‹مـٰاهِ مَـڹ›
|✨ کمیسخنازکنجدل✨| راستش، خیلی برام سخته وقتی میبینم یسری از آدمای زندگیم که شاید همین یک ماه پ
{🌾کمیسخنازکنجدل🌾}
چند روز پیش، همینکه اومدم توی ایتا یه نفر که غریبه بود اومد پیویم و یهویی گفت حالتو تعریف کن توی یه جمله برام و بعدم بلاکم کن ...!
اولش تعجب کردم ولی بعدش شروع کردم به تایپ کردن!:)
اینقدر تایپ کردم که دستام درد گرفت ولی بعدش یادم اومد بهم گفته بود یه جمله ...!
شروع کردم به پاک کردن!»
ولی وقتی رسیدم به یه جمله اون جمله رو نتونستم پاک کنم ...!
نوشته بودم:
حالم خوبه، اونقدر خوب که اینروزا جز خدا حس بودن کسیو نمیکنم توی زندگیم . . .!":)
بعد از ارسال کردن اون پیام نتونستم طرفمو بلاک کنم،
بهم پیام داد چرا بلاکم نکردی؟!
خواستم از دلیل اینکار یهوییش سر در بیارم^^
وقتی ازش پرسیدم بهم گفت از هرکی میپرسم جوابی میده که اون جوابو توی خودم حس نمیکنم،
ولی وقتی تو این جمله روگفتی حس کردم تموم منو توی این جمله توصیف کردی ...!
یادم اومد شاید من توی اون جمله، حال همه ی آدمارو توصیف کردم با فرق اینکه هنوز خیلیا نمیخوان قبول کنن که این جمله یکی از قشنگترین حقیقتای دنیای ما آدماست ولی ما هیچوقت حواسمون نیست ...!(:
خیلی چیز قشنگی بود،
این خاطرهی اونشب خیلی به دلم نشست ...!(:
چقدر خوبه گه گاهی یه نفر ازت بخواد حالتو توی یه جمله بگی و تو حالیو بگی که تو و خدا تنها مخاطبای اون جمله این ...!":)
همین🚶🏻♀
_اندراحوالات
‹مـٰاهِ مَـڹ›
#شڪرللّٰه خدایاشکرتواسهاینکهقرارهتمومبشه یروزاییکهالاننگرانیشدارهجونمونو میگیره ...!💛
#شڪرللّٰه
خدایاشکرتواسهدرداییکههیچوقت
موندگارنشدنتویبدنمون ...!♥️,(:
‹مـٰاهِ مَـڹ›
|•🌿•` در مسیرِ اشکھایم بھ تعداد روزهاۍ نیامدنت درختـ مۍکارم؛ این جنگلِ سبزِ روۍ گونھام ـ انت
•°🌿`•|
میاںآنخندھ هایۍڪھ میکردۍ،
ٺنھایکچیز را بیشتر میشد فهمید؛
اینڪھ چقدر صبࢪ هنگاݥۍکھ
دلٺنگیوجودٺ را گرڢته سخٺ است ...!":)
•زینبِ بھار !
|•🌾°-)
وقتی یه نفر توهین میکنه بهتون؛
اون توهینه که شنیده میشه به کنار،
اینکه اون طرف کی بوده هم دیده میشه ...!
بهترین آدمای زندگیمون وقتی یچیزی بهمون میگن هرچند کوچیک باشه اون حرفشون،
برای قلب تحملش خیلی سخت میشه؛
چون انتظار شنیدن اون حرفارو از اون آدما نداریم :)
•ماهِمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
#شڪرللّٰه خدایاشکرتواسهدرداییکههیچوقت موندگارنشدنتویبدنمون ...!♥️,(:
#شڪرللّٰه
خدایاشکرتواسهاونشباییکهازشدت
گریهخوابمونبردولیصبحوقتی
بیدارشدیم، حالمونخوببود ...!💙,(:
‹مـٰاهِ مَـڹ›
|•🌾°-) وقتی یه نفر توهین میکنه بهتون؛ اون توهینه که شنیده میشه به کنار، اینکه اون طرف کی بوده هم دی
|°🌾•-)
میخواستماو را به آغوش بگیرم،
انگار دنیا میخواست طلب هزار ساله ام را به من بدهد ...!
چشمانم را بستم و به آغوشش کشیدم و تا توانستم به اندازهی مدتی که نبود در آغوشش نفس عمیقکشیدم!
گاه با خود میگویم:
اگر او نبود نفس کشیدن چقدر سخت میشد :)
•ماهمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
•°🌿`•| میاںآنخندھ هایۍڪھ میکردۍ، ٺنھایکچیز را بیشتر میشد فهمید؛ اینڪھ چقدر صبࢪ هنگاݥۍکھ دلٺنگی
~🌿•°|
صورتم را به شانهاش گذاشتم و گفتم:
"دوست داڔم ݦاه مں و تو همیشه پشٺ ابر بماند و هیچکس از عۺق ما باخبر نشود"
آدمها حسودند، زمان بخیل است، و دنیا عاشق کش اسٺ!":)
•عباسِمعروفی !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
|°🌾•-) میخواستماو را به آغوش بگیرم، انگار دنیا میخواست طلب هزار ساله ام را به من بدهد ...! چشمانم
|°`🌾-^]
چشمانممنتظربود، برایدیدندوبارهاش!
همینکهازدور او را میدید، تار میشد اما هیچ اشکی در این میان نبود،
هرچه بود همه اش مروارید براقی بود که از شوق خوشحالی هنگام دیدنش در چشمانم نمایان میشد :)
•ماهِمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
~🌿•°| صورتم را به شانهاش گذاشتم و گفتم: "دوست داڔم ݦاه مں و تو همیشه پشٺ ابر بماند و هیچکس از عۺق
^🌿^•|
جاۍخالی بودں آدݥها زݦانۍحسمیشوڊ،
کہ ٺنھا میشوۍوبہخاطڔ مۍآوڔۍروزۍچقدر با یڪ نفڔ ٺنھا بۏدۍ ...!":)
•زینبِ بھار !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
{🌾کمیسخنازکنجدل🌾} چند روز پیش، همینکه اومدم توی ایتا یه نفر که غریبه بود اومد پیویم و یهویی گفت
[💚 کمیسخنازکنجدل💚]
نمیدونم، ولی من خیلی وقت بود فکر میکردم آدمای زندگیم که دارمشون بهترین ادمای زمینن ...!
دوسشون داشتم،
عاشقشون بودم،
هنوزم هستما ولی حالا شدم مثل فرماندهی سپاه هزار نفره ای که حالا فهمیده ۹۰۰نفر از سپاهیاش، جاسوس دشمنن(:
خسته نیستم، گله ندارم، ولی راستش از گاهی وقتا که چقدر روی یسریا حساب کردم غصم میشه،
چقدر فکر کردم اون آدم با من روراسته و نبود،
چقدر فکر کردم اون آدم دوست واقعیه منه ولی نبود،
چقدر فکر کردم انتخابم درسته و نبود(:
راستش این چیزا خستگی نداره، گله نداره، شکایت نداره، ولی منم حق دارم گاهی از منه درونم ناراحت بشم!
بهش بگم تو دیگه چرا اشتباه کردی؟!
تو دیگه چرا منو اذیت کردی؟!
تو که میدونستی منو!
میشناختی منو!
تو دیگه چرا؟!
راستش همیشه ام آدما جا نمیزنن که ول کنن برن یا پس بزنن آدمای زندگیشونو ، گاهی وقتا فقط ساکت تر از قبل میشن، آروم تر از قبل میشن، کمتر از قبل حرف دارن برای گفتن، دیگه هرچیزی خوشحالشون نمیکنه ولی میتونه هرچیزی از پا درشون بیاره(:
دیگه بجای اینکه نشون بدن ناراحتیاشونو، فقط میریزن توی خودشون،
نگاه میکنن وهرروز از درون چند هزار تا سلول قشنگو از دست میدن(:
دیگه حس قبل و نسبت به آدمای اطرافشون ندارن، دیگه جمعای شلوغو دوست ندارن، دیگه روی کسی حسابی نمیکنن؛ یجورایی میشه گفت عمیقا میرن توی جهان درون وجودشون و دیگه کاری با جهان پیرامونشون ندارن(:
نمیدونم خوبه یا بد اما راستش از یجایی به بعد اینکه خودتو بخوای نشون بدی توی جمعا به بقیه اذیتت میکنه، دوست داری پنهانی اگه کاری میکنی باشه، دوست داری پنهانی گریه کنی، غماتو پنهان کنی، شاید اذیت بشی، داغون بشی ولی ترجیحت میشه پنهانی بودن و پنهانی زندگی کردن چرا چون هرچی بیشتر آدما میفهمنت و اذیتت میکنن بیشتر اذیت میشی(:
ولی توی همین حال و هواهای سردرگم،
یچیزایی خیلی آرومت میکنه،
مثل اینکه مامانت بهت بگه «اونقدردوست دارم که اگه همه هم پس بزنن تورو، اگه همه بگن تغیر کردی، تو باز همون بچه ی مهربون و آرومی برای من که بودنشو به دنیا نمیدم:)»
یا وقتی میری قرآن و برمیداری و همینکه بازش میکنی این آیه میاد برات که میگه:
«●•●إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ●•●
من نزدیک تو ام، از من بخواه!:)»
همین🚶🏻♀
_اندراحوالات