بیا بنشین برایت از غم بگویم.
آدمیزاد شب که میشود ابر بغض هایش بارور میشود.
رعد و برق چشمانش مدام مژدهی باران میدهد.
گل های وجودش تشنه اند ولی از مژده باران خوشحال نمیشوند.
کجای جهان دیده ای گل ها با آب شور اقیانوس، سیراب شوند؟
آن هم اقیانوس چشم ها؛
که رنجها و غم های فراوانی درونش غرق شده اند.
شب که میشود آدمیزاد با امن یجیب به خواب میرود.
‹ امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء ›
[ #زینبِبهار| حوالیِ پریشانیِ شب ]
____
﷽
____
•ترافیکِ صبح هنگام•
خیابان انگار که چشمانش را تازه باز کرده باشد و با یک عالمه مهمان روبه رو شده باشد؛
به همین اندازه شلوغ است.
تک سر نشین ها صدای ضبط را تا ته زیاد کرده اند تا مباد حس کنند که تنها خود را در این دنیای شلوغ رها کرده اند. عابران پیاده، فرصت شلوغی خیابان را قدر دانستهاند و از لا به لای ماشین ها میروند، شاید میخواهند راه خود را تا حد ممکن به حداقل برسانند.
اما من؟ نشسته ام در وسیله عمومیِ پرطرفدار، جناب اتوبوسِ دراز قدِ بد قیافه!!
کمی از شیشه اتوبوس، بیرون را نظاره میکنم و کمی هم حواس خود را پرت چهره خواب آلود و کسل همراهان سفر کوتاهم میکنم.
انگار همه از دنیا گریزان اند. انگار همه شب تا صبح را بیدار بودهاند و با غم هایشان دست و پنجه نرم کرده اند. چهرهی هرکس را میبینم؛ به آدمی میخورد که دنبال سر پناهی میگردد تا صبح به صبح که میشود، از دست غم هایش فرار کند و به آغوش امنیت برود تا شاید بتواند کمی آرام بخوابد.
حالا اتوبوس شده مکان امن بعضی ها، چنان به خواب رفته اند که گویی شب تا صبح را در معادن سنگِ غم سپری کردند و دیگر رمق برای انجام کار دیگری ندارند.
آدم ها در گره ابروهایشان، در مردمک چشمانشان، در لبخند فرسوده لب هایشان و در ژولیدگی موهایشان؛
رنج هایشان را فریاد می زنند.
آدمی پنهان کار خوبی نیست؛
این را هر صبح که بیرون از خانه میآیم، میفهمم!!
و کاش خدا چاره کند غم های بشرِ ناتوانِ پر مدعا را :).
[ #زینبِبهار| از همین لحظه؛ از غم؛ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲ ]
هدایت شده از آقایامامرضا.
از بین همه ی دارایی ها؛
تو مهم ترینشونی آقایامامرضا.
ادامه دهندهام؛
اما علاقهمند؟
نه!!
نه شرح میتوان داد غمِ بی انگیزگی را؛
و نه میتوان از علاقهی وافوری سخن گفت!
نه این که به من باشد،
انگار همه اینگونه اند.
با اجبار راهشان را ادامه میدهند،
و بلا اختیار شدیداً خستهاند.
انگار از انسانیت دور شده ایم،
و آرام آرام داریم از خود یک آدمک آهنی میسازیم.
یک آدمک آهنی که تنها به دستور کسی عمل میکند و هیچ اختیاری از خود ندارد.
همه مان پابند یک دلیل شده ایم برای ادامه دادن و تحمل کردن؛
و کاش بشر تحمل کند رنج عظیم انسان بودن را ..
[ #زینبِبهار| محتویات درهم ریختهی مغزم؛ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ ]