هر جا که نشست، عشوه کنان شعر مرا خواند
ساقی شد و مست آمد و مدهوش، مرا خواست
یک بند وصیت نامه اش را برایم فرستاد.
گفت:
زینب تو امنی؛ این همراه تو بماند که اگر روزی نبودم به دست عزیزانم برسانی.
عصبانی شدم.
میخواستم بگویم:
مسخره اش را در آوردی؛ این کارها یعنی چه؟
اما دیدم بیچاره آدم های زندگی من؛ اگر همین فردا بمیرم، هيچکس نمیداند چقدر حرف برایشان باید میزدم.
پیامش دادم:
الهی همیشه در قلب عزیزانت بمانی..
[ #زینبِبهار| ناگفته؛ شنبه 3 آذر 1403]
بیاین یبار برای همیشه با آدمی که نابوده و لب مرز افتادن تو پرتگاه نابودی؛
انگیزشی و کلیشه ای صحبت نکنیم.
اون لحظهی وحشتناک همینجور دردناک میگذره برای فرد، نیاین بدتر متنفرش کنید از حرف زدن با آدم ها هم؛
جوری که بره تو غار تنهاییش و دیگه بیرون نیاد.
چه خوب میشه اگر؛
عمه درمانگر نباشیم.
هدایت شده از ʀᴇᴊᴇsᴛᴇᴅ
لطفا لطفا نگید توی عصبانیت باید آدمارو شناخت ..
بنده به شدت با این موضوع مشکل دارم !
به عنوان کسی که گاهی اوقات چنین موقعیت هایی برام پیش میاد باید بگم آدم موقع عصبانیت نیاز شدیدی به درک شدن داره و شنیدنِ اینکه : اشکالی نداره من میدونم چقدر فشار روته، میتونی خودت رو خالی کنی ..
و مطمئن باشید که اون خیلی تلاش کرده خودشو کنترل کنه و خب تمامِ احساساتش رو بعد از یه مدت سرکوب کردن، داره در قالب عصبانیت نشون میده ..
به نظرم آدم موقع عصبانیت از همه بی پناه تره و فقط جایی رو میخواد که بتونه راحت باشه و حرفاشو بزنه ..
و دیدن اینکه حتی آدمای امنِ دورشم درکش نمیکنن و توقع دارن توی هر زمانی مراقب کاراش و کلماتش باشه، فقط و فقط فشار بیشتری رو بهش وارد میکنه ..