᵉ 𝙁𝙚𝙠𝙧 | روضهفکر
ترس از کفره..
ایمان، شجاعت میاره..
از کنکور نترسید.. خدا ازش بزرگتره
شاید باورتون نشه ولی اسم امامعلی رو میشنوم قلبم تپش میگیره؛
ضربانِ قلبِ شیعههایی بابا حیدر :)′
‹مـٰاهِ مَـڹ›
ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود؛ ‹چه خوبه شنیدن صدایشما؛عزیزِجانم(:′› #جان_فدا
چهل روز تا تو؛
روز بیست و ششم به نیتِ شهید حشمت علی شاه🫀!